شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

احساسم را زخمی می کند

احساسم را زخمی می کند

از دنیایی حرف می زند که من نمی شناسم

بوسه را بر نمی تابد

مرا به جایی  می برد که ادرسش را نمی دانم

ادرسی هم نمی دهد

و می گوید تو درک نمی کنی

نمی دانم چی را باید درک کنم

من بوسه را درک می کنم

دست گرم را احساس می کنم

نگاه مهربان را می کاوم

دوستی را می فهمم

باور کن شقایق را دوست دارم

عطر گل یاس را بهار نارنج را

همه این ها را می فهمم

زیبایی را درک می کنم

احساس می کنم

جانم بوی دوستی را می فهمد

من دوستی را دوست دارم

دلم هوای سفر کرد

دلم هوای سفر کرد

بار بستم و رفتم به کاشان

شهری خوابیده در کناره کویر

شهر یاران شهر سهراب

 شهر گل و گلاب

محبوبم هم بود

با محبوبم راز می گفتم

و در رویاهایم پرواز می کردم

کناره ازاد راه قم تهران  دقایقی ایستادم

باران می ریخت

و دشت و دمن را سیراب می کرد

هوای لطیفی بود

ملخی خوش و اب رنگ گاه و گداری پرواز می کرد

وبال های زیبای صورتی رنگش نگاهم را می ربود

و من در حیرتم ازاین زیبایی

گل های صحرایی خندان بودن

باران  تنشان را شسته بود

اتومبیل ها به سرعت می رفتند

و ابرها خود را سبک می کردند

محبوبم را دارم

با خودم تنها می کنم

و به محبوبم می اندیشم

محبوبم جلوه گری می کند

راه را طی می کنم  

ساعتی بعد در باغ گل محمدی هستم

سکوتی دلنشین مرا به ابدیت می برد

از ادمیان خبری نیست

رد پایشان هست خودشان نیستند

و این غنیمتی پر بهاست

اوای بلبلان وحشی ارام و قرار ندارد

و نسیمی خوش می وزد

و این سکوت  فریاد بر می دارد

 مرگ  چیز بدی نیست

ابدیت ابدیت است  جاودانگی است

نسیمی می وزد 

و گل ها می رقصند

و عطر دل انگزشان را به هوا می برند

محبوبم با من است  

در جاودانگی در ابدیتی که پایانی ندارد

کینه کینه کینه

کینه کینه کینه

کینه چه بد زخمی است

کینه ادمی را بد نهاد می کنه

خدایا از کینه توزان به خودت پناه می برم

پناهی نیست

اتش کینه ادمی را می سوزاند

جهنمی است در دل ادمی

کینه درد بی درمان است

کینه پدر و مادر ندارد

کینه به صاحبش هم رحم نمی کند

کینه عمر ادمی را تباه می کند

همزاد شیطان است

خود شیطان است کینه

خدایا به تو پناه می برم

یاوری ندارم

قرار بود تا ابد با هم باشیم

قرار بود تا ابد با هم باشیم

دوست باشیم

دوست باشیم

چه حرف های قشنگی که برای هم نزدیم

چه عکس هایی که برای هم نفرستادیم

خیلی زیبا بود همه چیز

و من هم خیلی ساده

ساده همه چیز  را باور می کردم

نمی دونم اونم این طوری بود یا نه ؟

این طور که نشون می داد

اوای مهربانش این را می گفت

باور کنید باور کرده بودم

مهرش روی دلم پرواز می کرد

شب ها با هم راز می گفتیم

منتظر من بود

مثل این که در کنارم هست

گرمی وجودش را احساس می کردم

با تمام وجودم دوستش داشتم

یه دفعه و یه باره  گذاشت و رفت

من خودمم نفهیدم چرا ؟

نمی دونم اصلا چرا این طوری کرد

چرا امد و چرا رفت

قرار بود تا ابد با هم دوست باشیم

این دوستیمان به عمر بهار هم نپایید

بهانه ایی شد و رفت

بهانه ایی که از قبل هم بود

و می دونست که بود

من که نفهمیدم

می گفت باهات خیلی کار دارم

هستی؟ می گفتم هستم

می گفت عقل را بیشتر دوست داری یا عشق را

می گفتم عشق را

حالا نمی دانم چی شد

دوستم چی شد اون قرار و مدار ها

چی شد اون دوستی ابدی

کجا رفت ان داستان ها

وهم و خیال بود

بی راهه بود

چی بود

من ساده بودم

عشقی نبود چی بود ؟

نه لبی به بوسه تر کردیم

نه دلی را به گرمی دادیم

وهم و خیال بود  داستان بود