-
خدایا دلم گرفته
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 18:33
خدایا دلم گرفته نمی دونم چه کار کنم دل گل که می گیره قناری می اد براش می خونه دلش باز می کنه قناری که دلش می گیره می اد تو باغ و برای گل ها می خونه خوب این جوری دلش باز می شه گل و قناری با هم دوست اند پای گل تو ابه پای قناری تو اسمونه اما هر دوشون با هم روی زمین عشق بازی می کنند دوستی می کنند دل هم به دست می ارند اما...
-
سلام به دوستی
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1386 18:27
سلام به دوستی سلام به دوستی که نازش را بکشم سلام به دوستی که عطر دل انگیزش را به من هدیه کند سلام به دوستی که مرا تو خانه خودش راه می دهد سلام به دوستی که غم های مرا پاک می کند و دست نوازشش را روی سر و شانه ام می کشد سلام به دوستی که هر روز برایم یک دامن گل یاس می فرستد سلام به دوستی که با نگاهش دلم ارام می گیرد و...
-
نوروز در خانه پدرم بود
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 19:44
نوروز در خانه پدرم بود تمام بچه ها بسج شده بودن برای نو نوار کردن خانه بزرگ انها هر کس گوشه ایی از کار را گرفته بود خانه پدرم در روستا است روستایی نزدیک کرج اکبر اقا دامادمان هم بود اکبر اقا عاشق قلیان و نوار است و چای اتشی و سیب زمینی پخته و بلال در لابلای خاکستر اتش نواری از عارف نهاده بود و مرتب به قلیان پک می زد و...
-
امروز در غار تنهایی خود حال می کردم
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 19:02
امروز در غار تنهایی خود حال می کردم نمی دانید تنهایی چه حالی دارد گاه چشمانم را می بستم و با خود می گفتم خیال کن که نیستی و من برای دقایقی کوتاه و شاید چند ثانیه به حال خودم می رفتم و در این حال در شعف خوبی بودم ارامشی جانم را فرا می گرفت شبیه ارامش ابدی می گفتم با خود مرگ هم همین است پس این همه ترس از مرگ برای چیست...
-
من در کنار تو هستم دوستم
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 19:37
من در کنار تو هستم دوستم من واله تو هستم من واله مهتابی هستم که در شب تیره می تابد و دلهای افسرده را نوازش می دهد دوستم ارزوی خوبی تو برایم حکم تیرباران دارد و من نمی دانم از چه حرف می زنی هر کجا که هستی به سلامت باش به دیده منت اما من تو را می خواهم من خانه خود را برای امد ورفت تو اماده کرده ام و گل دان ها را از گل...
-
من ذاتا راه های نرفته را دوستتر دارم
یکشنبه 12 اسفندماه سال 1386 22:32
من ذاتا راه های نرفته را دوستتر دارم من خیلی وسوسه می شوم برای ورود ممنوع رفتن نمیی دانم با جانم عجین است فرزند ادمم و گندم خورده و رانده از بهشت تن اسایی من قانون شکنی را دوست ندارم اما بسیاری از قوانین را خود ساخته می دانم اخلاق را دوست دارم و پایبندی به اخلاق را اما بسیاری از موازین اخلاقی من در اوردی است علف های...
-
من که گفتم نیستی بر تر از هستی است
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 19:23
من که گفتم نیستی بر تر از هستی است هستی همه درد سر است و مستی هم نیستی است و من برای همین با نور مهتاب و به نرمی بال زدن پروانه به می خانه های بسته شهر رفتم دور از نگاه غریبه ها دور از نگاه نامحرمان دور از نگاه ادم های حسود شاید می خانه ایی باز باشد شاید می فروشی در کار باشد شاید دوستی را بیابم و یافتم می خانه ایی را...
-
امروز برای دیدار پدر رفتم
جمعه 10 اسفندماه سال 1386 22:36
امروز برای دیدار پدر رفتم پدرم گلی است که از ریشه در امده است گل برگ هایش یکی یکی می ریزد در حیاط را باز کرده بود و من راحت به خانه پدر در امدم پدرم روی صندلی خود نشسته بود و بوسه ایی بر صورت او زدم و بوسه ایی هم بر صورت مادر پدرم بچه شده است تند تند گریه می کند بعد از نهار پدرم را به باغش بردم کمرش خمیده است و با عصا...
-
دلم گرفته است
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 12:48
دلم گرفته است نمی دانید به قدری گرفته است که بارانی هم ندارد اشکم خشک شده است کویر دلم سبزه ایی ندارد کاش ماری از ان کویر گذر می کرد و با زهری کشنده مرا از بودن راحتم می کرد نمی دانید چه زجری دارد این زندگی همه اش کار های نافرجام همه اش بد جنسی برای چی نمی دانم دلم به اب نبات چوبی خوش نیست دلم با یک بستنی ارام نمی...
-
دلم می خواهد دوستم برایم لالایی بگوید
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 10:03
دلم می خواهد دوستم برایم لالایی بگوید دلم می خواهد دوستم مرا در اغوش خود ببرد دلم می خواهد دوستم نازم را بکشد دلم می خواهد دوستم مرا در بوسه غرق کند دلم می خواهد دوستم مرا در شیرینی وجودش اب کند دلم می خواهد دوستم مرا بفهد دلم می خواهد دوستم مرا ببیند دلم می خواهد دوستم مرا با خود به سفر ببرد دلم می خواهد با دوستم به...
-
نیستی ارامش ابدی است
چهارشنبه 8 اسفندماه سال 1386 20:20
نیستی ارامش ابدی است نیستی عین هستی است با این فرق که هستی همه سرا سر همه درد است درد بودن درد بی درمان درد بی کسی درد نادانی خدایا من نمی خواهم باشم بهشت و جهنم را به مشتاقان ان ده من نه بهشت می خواهم و از جهنمت هم بی زارم من نمی دانم در این پهنه گیتی چه کاره ام برای چه امده ام و برای چه باید بروم از هر که پرسیده ام...
-
باران می بارد
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 21:49
باران می بارد دلم بارانی است نیلوفر های مهربانی خشکیده اند ابی نیست دوستی نیست من در تنهایی خود تنهایم تنهای تنها نمی دانید تنهایی چه عالمی دارد زیر سقف این اسمان ابی کسی را ندارم و من مرگ را دوست دارم نیستی را بهتر از هستی می دانم در هستی حسد هست در هستی دشمنی است در هستی خود خواهی است در نیستی هیچ یک از این ها نیست...
-
ادم ها شب و روز کار می کنند
دوشنبه 6 اسفندماه سال 1386 19:24
ادم ها شب و روز کار می کنند تا نانی به چنگ اورند و فراتر از ان نانی ذخیره کنند تا در روز مبادا گرسنه نمانند مبادایی که ممکن است هر گز نیاید و نان ها هم کپک می زند و به درد هیچ کاری هم نمی خورد سمی است نان کپک زده اما من دوستی را دوست دارم دوستی از جنس دیگری است کپک نمی زند دل را شاد می کند و روحت را پرواز می دهد دوستی...
-
من در ارزوی چیز ی هستم
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 20:09
من در ارزوی چیز ی هستم که هر گز بدان نخواهم رسید من زیبایی را می خواهم که هر گز بدان نخواهم رسید من دوستی از ته دل می خواهم که هر گز بدان نخواهم رسید من عسلی را می خواهم که در هیچ کندویی نخواهد بود و هیچ زنبوری شهد ان را به کندویش نبرده است من صداقتی را می خواهم که در هیچ جا نخواهم یافت من معرفتی را می خواهم که در هیچ...
-
من تا به حال نمی دانستم
جمعه 3 اسفندماه سال 1386 21:51
من تا به حال نمی دانستم کلاغ ها درخت می کارند ان هم درخت گردو امروز صحبت گردو کاری در باغچه ام بود دامادمان گفت در باغ من گردو های کلاغ کاشت تعدای هست و من داشتم شاخ در می اوردم یعنی چی مگر کلاغ ها باغبان اند گفت اری کلاغ ها هم باغبانی می کنند و در حد خود به درخت کاری کمک می کنند ان هم درخت گردو گفتم چگونه ممکن است...
-
تمام قناری هایی که درقفس هستند
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 20:15
تمام قناری هایی که درقفس هستند تمام مرغ های عاشق تمام پرنده های اسیر دوست دارند در قفس را باز کنند و پرواز در دل اسمان را تجربه کنند در دل نیلی اسمان و من نمی دانم دوستم چرا خود را در قفس انداخته است پدرم ادم و حوا بهشت را دادند تا ازادی بیایند تا ازادی راهی نیست یک نه فقط فاصله است دوستم نمی خواهی ازادی را تجربه کنی...
-
گندم ها همه یک دست اند
سهشنبه 30 بهمنماه سال 1386 21:12
گندم ها همه یک دست اند تمام خوشه ها مثل هم اند کوچک و بزرگ دارند اما گندم ها در اندازه هم اند یه کمی یا هم فرق دارند ان هم از نظر کوچکی و بزرگی غیر از ان فرق زیادی با هم ندارند قناری های هم مثل هم اند مثل هم اواز می خوانند مرغ های عشق مثل هم عشق ورزی می کنند مرغ های عشق به هم دروغ نمی گویند شیر ها همین طور اند اما ادم...
-
ان قدیم قدیم ها
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 22:54
ان قدیم قدیم ها بچه که از دل مادر در می امد می رفت روی کول مادر و بیچاره مادر تا سه سالی بچه خودش را این ور ان ور می برد من درست یادم است باور کنید یادم است من چه کولی از مادرم می گرفتم اما الان مادرها به بچه هایشان شیر هم نمی دهند چه برسد بخواهند بچه خودشان را کول هم بکنند من نمی دانم مادرها خیلی مظلوم بودند تو ان...
-
می گوید کار من خدایی است
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 21:55
می گوید کار من خدایی است من نورم اما عملش شیطانی است برو و بر گرد ندارد خیلی خود خواهی است که ادمی پیدا بشود از خدا حرف بزند اما دلش با شیطان باشد من نمی دام چرا بعضی ها این قدر خود خواهند شیطان رو سرشان سوار است اما از نور حرف می زنند کدام نور نوری که خودت می گویی ان که نور نیست نوری که تو می گویی نور شیطان است شیطان...
-
راه که می رود
شنبه 27 بهمنماه سال 1386 21:48
راه که می رود انگار ادم و عالم در خدمت اویند پا بر زمین که می نهند چنین است که بر بام عالم گام می نهند نخوت سر و پایشان را گرفته است بیچاره شیطان نامش بد در رفته است خود شیطان مجسم اند دریده و حیز و درس اخلاق هم می دهند این دیگر خیلی خنده دار است شیطان تو حق داشتی بر چنین ادمیانی سجده نکردی تو حق داشتی چیزی می دانستی...
-
نم نم باران می اید
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 12:16
نم نم باران می اید هوای تهران زیباست سه کلاغ در پشت بام نشسته اند یکی در روی انتن و ان دیگری در روی لوله بخاری و ان دیگری روی کولر و چند قمری روی هره پشت بام قمری ها و کلاغ ها خودشان را جمع کرده اند و باران از سر و روی انها فرو می ریزد بچه ها در زمین چمن بازی می کنند و زنی دارد از پله ها پل خیابان پایین می اید و در...
-
من که از زندگی هیچی نفهمیدم
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 21:01
من که از زندگی هیچی نفهمیدم تو فهمیدی یه کمی غم یه کمی شادی یه کمی عشق بازی یه کمی دوستی یه کمی دشمنی یه کمی غصه یه کمی درد یه کمی خوشی یه کمی نا خوشی یه کمی رندی یه کمی لذت یه کمی حقه بازی یه کمی سر ان یگی کلاه گذاردن یه کمی اگر این طور نمی شد چه خوب بود اگر من همسر این می شدم چی می شد یه کمی اگر اون زن من می شد چه...
-
یک عمری است در کنار هم اند
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 20:57
یک عمری است در کنار هم اند اما دریغ از یک بوسه گرم بوسه گرمی که از دل امده باشد همان که دوست داری برای معشوقت نثار کنی ببین دوستم چه فرقی می کند باور کن ادم ها بیشتر عین هم اند یه کمی محبت همه را رام می کند تو چرا ان را دوست نداری برای این که فکر می کنی ان هم تو را دوست نداره نه نه این طور نیست خوب ادمها هم خسته می...
-
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 23:07
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند حافظ
-
پدرم خوب بود
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 22:53
پدرم خوب بود امروز به پیش پدر رفتم خدا را شکر از هفته پیش بهتر بود می خندید و می گفت اکبر اقا دورم می چرخد دامادمان را می گوید گفتم پدر تا اب شدن برف ها در کرج بمان خانه خواهرم موزی را پوست کندم و دادم به او با تانی خورد دامادمان می گفت فردا پدرتان را اصلاح خواهم کرد برایش تخت تا شو اورده است هم مبل است و هم تخت پدرم...
-
سلام
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 22:22
سلام من نبودم رفته بودم به مجلس ختم بالام بالاسی در حوالی هشتگرد روستای ایقربلاغ همان پیر مردی که یک بار تعریفش را کردم ان هم رفت در این هوای برفی و گل و برف روی و کنار مزارش بود در امامزاده روستا به خاکش سپردند این پیرمرد پدر دامادمان بود به نوه اش می گفت بالام بلاسی به ترکی و معنی ان این است بچه بچه ام نوه اش را بغل...
-
سلام به صبح
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 07:15
سلام به صبح سلام به تو
-
شراب تلخ
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 00:32
شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش مگر یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش سماط دهر دون پرور نداردشهد اسایش مذاق حرص و از ایدل بشو از تلخ و از شورش حافظ
-
سلام و شب خوش
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 00:11
سلام و شب خوش من امروز این وب را تاسیس کردم تا چه در نظر اید تلاشم این خواهد بود که برایتان بنویسم ان چه دوست دارم و ان چه دوست دارید
-
فراز و فرود
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 23:59
فراز و فرود امروز به پدرم تلفن زدم یعنی هر روز می زنم و حال او را می پرسم می پرسم بابا خوبی ؟ با مکثی طولانی می گوید خو ب م و او هم می پرسد خودت خو ب ی و صدایش بریده بریده است می گویم خوبم و باز دوباره می گویم بابا خیلی خوبی و این از ان دروغ هایی است که می گویم کجا خوب است چه می توانیم بکنیم کاری از دستم بر نمی اید...