شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

سلام

سلام

من نبودم

رفته بودم به مجلس ختم بالام بالاسی

در حوالی هشتگرد

روستای ایقربلاغ

همان پیر مردی که یک بار تعریفش را کردم

ان هم رفت

در این هوای برفی

و گل  و برف روی و کنار مزارش بود

در امامزاده روستا به خاکش سپردند

این پیرمرد پدر دامادمان بود

به نوه اش می گفت بالام بلاسی

به ترکی و معنی ان این است

بچه بچه ام

نوه اش را بغل می گرفت

تا همین چند روز پیش

و می بوسید اورا

و می گفت بالام بلاسی

مرد نازنینی بود

برای زنش چقدر گریه می کرد

و ناز او را می کشید پیرمرد

و این اواخر فقط زنش به او می رسید

مهربان بود

و جالب این که تمام اموالش را در زمان حیات خود تقسیم کرده بود

مابین بچه هایش

و هیچ نداشت

رفت این پیرمرد هم خدایش بیامرزد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد