-
نور کم رنگی روی هره ساختمان است
شنبه 11 خردادماه سال 1387 19:32
نور کم رنگی روی هره ساختمان است و نوید غروب است و شبی دیگر و من قمری را می بینم که دارد با نوکش پرهایش را تمیز می کند نگاهم را به ان سو تر می دوزم دو قمری دیگر نیز همین کار را می کنند و من با تعجب هر سه قمری را به تماشا می نشینم و چه زیباست این پاکیزه گی و من خسته از کار امده ام با تیغ هایی که از ادم های بد جنس خورده...
-
دلم کباب شد
جمعه 10 خردادماه سال 1387 17:34
دلم کباب شد می گفت مادرم در خانه های مردم کار می کند ۵۵ سال دارد دیگر از کار افتاده اس دلم کباب شد می گفت مادرم در خانه های مردم کار می کند ۵۵ سال دارد دیگر از کار افتاده است اما نمی تواند که کار نکند در نظام اباد مستاجریم و ماهانه ۱۲۰هزار تومان اجاره می دهیم خودمم هم بیمار هستم در کودکی سقوط کردم و دست و یکی از...
-
یه روزی با من دوست بود
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 18:17
یه روزی با من دوست بود برام قربون وصدقه می رفت می گفت تو خیلی خوبی اون قدر با کلاس حرف می زد که نگو من مونده بودم حیرون از این همه صداقت من به حرف هاش خیلی فکر می کردم می گفتم این همون دوستی ایه که دنبالش بودم تو اسمونا چه رویا هایی که برای خودم بافته بودم می گفتم از میوه دوستی باید چشید اونم می گفت باشه منم می گفتم...
-
ماری به خانه من امده است
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 13:41
ماری به خانه من امده است و با بد دهنی هر ان چه لایق خود بوده است نثار من کرده است بیچاره در مانده است عاشقانه حرف می زند اما شیطانی عمل می کند خدا را نمی دانم او را چه می شود من نمی دانم او کیست من ازارم به مورچه هم نرسیده است چه برسد به انسانی که عزیز است می گوید چرا من از خدا حرف می زنم دوستم مگر از خدا گفتن رنجی...
-
اشک تو چشاش جاری بود
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 18:39
اشک تو چشاش جاری بود می گفت مهربون بود برای برادرم همسری دوست داشتنی دو فرزند زیبا داشت برادرم در ایتالیا زندگی می کرد سال ها بود که در انجا بود خانواده همسرش حرف نداشتند نمی دونید چقدر وفادار بود هر از گاهی به ایران می امد اخه اونا تو ایتالیا زندگی می کردند برادرم زندگی خوبی داشت همسر مهربونش غربت را برای او شیرین...
-
دو روزی است در خود نیستم
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 19:05
دو روزی است در خود نیستم گاه می اندیشم برای چه هستم و گاه می اندیشم چرا نیستم هستی و نیستی من برای چیست در این شهر پر هیاهو زندگی می کنم زندگی که نه نمی شود اسم ان را زندگی نام داد ببین الکی هستم می گویند ما عبث نیافریده شده ایم پس برای چه افریده شده ایم تو می دانی امده ایی که جهان را کامل کنی اون هم چه کسی من و یا تو...
-
قمصر را دوست دارم
شنبه 4 خردادماه سال 1387 21:05
قمصر را دوست دارم چون همه گل فروشند بوی گل محمدی و گل فروش ها و گلاب فروش ها در سرتاسر شهر پیچیده است و من شهر گل و گلاب را دوست دارم کسی با کسی دعوایی ندارد و توریست ها این شهر زیبا را در می نوردند چهار سوی قمصر را کوهها احاطه کرده اند و شهر در میانه باغ های گل محمدی ارمیده است و از هر کوی و برزنی عطر دل انگیز گل های...
-
افتاب که درمیاد
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 10:36
افتاب که درمیاد گل ها سلام می کنند سلامی از روی شادی می گن خدارا شکر روز وصال است و دوستی با کی با افتاب تنشونو تا افتاب که هست گرم می کنند تا شب بتونند به صبح برسونند دوستم تو هم باید به من گرمی بدی دل من سرده نمی خواهی برایم افتاب باشی تو اگه نباشی من میمیرم از سرما از تنهایی از شب بی انتها ببین دوستم من شبو به امید...
-
سلام زیباترین کلام اسمانی است
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 18:16
سلام زیباترین کلام اسمانی است پس بر دوستم سلام سلام نگاه دو انسان است اگر در پس ان اتش نخوابیده باشد و من به دوستم سلام می کنم و با اوای بلندمی گویم نه چیزی دارم و نه چیز کسی را می خواهم بربایم دوستم من بوسه را دوست دارم حتی اگر بی اجازه باشد و این محبت است اجازه نمی خواهد می خواهد ؟
-
سلام
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1387 17:53
سلام سلام به هندوانه رسیده خنک با اون دل شیرینش سلام به طالبی با اون عطر دل انگیزش و گرما و این دو میوه بهشتی جان ادم را خنک می کند اخ که که من میمیرم برای دوستم لبش توت فرنگی است و مرا تا فرا سوی جهان می برد در حالی که عقلی در کار نیست و مستی تمام است و خدا در برم نشسته است و من می دانم هستی ام در نیستی است
-
گاه میانه دو دوست سر هیچ و پوچ به هم می خورد
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 21:17
گاه میانه دو دوست سر هیچ و پوچ به هم می خورد و این به خاطر مفاهیمی است که در ذهن دو طرف می گذرد و اینجاست که زبان کار کرد خود را از دست می دهد من چیزی می گویم و دوستم چیز دیگری برداشت می کند و تا می ایی درستش کنی طرف می گذارد و می رود و هوا را تاریک می کند و من متحیر می مانم دوستم چرا چنین کرد نمی دانم گاه خستگی ادم...
-
گل های احساس را به سادگی می شه چید
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1387 19:50
گل های احساس را به سادگی می شه چید می شه بویید می شه بوسید می شه گل ها را تو اب بگذاری و چند روزی با طراوت بمونه اما زمان که می گذره گلا پژمرده می شن روز به روز زیبایی اشان را از دست می دن و بعدش خشک می شن خوب گل های احساسم هم همین طور اند می دونی ادم ها هم باید خودشون نو به نو کنند اب تازه پای گل های احساسشون بریزند...
-
سلام من از شهر کاشان امدم
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1387 16:53
سلام من از شهر کاشان امدم رفته بودم برای دیدار پدر و مادر و دیگر بستگان پدرم خوب نیست گفتم پدر بهتر می شوی گفت نه بهتر نمی شوم راست می گوید بیماری پارکینسون دارد کم کمک پدرم را از پا در می اورد و این بشر مغرور هنوز نمی تواند از پس بسیاری از بیماری ها بر اید نمی تواند نمی تواند پدرم در این چند روزی که خانه خواهرم در...
-
بعضی ها چه دلربان
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 20:28
بعضی ها چه دلربان با یک نگاه دلت را می برن نمی دونی تو نگاهش چه نوری ساطعه صبح که اسمون بارونی بود من اونو دیدم موهاش بارون خیس کرده بود دستاش هم بارونی بود چشاش هم بارونی بود دلش هم بارونی بود و من اونو تو بارون بوسیدم گرمی بوسه گرممون می کرد بارون می بارید من بودم و او بود گفتم خدایا شکرت بارون خوبی بود شقایق ها...
-
سلام
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 19:36
سلام سلام یعنی که من هستم و تو را دوست دارم و بهت سلام می کنم و تو پاسخ می دهی که من هم تو را دوست دارم اما راستی همه سلام های این طوری اند نه نه بعضی سلام ها از زهر مار هم بدتر اند بعضی سلام ها از درد هم بدتر اند سلامی که تو به رئیس بد جنست می کنی از چه نوعی است سلامی که من به دشمنم می کنم سلامی که تو به دوست نامردت...
-
سلام به روی ماهت
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 18:03
سلام به روی ماهت
-
سلام به دوستی که دوستش را از ته دل دوست دارد
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 17:54
سلام به دوستی که دوستش را از ته دل دوست دارد و اشکارا با دوستش باده مستانه می خورد و هراسی از منهیات ندارد دلش را به ضیافت مهتاب می برد و در شب تار خورشیدی می شود که همه جای وجودش راروشن می کند و من چنین دوستی را بهشت خود می دانم و بهشت مگر رهایی نیست و دوستم مرا از بدی ها و زشتی ها رها می کند و جانم را به شربت شیرین...
-
می دونی من چقدر دوستت دارم
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1387 18:13
می دونی من چقدر دوستت دارم به اندازه تموم دنیا اگه تمام زیبایی ها دینا را بزارند یه طرف و تو هم یه طرف دیگه باشی بازم من تو را دوست دارم من نمی دونم تو وجود تو چی هست که منو این طور اسیر خودش کرده راستی راستی من اسیر توام تو که چیزی نیستی همه اینو می گن اما من نمی فهمم دلم ربودی و بردی و داری برای خودت عشقی می کنی خدا...
-
نمی دونم می دونی یا نه
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 19:26
نمی دونم می دونی یا نه ما دلمان می خواد تا ابد باشیم اگه یه بیماری به سراغمون بیاد همه چیر برایمان تیره و تار می شه و به خدا می گیم چرا ما مگه من چه کار کرده بودم حالا باید بمیرم هی اه و ناله می کنیم خدایا مرا از این بیماری نجات ده اما خدایش یه چیز یادمان می ره و اونم اینه بیشتر اوقات علافیم و نمی دونیم چه کار باید...
-
گاهی موقع ادم سر یه دو راهی قرار می گیره و نمی دونه چی باید بکنه
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 16:35
گاهی موقع ادم سر یه دو راهی قرار می گیره و نمی دونه چی باید بکنه همه ما ادم ها توی چنین حال و هوایی گیر کرده ایم گاهی دلمون می گه این کار را بکن اما عقلمون چیز دیگه ایی می گه و اون وقت چه دردناکه تصمیم گرفتن ادم مثل مار به خودش می پیچه من که دیوو نه می شم به خدا خواب و خوراک از سرم می پره ببین من تو این حال و هوا عاشق...
-
می دونی این دلی که تو دست توست
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 21:33
می دونی این دلی که تو دست توست خیلی لرزونه کافی یه یه کم فشار بدی می شکنه و می ریزه دل من خیلی نازکه ناز کتر از اونی که فکر می کنی غصه که می اد اشکاش در می اد هی این ور اون ور می زنه اما نمی شه به خدا نمی شه دل من کباب می شه وقتی نامردی را می بینه بی معرفت هیچی را نمی فهمه حسد داره کورش می کنه بی معرفت چشمش می بنده و...
-
از باران خبری نیست
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 18:51
از باران خبری نیست ابر ها می ایند و می روند قطره ایی باران نمی اید گرد و خاک اسمان تهران را پوشانده است و من در عمرم بهاری به این خشکی ندیده ام دلم لک زده است برای رعد و برق های زیبا و افسونگر سرای من ایران تشنه است سال پیش همین موقع گل های شقایق دشت ها را رنگین می کردند و سمورها جست و خیز کنان به تماشای باران می...
-
دخترک با شوخ طبعی دو ساق زیبایش را در اب فین نهاده بود
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 19:40
دخترک با شوخ طبعی دو ساق زیبایش را در اب فین نهاده بود و دخترکان دیگر هم می خندیدند و پسرکانی چند قدم ان طرف تر دخترکان را می پاییدند و من نظاره گر این دوستی نظرها بودم و چه زیبا بود این نظر بازی ها و من گفتم ایا نمی شد ادم ها همیشه خدا مهربان بودند و دل میدادند و خوشی می کردند نوری که از چشمان دخترکان می بارید باغ...
-
سلام باغ فین
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 20:18
سلام باغ فین سلام به دوستانم که سه روزی نبودم و دلم برایشان تنگ شده بود من رفته بودم به کاشان شهر اجدادی خودم تمام کوچه و پس کوچه های کاشان برایم بوی اشنای هزاران ساله دارد و زمینش انگار اشنای دیرین است و من کاشان را دوست دارم و باغ فین که حب نبات است و در یاقوت کویر و سروهایش و چشمه سلیمانی اش قطعه ایی از بهشت و حیف...
-
دانه های شادی را بلعیدم
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 16:23
دانه های شادی را بلعیدم دل انگیز و بهاری بود جانم به طرب در امد ساعتی را در جاودانگی سیر کردم نه زمان مفهومی داشت و نه مکان و من نبودم شادی بود عطر سحر انگیزی به مشام می امد و مرا به سبزه زار معرفت می برد یکتایی را می فهمیدم هزاران قناری خوش الحان می خواندند و من نمی دانستم این ها از کجا امده اند هرچه بود و هر چه نبود...
-
شب است
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 21:06
شب است و من غوطه ور در کویر تنهایی نه راه به اسمان دارم و نه سر در زمین دلم بهانه می کند و می خواهد برود و من نمی دانم با این دل هرزه چه کنم گاه نهیب می زنم مرا راحت بگذار دست از سرم بردار ادمیان همین طور اند از انها خوبی نخواه من و تو واو ادمیم فرشته که نیستیم چه می خواهی همین راه که می رویم راهی است که تجربه شده است...
-
حالی برای نوشتن نیست
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 21:30
حالی برای نوشتن نیست ستاره من فرو افتاده است در کویر تنهایی و له له می زند و تشنه است و من دوستی ندارم همه رفته اند من ستاره بال شکسته ام و امده از اسمان من خانه ام در اسمان بود دوستم بیش از این ازارم نده شادی را به جانم ریز اگر می توانی ستاره فرو افتاده که زدن ندارد
-
بیا به خانه من
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 23:11
بیا به خانه من خانه ایی دارم با صفا دلی مهربان احساسی نرم ازاری ندارم رویای من نزدیک است ان قدر نزدیک که اراده کنی می یابی اروزهای دور و دراز را دوست ندارم ابی در خانه ام جاری است که سراسر لطف است با ماهی هایی خاکستری که دائم در تلاش اند خوابی ندارند بیا به خانه من و چشمانت را صفا بده و من در انتظارت هستم دوستم من...
-
شیطان در برابر سجده به انسان ایستاد
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 22:46
شیطان در برابر سجده به انسان ایستاد گفت این ادم لایق سجده نیست خون ریز است و در زمین فساد می کند و شیطان فرشته درگاه مقرب خدا بود و از روی دانایی حرف می زد و می دانست ان چه می گوید درست است و خدا گفت با این وجود تو می بایستی بر او سجده کنی و شیطان سر باز زد و گفت که من می دانم و به دانایی خود خیانت نمی کنم که عین...
-
سلام
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 21:30
سلام سلام به مهتاب که خودش را در پس ابر پنهان کرده است ودوستش را نمی بیند بی معرفت و مهتاب در پس ابر نمی ماند و تو افتابی خواهی شد و دوستت را به اغوش خواهی برد و من دوستم را دوست دارم حتی اگر پنهان شود و مرا به باد نا سزا بگیرد و من دوستم را با شادی تمام دوست دارم و هزاران مهتاب در خانه چشم خود دارم نمی بینی افتابی شو...