شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

نمی دونی دلم که می گیره

نمی دونی دلم که می گیره

شب و سیاهی می ان

 نه ستاره ایی نه ماهی  نه خورشیدی 

 نه دل گرمی نه بوسه ایی

ادمیان چه بی خیال از هم می رمند

همه بیگانه و غریبه 

وعده ها همه بی بنیاد

قرارها همه سرکاری

این همه ادم در کنارت

یکی با تو دوست نیست

یکی مهربانی نمی کند

هوای بدی است

کلاغ ها همه رفته اند

عشق را سر بریده اند

عاشق را دیوانه می نامند

دوستی را فریب

چه زمانه بدی

رندی همون رندی است

مواظب خودت باش

چه یخ  چه سیاه  سیاه چال

دروغ متعفن

دنیای خوبی نیست

عطر ها همه تقلبی

فروغی هست 

 نمی دونم

پاییز فصل رنگهاست

پاییز فصل رنگهاست

اما دل من رنگی ندارد

شایدم خاکستری است

رنگ غم

دل من مرده است

کویر بی جان است

این چه زندگی است

نه دل شادی نه دل اویزی

نه ابی نه خیالی نه رویایی

همه را غم برد

زندگیم فسرده است

محبوبی نیست

عشقی نیست

دل گرمی نیست

گرفته ام از این همه نامرادی

بدی  و نا مهربانی

من پاییزی ندارم