شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

من که از زندگی هیچی نفهمیدم

من که از زندگی هیچی نفهمیدم

تو فهمیدی

یه کمی غم

یه کمی شادی

یه کمی عشق بازی

یه کمی دوستی

یه کمی دشمنی

یه کمی غصه

یه کمی درد

یه کمی خوشی

یه کمی نا خوشی

یه کمی رندی

یه کمی لذت

یه کمی حقه بازی

یه کمی سر ان یگی کلاه گذاردن

یه کمی اگر این طور نمی شد چه خوب بود

اگر من همسر این می شدم چی می شد

یه کمی اگر اون زن من می شد چه خوب بود

یه کمی اگر من پول دار بودم چی می شد

من دونستم چه کار کنم

ان که داره نمی دونه چه کار کنه

یه کمی اگر اون با من بود چی می شد

عشق من بود

من که اون را خیلی دوست دارم

اگر بود زندگیمان شیرین بود

تو از کجا می دانی این را دوست من

تو مگر علم غیب داری

نه نگو این را باور کن خودت هم نمی دونی

ببین یه چیزی هست

ان که کنار گود است

 همیشه می گوید  لنگش کن

عشق من همان بود

حیف که این طوری نشد

کاشکی این طوری می شد

ان وقت چی می  شد

از کجا معلوم گرفتاری هات بیشتر نمی شد

غم خوردنت بیشتر نمی شد

چرا نمی خواهی حالا همین که هست را درست کنی

کار که نشد ندارد

ما ادم ها همین طوریم

 چیزی را که نداریم بیشتر دوست داریم

هر چه دور  تر بهتر

چون راز امیز تر است

چون دل انگیز تر است

چون عاشقانه تر است

تا تشنه ام اب برایم از هر گوهری گرانبهاتر  است

وقتی به اب رسیدم همه چیز تمام می شود

باور کنید عشق و عاشقی هم همین طور است

فقط فکر می کنم دوستی از این قاعده دور است

زندگی همین است

روز و شبش تکرار می شود

غم و غصه هم تکرار می شود

 زندگی در اساس معنایی ندارد دارد ؟

همه زندگی باد هواست

بچه ام سرما می خورد غصه ام می شود

بچه ام مریض می شود غصه ام می شود

اما همین بچه که بزرگ شد خیلی خوب باشد

به تو چه کار داره

زندگی من که سر در نمی اورم

دختر ها همه اش عاشق اند

پسر ها همه اش عاشق اند

عشق چیه

باور کنید هیچ اساسی ندارد

همان انگیزه جنسی است شده است عشق

یه کمی نامش را عوض کرده ایم

رمانتیک تر شده است

ته اش که بروی همین است

چرا خودمان را گول می زنیم

همین که عاشق و معشوق به هم رسیدند

همه چیز تمام می شود

بی و فایی ها شروع می شود

این همه گریه و زاری برای چیه

برای همین بی وفایی هاست

من نمی دونم زندگی همین است

چند تا بازی در ان جاری است

پول و  لذت خواهی

همه بازی ها توی همین دو تاست

طرف می گوید برات می میرم

کاری ندارد امتحانش کن بهش بگو

تو که برایم می میری دلم می خواهد از من بگذری

دلم می خواهد سرت زمین بزاری و راستی راستی بمیری

دلم می خواهد پای پیاده تو خیابان راه بروی

و مردم هم به تو بخندند

دلم می خواهد چند روز روزه بگیری و هیچ نخوری

دلم می خواهد

یک میلیون تومان پول به من بدهی

تا من ان را میان فقرا تقسیم کنم

اگر به تو نگفت

دیوانه شدی

اگر به تو نگفت

مگر تو عقلت را از دست دادی

پس همه این ها حرف است

چرا تو باور می کنی

زندگی البته همین  است

هیچ در هیچ

نظرات 1 + ارسال نظر
علی امیری یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:26 ب.ظ

با سلام.
این نوشته ات خیلی خیلی قشنگ بود.
ادم رو به فکر فرو می برد.

با تشکر
و
با آرزوی موفقیت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد