شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

اب دادن به گیاهان را خیلی دوست دارم

اب  دادن به گیاهان را خیلی دوست دارم

این بود که رفتم به پارک محلمون

باغچه ی ست رو به روی  خونه

با درختان متنوعی که داره

توت  و کاج از دو نوع کاج معمولی و  کاج خمره ایی

گردو و انجیر و انار و سپیدار و چنار و گل محمدی و گل رز  و سرخس و شمشاد و زیتون

و چند تای دیگه که اسموشون را نمی دونم

اما همه اونا زیبا و تر و تازه ند

خیلی قشنگ اند

پرنده ها هم اینو می دونند

وقی ابشون می دم

همه به شیدایی برام می رقصند

تمام تنشون را می شویم

سر و سینه های بزرگشون را

چه سینه های براقی

برق می زنند از زندگی

وای که چقدر دوس دارم

زندگی با این سینه ها معنی می ده

 دوستشون دارم

شیدایی را فریاد می زنند

شیدای من که نیومده

هنوز تو خواب نازه

منم منتظر می مونم

تا افتاب در اد

تا شیدا شیدایی کنه

ان شب که مهتاب از پنجره خانه کوچکم چشم نوازی کند

ان شب که مهتاب از پنجره خانه کوچکم چشم نوازی کند 

به انتظارت می مانم رویای خیس 

تا دو باره به خانه ام بیایی 

و مرا از شیدایی سیراب کنی 

اخه چرا ادرس ندارین ؟؟؟؟؟؟؟؟

اخه چرا ادرس ندارین ؟؟؟؟؟؟؟؟

رنگین کمانی از دل تنگی ها را به نمایش می زارید

منم ادمم  دل دارم

دلم ازرده می شه

منم ادمم به خدا دل دارم

دلم نرمه

می شکنه 

 می سوزه


دلم چند روزی ست سخت ابری ست

دلم چند روزی ست سخت ابری ست 

دلم چند روزی ست بی تاب ست 

دلم چند روزی ست دیوانه ست 

چه می شود کرد در این شهر بیمار 

با مردمانی که غم گین اند 

و زمانه هم با انها یار نیست 

دلم اغوش مهربان را می خواهد 

 اغوش مهربان طبیعت 

اغوش مهربان یار 

اغوش مهربان دشت 

اغوش مهربان باغ و سبزه ها 

اغوش اب جاری 

اغوش باران 

اغوش نسیم صبحگاهی 

اغوش ترنم پرندگان وحشی

هیچ کدام از اینها نیست 

دلم  گرفته ست شیدا 

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد  

 سوزنده  تر خواهد شد 

و شعله اش به اسمان پر می کشد 

و دل سنگ را هم اب می کند 

با شیدای اش 


دل تنگی لباس تنگ نیست

دل تنگی لباس تنگ نیست 

لباس تنگ را می شه راحت از سر و پا بیرون کرد 

انداختش  یه گوشه ایی تا هوایی بخوره

دل تنگ را چه باید کرد 

می شه این کار را کرد 

می شه از تن روح و روان بیرون کرد 

چرا نمی شه 

می شه 

می شه با یه بوسه یه نوازش عاشقانه 

یه کنار هم بودن  یه راز با هم گفتن 

یه کمی شیدایی کردن 

دل تنگی را بیرون کرد 

می شه با کمی اشک  دل تنگ را را اروم کرد 

می شه اونم مثل یه لباس تنگ به گوشه ایی انداخت 

اگه یه یاری در کنارت باشه 

و شیدایی کنه 

باران دل انگیز می بارد

باران دل انگیز می بارد 

و دل م  را به شیدایی می برد  

شیدایی که  از حادثه ایی به سلامت امده ست 

امده ست تا به خورشید بگوید کمی مهربان باش 

بگذار باران بیاید 

بگذار ابرها باران ببارند 

دلهای افسرده در این داغی تابستان به خنکی باران ارام می شوند 

و شیدایی من هم گل می کند 

و این بار به باران سلام می کند 

و دلم ارام می گیرد 

دوستت دارم

خدایا دل م گرفته

خدایا   دل م گرفته 

هواش ابریه 

بارونی  در کار نیست 

کاش می ش بارونی شد و دل را خالی کرد 

اینم دریغ شده 

زمانه خوبی نیست 

حوادث  پی در پی می ان 

و من چاره ایی ندارم 

خدایا با که بگویم راز های خفته دردناکم را 

رازهایی که مرا از درون  متلاشی می کنند 

و چون دشت بی اب ترک می خورند و سینه ام را می سوزانند 

خدایا به که گویم 

زندگیم گرفتار بندهای زیادی ست 

بندهایی که مرا از رفتن باز می دارد 

و نگاهم را محزون می کند 

شیدا هم برای خودش رفته ست 

و دوستش را رها کرده  بی خیال  دوست

خدا در این نزدیکی ست

خدا در این نزدیکی ست 

من صدایش می کنم پاسخی نمی اید 

نمی دانم مگر خدا زبان مرا نمی داند 

چه باید بکنم تا خدا بی واسطه با من سخن بگوید 

خواست زیادی ست ؟

خواست غیر قابل فبولی ست ؟

به من بگو چه کنم 

می گویند خدا چنین گفته ست 

و انها زبان تو سخن می گویند 

هیچ کدام هم هم دیگر را قبول ندارند 

 هر یک خود را حق می داند 

و من نمی دانم حرف چه کسی را گوش کنم 

خدایا می خواهم با خودت سخن بگویم 

اشکالی دارد 

چرا ؟

شیدا هم مرا رها کرده و رفته ست 

می خواهم شکایتش را بکنم 

مگر تو دادخواه نیستی ؟

به من بگو شیدایم کجاست 

می خواهم به سمتش نماز بخوانم 

می خواهم او را به اغوش برم 

شیدایم کجاست ؟

دیروز سالگرد پدرم بود

دیروز سالگرد پدرم بود 

رفتیم بر مزار او 

خوابیده بود  ارام  و بی سخنی 

اسمان ابری بود 

و خواهرانم هم ابری شدند 

و دنیای مردگان چه ارامست 

همه در ارامش ابدی خفته اند 

این هم نوعی از زندگی ست 

ابی بر مزار سنگی او ریخیتم 

شاید خنکی اب را احساس کند 

وپدرم اب را دوست داشت 

اب برایش حیات و زندگی بود 

کارش کشاورزی بود 

پدرم ارام خفته بود 

دانه ها ی اشک خواهرانم  بر مزار مشکی اش می ریخت 

و برایش دعا می خواندند 

بله پدرم سال 1388و در تیرماه و در روزی این چنین از این دنیای پر شور رفت 

و در خاک ارمید .

هر روز به خانه ام سر می زنم

هر روز به خانه ام سر می زنم 

با یه دسته گل 

گل نرگس 

اما نیستی 

نمی دونم کجایی و چرا شیدایی نمی کنی ؟

من دلم اب شد 

اشک شد و از چشام جاری شد 

مگه نمی بینی ؟

هر روز یه دسته گل می زارم پشت خونه ات 

و روز بعد می ام یه دسته دیگه می زارم روش 

 اخه بیا 

دارم می میرم وقتی خبری ازت ندارم 

شیدا من کجایی ؟

شدایی که هزاران بوسه در لبهایم  براش بی تابی می کنه !

چه می دونم

چه می دونم 

دوستان می گن می اد شیدا 

شیدایی که نیست 

شیدایی هم نیست 

شب تار من سر رسیده  

خورشید برای همیشه غروب کرده 

افتاب  گردون ! به امید خورشیدی 

نه دیگه از خورشید خبری نیست 

می خواهم امید داشته باشم 

اما شب خیلی پر  زوره 

شب تار 

شب تار شب نا امیدی ست 

گیرم خورشید اسمان دو باره طلوع کند 

گیرم دو باره از نو زندگی چشمک بزند 

به من چه 

شب من که روشن نمی شود 

هستی ام بر باد رفته ست 

و من تنها در سرزمین غربت فراموش شده ام 

وقتی شیدایم نیست 

وقتی شیدایی نمی کنم 

خبری از شیداییان نیست

خبری از شیداییان نیست 

دلم گرفته ست 

به انتظار باران ست 

بارانی که گونه هایم را خیس کند 

شاید سبزه ایی بروید 

شاید غمی سبک بال   شود 

شاید دلم کمی ارام شود 

شاید شیدایی کند 

سلام به دوستم که مهر به دل دارد

سلام به دوستم که مهر به دل دارد

و مرا به شیدایی می خواند

دوستت دارم

رندی کن

و مرا به بوسه ای مهمان کن

مگر نمی گویند پاس مهمان را باید داشت

منم با بوسه  ای دلشادم 

پرواز می کنم در اسمان ابی

و دلم از گرمی عشق جانی دو باره می گیرد

مرا تنها نگذار

سلام به گلم

سلام  به گلم 

به گل مهربونم 

سلام به شیدایم 

و سلام به عطر دل انگیز شیرازم 

سلام به تو 

سلام به روی ماهت 

و سلام به چشمان عسلی ات 

سلام به اون چشم ها ی روشنت 

سلام به تو 

کجایی 

خانه ام تاریک است 

در انتظارت هستم 

جانم بیا 

دوستت دارم 

مهر دل انگیز من 

دوستت دارم 

می بوسمت 

سلام به مهر

سلام به مهر 

به مهر دل انگیزم 

به شیدای وجودم 

تو که هستی من شادم 

وقتی نیستی 

به خونه من سر نمی زنی 

دلم می گیره 

فقط بیا تا ببینمت 

همین 

بیا خونه من خونه توست 

چش تو چشم منه 

 دوستش دارم 

وقتی  تو چشات نگاه می کنم 

می دونی دلم شاد می شه 

پر می کشه 

تو  را که می بینه 

نه بی تو 

با تو به اسمون ابی پرواز می کنه 

دوستت دارم 


امدم زودتر از هر روز

امدم زودتر از هر روز 

زودتر از افتاب 

قبل از طلوع 

امدم تا تو را ببینم 

در سپیده صبح 

در اسمان روشن 

تازه رسته از شب 

با ترنم صبحگاهی 

در میان اوای گنجشک ها 

امدم تا تو را ببینم 

شیدایم را مهر دل انگیزم را 

تا چشم بدوزم به چشمان مهر ایینم 

تا ببسوم روی ماهت را 

امدم تا تو را ببینم 

در این سپیده صبح 

 اغشته به رنگ عشق 

دوستت دارم 

خودم را نفرین می کنم

خودم را نفرین می کنم 

اگر بخواهم دلی را بیازارم

من زور مردم ازاری ندارم

خودم را نفرین می کنم

اگر خاک تو چش گل بریزم

نه نه دل من کویره

هیچ اب و علفی در ان نیست

بارانی و نه حتی سایه ابری

تصمیمت را برای زندگیت بگیر

به من چه کار داری

من که دیوانه  نیستم

شیدا

من دیوانه نیستم

انسانم باور کن

احساس را درک می کنم

اونم احساس جوانی را

من کجا و اسمان پر شور تو کجا

نه نه من سایه تو هم نمی شوم

راهت را برو

من کی باشم

باور کن راست می گویم

نکند باور نکنی

من دوستت دارم

اما نه به قیمت زندگی کسی

من فقط دوستت دارم

زندگی خودت را داشته باش

خورشید زندگیم از میانه اسمان عبور کرده است

و تو در طلوع انی

و من چه خود خواه باشم

تو را نبینم

من با خیالت خوشم

زندگیت را بکن

شادیت را داشته باش

من فقط دوستت دارم همین

سلام به گلم

سلام  به گلم 

به گل مهربونم 

سلام به شیدایم 

و سلام به عطر دل انگیز شیرازم 

سلام به تو 

سلام به روی ماهت 

و سلام به چشمان عسلی ات 

سلام به اون چشم ها ی روشنت 

سلام به تو 

کجایی 

خانه ام تاریک است 

در انتظارت هستم 

جانم بیا 

دوستت دارم 

مهر دل انگیز من 

دوستت دارم 

می بوسمت