شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

دلم خوش نیست

دلم خوش نیست

افتاب می تابد

ماه می درخشد

گل ها می رویند

غنچه ها دل نوازی می کنند

پرندگان خوش نوا می سرایند

و جوانان شادی کنان تریپولی را فتح می کنند

و من مانده ام با این دل بیمار چه کنم

شادی را می شود دوباره بنوشم

شادی رفته را

زمستان در رسیده است

و جانم دارد یخ می زند

خدایا دلم را افتابی کن

خدایا ماه را در چشمانم بیارای

سبزه را در دلم برویان

شادی را از من دریغ نکن

زندگی شیرین نیست

زندگی شیرین نیست

به چی دل خوشی

می شه بگی ؟

به چی ؟

اخه من که نفهمیدم

هی می گیم زندگی شیرینه

امانتیه تو دستمون  

کدوم کجا  کی اینو به من داد  به تو داد

 می شه بگی

زندگی شیرینه

مثل اب نبات

مثل قند

مثل چی

مثل سیب قندک

ادم که تشنه اس اب بی مزه شیرینترین قند روی زمینه

من تشنه زندگیم

برای همین هم زندگی شیرینه

اما زندگی شیرین نیست

گربه گرسنه

گربه گرسنه

پریشب در مراسمی بودم  به مهمانی

مهمان ها نشسته بودند

از خود پذیرایی می کردند

انواع و اقسام اشربه  و میوه روی میزها بود

همه خوش بودند

نور زیبایی روی میز ها می تابید  مردان در کنار زنانشان بودند

و بچه ها هم بازی می کردند

پذیرایی در فضایی باز بود

چهره ها خندان   

گاه به گاه شوخی هایی هم در می گرفت

 از همه جا حرف بود

سیاست و اجتماع

در این میان گربه ایی به صندلی ها نزدیک می شد

و اوایی در می داد

و همه یکجا می گفتند پیشی  پیشی

هیچکس نمی پرسید این گربه خوش و  خط وخال چه می خواهد

همه در حال خود بودند

باغبان ابیاری می کرد

و فضا معطر از بوی گل بود و سبزه

شام را اوردند

همه مشغول شام خوردن

گربه هم بود

دست اخر من فهمیدم  که گربه گرسنه است

اخ چرا من دیر فهمیدم

کبابی برداشتم

به نزد گربه رفتم

برایش گذاردم

گربه شروع به خوردن کرد و دیگر صدایی نکرد

حیوان گرسنه بود

چرا من دیر متوجه شدم و چرا هیچکس در اون جمع  به یاد این گربه نبود

با خود گفتم چه بی معرفتیم ما ادم ها   

چه خود خواهیم

زمین را از ان خود کرده ایم

بی ان که سابقه درازی  داشته باشیم