شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

پدرم که بود همه چیز رو به راه بود

پدرم  که بود  همه چیز رو به راه بود
پدرم که بود اوای مهربانی  به گوش می رسید
پدرم که بود دلم گرم بود
پدرم که بود ماه می درخشید
پدرم که بود افتاب دو تا بود
یه افتاب که از شرق طلوع می کرد و در غرب غروب
و یه افتاب پدرم که وجودش برایم زندگی بود
و غروبش  دردناک
سه سالی است چشمان افتابی اش برق نمی زند
باغ مهربانی ما افسرده است
پدرم که بود افتاب دو تا بود
پدرم که بود در و دیوار خانه ما از جنس بلور بود
همه جا روشن بود
سفره ما روشن بود
مادرم روشن بود
بچه ها روشن بودند
همه روشن بودیم
پدرم که بود
شیر تازه بود
عطر بود
کاکوتی بود
نان برشته بود
پدرم که بود
در خانه ما سبز بود
سبز سبز
پدرم که بود خدا به ما نزدیکتر بود
در دعاهایش همه بودند
افتاب بود

بازم دوستت دارم

بازم دوستت دارم

دلم شکست

تکه های درشت و ریز و تیز ان را جمع کردم

دستم خونی شد

ریختم تو یه دستمال کاغذی

با خطی از خون که روی ان رسم شد

گذاشتم اونجا  روی تاقچه خونه

شاید بتونم اونو دو باره جمع کنم

اما مگر می شه

با کدوم چسب با کدوم دست

مگر می شه ؟

چرا نمی شه

دل شکسته که مثل لیوان شکسته نیست

دل شکسته را می شه جمعش کرد

چه جوری ؟

با یک نگاه مهربون

با یه بوسه

همه تیغ ها نرم می شه

همه تیزیها کند می شه

جمع می شه

می شه یه دل مهربون

یادش می ره

گرم می شه   و می تپه

می گه دوستت دارم

هر چند قلبم شکستی

اما بازم دوستت دارم