شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

خاک

من  زاده این خاکم 

 من زمینم را دوست دارم 

 و جایی  را که در ان متولد شده ام 

 من از همین خاکم  

 باغچه ام  گل خانه ام  سبزی روی سفره ام 

 از اینجا  امده است 

 من  با این خاک تنفس می کنم 

و ابی که در ان جاری است 

 و یا از کوهسار می اید 

  و بارانی که بر تنم می ریزد 

 و بوسه ایی که بر لبانم  می نشیند 

 همه همه نقش  این خاک را دارند 

و ابی که به ان  زندگی داده است 

من خاطره این خاک و ابم 

 من باغچه ام را دوست دارم 

 گل های نرگس را محمدی  را  نعنا را و کاکوتی صحرا را 

 من در  این خاک زاده شده ام 

 دوست دارم خاطره ام را 

پدرم را مادرم را  نیاکانم را  زمینم را  و باغم را 

 دوست دارم 

 ان درخت چنار پیر را 

و ان کلاغ را 

 و بهار را و زندگی را بوسه را و مهربانی را 

 دوستت دارم

اسمان

چشم به اسمان دوخته ام 

اسمان شهر من ابری ست 

و قلبم هنوز می تپد 

و غنچه ها در انتظار بهار  روز شماری می کنند 

و باران چشم و دل غنچه ها  را به لطف می شوید 

و من در انتظار بوسه یار هنوز در بدر کوچه های  نا اشنا هستم 

 هیچ کس باورم نمی کند  که من هم بوسه را دوست دارم 

و اغوش دوست را 

و گرمی دستی که  به سویم دراز شود 

من اواره کوچه های شهرم 

 سرک می کشم 

و حتی به کوچه های بن بست سر می زنم 

چه می دانی و چه می دانم 

 در ان خانه بن بست 

 شاید دلی در انتظارم  باشد 

 یاس های خندان پرچین خانه مرا می خوانند 

 اری 

شاید اشنایی بیابم 

 شاید کسی مرا هم دوست داشته باشد

چه می دانی 

خاطره  شاید تو در ان خانه باشی

خاطره دوستت دارم 

 حتی اگر دلم راهی نیابد 

چای

خاطره 

چای برایت ریختم 

در استکان کوچک کمر باریک 

 دو تا 

 یکی برای تو 

یکی برای خودم 

 قند ندارم 

 قند نمی خواد 

 تو خودت قندی 

شیرین تر از هر عسلی 

 از کجا می دونی ؟

 می دونم 

وقتی بوسه روی لبت نشست 

حس کردم که چه شیرینه 

خاطره 

دو تا چایی  ریختم 

تو قند دل منی 

 شیرینی  زندگی منی 

 کاش  تو کلبه ام بودی 

 در این هوای سرد  رابطه ها 

کاش مهمانم بودی 

  و بی هراس از نگاه 

 به اغوشم می بردی 

خاطره  دوستت دارم 

حس

خاطره 

چگونه تو  را حس کنم 

وقتی در برم نیستی 

چگونه  عطر دوستی را حس کنم 

وقتی عطری نیست 

چگونه گل را به بویم 

وقتی گلی در کنار نیست 

زندگی  هستی عشق  محبت  مهربانی  و بوسه 

تنها با بودن تو معنا می یابد 

اما باکی نیست 

 کاری نمی توانم بکنم 

 این است که با خیالت خوشم 

 خیال هم صورتی از واقعیته 

شاید روزی خیالم مجسم شد 

 شاید روزی در کنارم بودی 

 شاید دلت مجنون خیالم شد 

 دوستت دارم 

خالی

خانه ام خشک و خالی است 

 وقتی تو نیستی 

 خانه ام مرده است 

وقتی تو نیستی 

دلم بی تابه  وقتی تو نیستی 

زندگیم بی معنا است 

وقتی تو نیستی 

می دونی زندگی بی تو لطفی نداره 

بیا دلم برات تنگ شده 

بیا دلم برات یه ذره شده 

بیا  به خانه ام 

 اگر نیایی  دوستت می میرد

روییدن بوسه

خورشید می درخشد 

زندگی جاری ست 

گنجشک ها  به امید بهارند 

غنچه ها بی تابی می کنند 

 برای باز شدن 

برای طنازی و عطر افشانی 

منم زنده ام 

هنوز بر لبانم بوسه می روید 

 برای تو 

 برای عشق ورزیدن 

 برای دوستی 

 منم دوستت دارم 

 تو خاطره منی 

خاطره ایی که برای من شیدایی می کند

حالم خوب نیست

حالم خوب نیست 

 اسمان دلم طوفانی است 

رعد و برق انی ارامم نمی گذارد 

گاه بارانی می شوم

 و به ارامی بر دشت و دمن و دریا می ریزم 

و گاه دانه های درشت اشکم  یخ می زند 

و گاه رنگین کمانی از رنگ ها  می سازم 

 نمی دانم 

دلم بد جوری ابری ست 

کجایی دوستم ؟

چرا غایبی ؟

مگر با تو چه کرده ام 

 دلم را طوفانی کرده ایی 

 بیا و مرا به اغوش ببر 

ارامم کن 

 تنها بوسه ایی از لب گرم تو کافی است 

منم خاطره توام 

 شیدایت هستم 

 باور کن 

 دوستت دارم

نوروز

سلام دوستم 

خاطره جان 

شیدایت هستم 

 برای من ! برای تو 

 که غریبگی می کند 

 می خواهد بوسه دهد 

 اسمان ابی را بهانه می کند !

 دوری راه را 

 نگاه ملامت بار مردم را 

درون محاسبش را 

دروغ هایی که به نام مصلحت در جانمان ریشه دارند 

 چرا نوروزی نمی شویم ؟

 نوروز 

نو کنیم جانمان را 

عقاید دست و پاگیر را  باز کنیم 

بیرون بریزیم 

 به ما دروغ گفته اند 

 بوسه گناهی ندارد 

خدا خواسته است 

نباشد زندگی بی معنی است 

 روزمان را نو کنیم 

 به بهانه تو هستم 

پاییز را بهانه نکن 

 دلم جوان است 

 بهانه مکن 

 عید است 

 عید را بهانه کن 

 بوسه ایی بده 

 سبزه ایی در دلم روییده است 

 اب زندگی می خواهد 

 بیا با بوسه ایی دلم را گرم کن 

 زنده می شود 

 چون دانه ایی که در دل دشت  به انتظار باران است 

دوستت دارم 


وای

وای خدا چه شگفت انگیز است هستی 

وای خدا چه پر شور است  عشق 

وای خدا چه شیرین است بوسه بر لب یار 

وای خدا  چه انتظار زیبایی است در انتظار یار 

وای خدا هستی ام گره خورده است  به او 

به او که خاطره وجودم هست 

جانم به او بسته است 

 دوستت دارم 

خاطره 

اگر نباشی هستی ام 

زمینی است سوخته 

بی گل  بی اشیانه  و بی بر 

 لطفی ندارد این زندوای خدا چه شگفت انگیز است هستی 

وای خدا چه پر شور است  عشق 

وای خدا چه شیرین است بوسه بر لب یار 

وای خدا  چه انتظار زیبایی است در انتظار یار 

وای خدا هستی ام گره خورده است  به او 

به او که خاطره وجودم هست 

جانم به او بسته است 

 دوستت دارم 

خاطره 

اگر نباشی هستی ام 

زمینی است سوخته 

بی گل  بی اشیانه  و بی بر 

 لطفی ندارد این زندگی بی تو 

 دوستت دارم خاطره گی بی تو 

 دوستت دارم خاطره 

جنس

وای خدا  دوستی و  عشق  از چه جنسی است ؟

خاطره

 بوی خوش یار از چه جنسی است ؟

شیرینی  بوسه از چه جنسی است ؟

مهربانی را می شود وزن کرد 

عشق را چی ؟

 این ها در هستی چه می گویند ؟

من تو را دوست دارم 

بر گونه ات بوسه می زنم 

در چشمانت غوطه می خورم 

بی ان که جایی را  تنگ کنم 

 این ها چیست خاطره ؟

 بوسه بر لبانت  مرا رویایی می کند 

 این ها چیست ؟

من کجایم ؟ هستیم چه می گوید ؟

خاطره دل تنگیم با بوسه بر تو محو می شود 

چرا ؟

 نمی دانم 

می دانم دوستت دارم 

تا زنده ام 

تا چشمانم برق می زد 

 تا  زمانی که دستانم گرم است 

تو را می جویم 

خانه ام با تو گرم می شود 

حتی در یخ بندان 

 تو را دوست دارم  

تا هستی 


جنس

وای خدا  دوستی و  عشق  از چه جنسی است ؟

خاطره

 بوی خوش یار از چه جنسی است ؟

شیرینی  بوسه از چه جنسی است ؟

مهربانی را می شود وزن کرد 

عشق را چی ؟

 این ها در هستی چه می گویند ؟

من تو را دوست دارم 

بر گونه ات بوسه می زنم 

در چشمانت غوطه می خورم 

بی ان که جایی را  تنگ کنم 

 این ها چیست خاطره ؟

 بوسه بر لبانت  مرا رویایی می کند 

 این ها چیست ؟

من کجایم ؟ هستیم چه می گوید ؟

خاطره دل تنگیم با بوسه بر تو محو می شود 

چرا ؟

 نمی دانم 

می دانم دوستت دارم 

تا زنده ام 

تا چشمانم برق می زد 

 تا  زمانی که دستانم گرم است 

تو را می جویم 

خانه ام با تو گرم می شود 

حتی در یخ بندان 

 تو را دوست دارم  

تا هستی 


نیلوفر

خاطره 

تو یک صبح قشنگی 

تو یک طلوع زیبایی 

تو یک  تایی

تو نشانه وصلی 

 تو برایم بوسه  تمامی 

 دوستت دارم 

چون از افق  می ایی

از دیار مهربانی 

زندگی را برایم زیبا می کنی 

 امید را در دلم می رویانی 

 نیلوفرهایی که به تو سلام می کنند 

 نیلوفرهای ابی 

 دوستت دارم 

خاطره 

 صبح دل انگیزم با توست 

 تو که می ایی

 تو که در برم  هستی 

 زندگی سراسر زیباست 

 دوستت دارم 


دلم خوش نیست

خاطره 

امروز دلم گرفته 

از نامرادی 

 از بد جنسی 

 از دروغ گویی 

از  این که ساده ام 

از این که مردم را باور می کنم 

و نمی دانم زیر لبخند ها چه پوزخندی نهفته است 

چه کنم در این وادی ؟

چرا به اخلاق وفادار نیستیم 

چرا بد می کنیم 

 ریشه این بدی  کجاست 

 به او بدی نکرده ام 

 بد می کند 

نمی دانم  چه باید  بکنم 

 دلم گرفته 

می خواهم سر در چاه کنم 

و بگریم از ظلم زمانه 

خاطره دلم خوش نیست  


نامردی

خاطره 

زخمی که نا مردی ایجاد می کند 

زخم بدی است 

دردناک است 

جان ادم را می سوزاند 

وقتی که طرف پا روی  اخلاق می گذارد 

 اعتماد را بی ابرو می کند 

 دوستم چه بگویم 

خیلی خسته ام 

 باور کن  گاه دلم سر زیر از غصه است 

و مرا دیوانه می کند 

نسیم

خاطره 

نسیمی هستی که بر دل داغم می وزی 

کلامت ارامم می کند 

سخنت شیرین است و بر دلم می نشیند 

کاش بوسه هم همراهش بود 

کاش می شد نگاهت را داشته باشم 

کاش می شد دستانت را می فشردم 

کاش می شد در اغوشت راز می گفتم 

کاش می شد زندگی پاییزی نداشت 

کاش می شد بهارانم با تو پیوند می خورد 

گل می داد 

و زندگی شادی می کردیم 

تو کجا بودی  ؟

 دوستم  

دوستت دارم 

جان پناه منی 

ارام می گیرم  در اغوشت 

و زندگی می کنم با تو 

باران

باران که می اد 

دلم غصه دار می شه

 نمی دونم چرا ؟

شاید یاد پدرانم مرا غصه دار می کنه 

پدرانی در دور دست های تاریخ 

اونجا که از باران به غارها پناه می بردند 

نمی دانم هر چه هست 

باران غصه دارم می کنه 

خاطره 

غار هم برایم پناهگاهه

از زندگی که خسته می شم 

 به غارم می روم 

غار من امروز خانه ای است  از جنس فولاد و سیمان 

نه احساسی دارد و نه طراوتی

غار من امروز خانه ای است در دل یک شهر بزرگ  

 با ادمیانی که هم دیگر را نمی شناسند

گاه سر هیچ و پوچ به جان هم می افتند 

همه با هم غریبه اند

خیلی سرده 

راه می روند  و با خودشان حرف می زنند 

 خاطره اسمان در این  شهر ابی نیست 

 دل مردمان هم چون اسمانش به سیاهی می زند 

کودکی که در میان زباله ها  روزیش را می جوید 

دل هیچکسی را  به درد نمی اورد 

خاطره  شهر بی رحمی است 

 دلم می گیرد از زندگی در  این شهر 

 شهری نیست 

جنگلی  است از بتون و اهن  و قیر و دود و ادمیانی عجول و در مانده 

خاطره نام کوچه ها و خیابانها در این شهر زیباست 

نسترن و بهشت و گلستان و یاس  و...

 اما هیچ نشانی از این ها نیست 

 این ها تنها نام اند 

خاطره   همه پرندگان و مورچه ها و پروانه ها  از این شهر رفتند 

تنها موش ها ماندند 

عجیب نیست ؟

 خاطره 

 در این شهر  شادی نیست 

همسایه ها هم دیگر را نمی شناسند 

و من در غار تنهایی  خود زندگی می کنم 

خاطره تنها دوست است  که ارامم می کند 

اما این هم کیمیایی است نایاب 

 شهر من شهر خوبی نیست 

 بوسه را هم می فروشند 


پریشان

خاطره 

پریشانم 

دلم گریانه 

از بد عهدی 

از شکستن  پیمان 

ادم ها گاه می توانند خیلی  بد باشند 

 اعتماد کردم 

فریبم داد 

فریبم داد مار خوش خط و خال 

نمی دانم چه کنم  از دستش خلاصی یابم 

خاطره می خواهم گوشه ایی بنشینم 

و بگریم 

 دلم پریشانه 

بوسه

خاطره 

دلم برات تنگ شده 

می دونی  احساسم  چی می گه؟

می خواد تو را لمس کنه 

می خواد تو را ببینه 

از نزدیک 

 می گه نمی شه 

اخه چرا ؟

 ببین گل احساس  اب می خواد 

اب  زندگی 

 بوسه 

 من تو را دوست دارم 

 تو هم که منو دوست داری 

 می گی پاییز هم دوست داشتنیه 

 می گه خدا  تمام محبته 

 تو هم که محبوب منی 

 یار منی 

 دوست منی 

 خوب بیا به برم 

 خورشید باش 

 تا گرمی تو را حس کنم 

 دوستت دارم خاطره 

 دلم هوای تو را کرده 

 بیا  باور کن  منم ادمم 

 دل دارم 

 احساس دارم 

 دوستی را هم می فهمم 

 بوسه را هم درک می کنم 

و شیرینی بوسه را 

 بیا 

خوشه

خاطره 

جنس سخن من اون نیست 

جنس سخن من از نوع مهربانی است 

مهربانی را  که نمی شود دید 

 می شود ؟

مهربانی  و محبت و عشق نادیدنی است 

دیده  اگاه می خواهد 

دیده روشن 

من از بوسه که می گویم مرادم  بوسه  زمینی نیست  

مرادم  بوسه حقیقی است 

چاره  ایی نیست 

 تمثیل ما همین سخن هاست 

 چگونه می توانم  از عشق بگویم و از بوسه نگویم 

 نمی شود 

زبان دیگری  ندارم 

 عزیزم 

بوسه را باید  بر بتابیم 

 خوشه گندم  عطر دارد 

و خوشه برنج عطر برنج 

خوشه دوستی  بوسه است 

و بوسه نشانه عشق است 

 هر چند زمینی نباشد 

هر چند نخواهیم ان را لمس کنیم 

 من دوستت دارم 

 خاطره 

 دوست من بمان 

و بیا به خانه من 

 دلت را  با من کن 

و زندگی را  برایم  با شادی بیامیز 

هوای تو

خاطره دلم هوای  تو کرده 

 هوای تو 

 تویی که از من هراسانی ؟

 سخن  ازبوسه که    می شود 

 مرا رها می کنی 

 سخن از گرمی  دست  که می شود 

 مرا پاییزی می دانی 

 انگار ادم پاییزی دل ندارد ؟

 منم ادمم 

 دلی پر از احساس دارم 

 چون جوانی که بهاری می کند 

 کسی هست که زبانم را درک کند 

 بی ان که بخواهد  به موهای خاکستریم  نگاهی کند 

 منم  دلم بهاری است 

 باور کن 

 چون جوانی تازه رسته  احساسم گل می کند 

 باور کن منم می توانم شیرینی بوسه را درک کنم 

 دوستت دارم 

 خاطره 

 منم هستم