شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

غار تنهایی امروز مرا به خود برد

غار تنهایی امروز مرا به خود برد

عجیب بود خوابم برده بود

و خواب می دیدم

خواب می دیدم که ماشینم نیست

جایی پارک کرده بودم

و در جای پارک خود نبود

تمام منطقه را زیر پا در کردم

اما از غار  خبری نبود

تلفن همراهم هم کار نمی کرد

و من تعجبم بیشتر شده بود یعنی چی ؟

ساعتی گذشت

ساعتی دلهره امیز

خود نمی داستم کجایم

از این و ان می پرسیدم

کاری از دستم ساخته نبود

حیران و در مانده بودم

غار تنهایی من چه شده بود

ناگاه از خواب بر خاستم

دیدم در خواب تنهایی خود هستم

و همه این ها خواب و خیال بود

غار سر جایش بود

و این من بودم که در سر جای خود نبودم

قدری خوشنود شدم

و کمی تامل کردم داستان چه بود

کبوتری داشت مرا می پایید

و من حیران غار تنهایی را ترک کردم

و به میانه مردمی امدم که باید باشم

رفته بودم برای دیدار پدر

رفته بودم برای دیدار پدر

پدرم باز  پس رفته است

ار هفته پیش

چشمان کم فروغ پدرم کم فروغتر شده است

و نمی دانید چه رنجی می برم از بیماری پدر مهربانم

بیماری کمرش  را از میان دو تا کرده است

پدر را به حیاط خانه اوردیم

با پای برهنه

اخه دیگه نمی تونه به راحتی حتی دم پایی را پا کنه

 با کمک دو نفر  امد و روی صندلی  نشست

و من هم داشتم ابیاری می کردم

درختان را می شستم

اب را روی  پاهای پدرم گرفتم

تا خنکی ان را احساس کند

پاهای متورمش را خنک کردم

نمی دانم چه احساسی داشت

چشمانش بسته بود

گفتم پدر چشمانت را باز کن

زیبایی ها را ببین بچه هایت را ببین

نوه هایت را ببین

نه پدرم در حال خودش نیست

اب را به سمت بالا گرفتم

و باران مصنوعی درست کردم

گقتم کمی هم روی پدرم و خودم ببارد

و همین طور هم شد بارانی روی سر روی من و پدر امد

پدرم کمی خیس شد

و خنده ایی کرد

گویی باران  می اید

پدرم باران را خیلی دوست داشت

کشاورز و دامدار بود

باران برای پدرم زندگی بود

وقتی باران می بارید

و ناودوان های خانه های کاه گلی ما به صدا در می امدند

ترنمی خوش الحانی بود که دشت ها را ابیاری می کرد

و گندم زار ها را سیراب می کرد

و این باران مصنوعی هم یاد اور ان روزها بود

ان روزهای بارانی

ان روزهایی که سمورها در دشتها جست  و خیز کنان  شادی می کردند

در بالا سر ما گنجشک ها غوغایی در کرده اند

و بعضی از انها سینه های خاکستری خود را به رخ می کشند

و من پدرم را دوست دارم

و از خدا سلامتی او را می خواهم

امروز منو خیلی رنجوند

امروز منو خیلی رنجوند

دلمو سوزند

نمی دونی ادما وقتی بد جنس می شن چه اتشی می سوزنند

ادم نمی دونه تو این مواقع چه بکنه

طرف اگه دوست هم باشه که خیلی بدتره

اخه این که دوستی نیست

از دشمنی هم بدتره

ادم هوای  دشمنشه داره

می دونه که طرف دشمنشه

اما اونی که دم از دوستی می زنه

و یه هویی دشنه تو قلبت می کنه

اینو چی کار باید کرد

دروغ می گفت چه جوری

می گفت که من دوستت دارم

من نمی دونم از دست این ادما چی کار باید کرد

به کجا پناه برد

من که خسته شدم ازدست این ادم های خار صفت

می گفت ماشین بی رحم اونو زیر کرد

می گفت ماشین بی رحم اونو  زیر کرد

و حیوون پس از دقایقی جان داد

اخه حیوانات هم حق حیات دارند

گربه هم زندگی را دوست داره

بچه گربه بود

سرایدار ما این را تعریف کرد

گفت رفت زیر چرخ ماشین و حیون ناله ایی کرد

و سرش را روی زمین گذارد  و مرد

بچه گربه دگیری هم امد  

دور اون چرخید و نگاهی کرد

تو چشاش غم جانکاهی بود

و من نمی دونم ما ادمیان چرا این قدر بی رحمیم

انگار خدا زمین را افریده فقط برای ما

تا هر کاری که دوست داشتیم بکنیم

حق حیات را بگیریم

بی ان که شرمی هم داشته باشیم

چشای سخاوتمندی داشت

چشای سخاوتمندی داشت

با نگاهش برات ارزوهای خوب می کرد

ابی بود که بر جان تشنه ات می ریخت

و تو را سیراب می کرد

نوری که از چشاش می بارید

منو روشن می کرد

نمی دونی چه صفایی داشت بوسه ایی که بر جانت می نواخت

دوستم بود

دوستی که دوستش دارم

منو تو ضیافت خودش همیشه مهمون می کرد

و حال می داد

و من خدا را شاکرم با دوستی  که دارم

 

صفای باطنی داره که ادم بشاش می کنه

صفای باطنی داره که ادم بشاش می کنه

مثل گل می مونه

نه تیغی داره و نه تیغ زاره

مهربونی تو وجودش موج می زنه

ادم می تونه خنده را از روی لباش  برداره

نمی دونی که به چه تانی خاصی می خنده

صورتش گل می ندازه

من که دوست دارم تند تند ببوسمش

بهشتو تو چشاش جا داده

یه باغ پر از میوه است

میوه های رنگارنگ

و گل هایی که قراره میوه بشن 

چه می شد همه این طوری بودن

نه ازاری و نه دردی

همه با هم دوست بودن

همه بوسه را به هم هدیه می می دادند

شنبه برای من روز خوبی نبود

شنبه برای من روز خوبی نبود

مثل این که خاک روی سر و صورتم ریخته اند

احساس خوبی ندارم نمی دانم چرا

از دست ادم های بد

تو روز هم داشتم کابوس می دیدم

کابوس تو شب ها به خواب ادم می اد

اما نه من تو روز هم گرفتار کابوسم

خدایا من از این امد و رفت خسته شده ام

همه رفتار ها ملال انگیز است

و ادم را افسرده می کند

از بی خیالی هم کاری ساخته نیست

گاه به ترنم کلاغچه غبطه می خورم

و گاه  به  گنجشک  تیز پرواز

اسمان ابی است و اب ابی است

دلم ابی نیست

نمی دانم چه کنم

سر به کدامین بیابان بگذارم

در کدام دریا خود را به اب بسپارم

لذتی هم در کار نیست

همه اش باد هواست

دلم تاریک است و خنده در ان مرده است

و شادی مدتهاست رفته است

مسافر مکه ما رفت

مسافر مکه ما رفت

با چشمانی اشکبار

اناهیتا

رفت به سوی خانه خدا

مدینه پیامبر

سر زمین خانه   وحی

مولود فاطمه

اناهیتا  رفت

چشمان معصومش ما را می پایید

چهره  اش نورانی بود

و شادی دیدار با خدا روشنش کرده بود

و همه شاد بودند

اناهیتا هم شاد بود

هر چند می گریست

اما گریه شوق بود

سفر به خانه خدا همه خاطره  است

سفر مشحون از زیبایی ها ی  عارفانه

هزاران گل محمدی  روییده در دل ها

خدایا سفر به خانه خودت را قسمت همه کن

همه کسانی که دوست دارند

و  از اناهیتا هم پذیرایی جانانه کن

نمی دونی چی اتشی از چشاش می ریخت بیرون

نمی دونی چی اتشی از چشاش می ریخت بیرون

من به چشم خودم دیدم

اتشو

اتش جهنمو  

وقتی وارد اتاقش شدم

دامنه اتیش تا  فاصله ده متری دیده می شد

وای چه بی معرفت

وای که انسان چقدر می تونه تبه  کار باشه

وای که انسان چقدر میتونه پست باشه

وای که انسان اگه ادم نباشه چقدر می تونه بد باشه

خدایا خیلی خوبه عمر ادمها را کوتاه کردی

اگه قرار بود

این طور ادم ها بمونند

چه مصیبتی بود

خدایا پناه می برم به تو از شر این ادم ها

خوبی در وجودشان خشیکده است

و جالب است دم از انسانیت هم می زنند

چشای دریده

مظهر چنین ادم های پستی است

زندگی یعنی چی ؟

زندگی یعنی چی ؟

تو می دونی

زندگی یعنی اب

زندگی یعنی خاک

زندگی یعنی بوسه

زندگی یعنی خواب

زندگی یعنی کار

زندگی یعنی حس

زندگی یعنی فهم

زندگی یعنی گرمی دوست

زندگی یعنی گل

زندگی یعنی بدی

زندگی یعنی حسد

زندگی یعنی ادم خواری

زندگی یعنی چی

یه ذره چشات ببند

دنیا سیاه و تار می شه

خیلی چیز ها فرق می کنه

رنگها را دیگه نمی بینی

چش دوستت نمی بینی

اب نمی بینی

زندگی یعنی نسبت من و تو

این تو می تونه همه چیز باشه

بوسه باشه سیب باشه

گل باشه

دوست باشه

خوبی باشه

بدی باشه

من که هستم زندگی هست

شادی هست

غم هست

زندگی یک باد کنک زیباست

باید مواظبش باشی

خدا این طوری خواسته

همه دوست دارن زندگی کنند

تو هم دوست داری

منم دوست دارم

منم بوسه را دوست دارم

دوستم دوست دارم

زندگی را دوست دارم

دلم می خواهد تو زندگی بدی نباشه

ادم ها مهربون باشن

باد کنک ها را اذیت نکنند

سوزن نزنند

همه زندگی را دوست دارند

حالا که هستیم

مهربون باشیم

در غار تنهایی خود حال می کردم

در غار تنهایی خود حال می کردم

تنهای تنها

گاه می اندیشیدم  من کیستم

گاه می اندیشیدم من نیستم

هستی من چیست

هست من کجاست

هستی هست

وقتی من هستم

من که نباشم هستی هست ؟

من حس می کنم خوبی را

من حس می کنم سبزی را

من حس می کنم بوسه را

من حس می کنم خنده را

من حس می کنم مادرم را

من حس می کنم گل را

من حس می کنم افتاب را

من حس می کنم شب را

من حس می کنم خودم را 

اما من که نباشم چی را حس می کنم

پس هستی به غایت من هستی است

و هستی در نیستی است

و نیستی در هستی

من که خارج از هستی هستی را نمی فهمم

هستی من در همین هستی است

خداوندا سر در نمی اورم

هستی من چیست

برای چه هستم

نمی دانم تو می دانی ؟

بیچاره عقده مجسم است

بیچاره عقده مجسم است

نمی دونی چه اتشی از چشاش در می اد

انگار جهنمی از بدی تو دلش روشنه

وای ادم ها که بد می شن

شیطان از شرم فرار می کنه

باور کنید شیطان فرشته است

در برابر بعضی از این ادم ها

ادم که نه

نمی شه اسم اینا را ادم گذارد

اینا ادم نیستند

دو پا دارند

اما  نه هزار پایند

نیششان از مار افعی هم بدتره

خدا می دونه چه رنجی می برم از دست اینا

اینا می تونند هر جایی باشند

تو محیط کار

تو محیط خونه

تو در و بر همسایه

تو خیابون

مارو می شه دید

اینا خودشون را نشون نمی دن

اینا سیاه بختند

روشنایی را نمی بینند

حسد کورشون کرده

خدایا من از  اینا فراری ام

به تو پناه می برم از دست اینا

مادرم را دوست دارم

مادرم را دوست دارم

می دونی چرا

در کودکی مرا به دوش می گرفت

و من هنوز سواری های مادرم  را به یاد دارم

از سینه پر مهرش به من شیر می داد

شیر خشکی نبود ان روزها

مادرم تو زیباترین ترنم هستی هستی

بارقه نگاهت لبریز از شیرین ترین عسل هستی است

مادرم بمیرم برات

برای اون روزهایی که مرا به این سو ان سو می بردی

و چه با وقار شب را به صبح اوردی

تا من اسوده باشم

مادر تو دلت را برای من باز کردی

و تن زیبایت با شیارهای عمیق پاره پاره شد

تا من برای خود جا داشته باشم

کور شود ان نگاهی که مادرش را می ازارد

بشکند ان دستی که مادرش را فراموش می کند

و نیست شود ان فرزندی

 که مادرش به خانه سالمندان می سپارد

تا راحت و اسوده شود

من مادرم را دوست دارم

مادرم مرا با شیره جانش بزرگ کرد

و پا به پا برد

مادرم دوستت دارم

می دانم پاهایت درد می کند

شانه هایت خمیده شده است

چشمانت کم فروغ

اما مادر تو را دوست دارم

می دانی مادر تو با اشک هایت مرا شستشو می دادی

مادر بمیرم برات

دلم می شکنه وقتی فرزندان بی عاطفه را می بینم

رفته برای خودش عشق می کنه

نمی دونم تو کدوم جهنم دره ایی

اما مادرش را مزاحم خودش می دونه

نامرد برو یه نگاهی به تن مادرت بینداز

من مادرم را دوست دارم

هر چند دیگه نمی تونه منو روی کولش سوار کنه

اما مادر تو بدون من تو را دوست دارم

تو دل منی

تو مادر منی

من می میرم برات مادر مهربونم

دستت درد نکنه با اون اشکنه  هات

دستت درد نکنه با اون چای شیرینت

دستت درد نکنه با اون نون سنگگ هات

دستت درد نکنه مادر با اون تر و خشک کردن هات

مادر دست درد نکنه با اون حوله دادنت

مادر  دستت درد نکنه با دعایی که برایم کردی

تا من عاقبت به خیر شم

مادر دوستت دارم

چقدر سر من با بابا دعوا کردی

من دوستت دارم

مادر جای تو حتما تو بهشته

چشات می بوسم مادر

من به ماه سلام می کنم

من به ماه سلام می کنم

و به سیب گلاب

باغ ما پر از سیب گلاب است

و نسیمی سیب های رسیده را  به زیر می اندازد

دوستم در زیر درخت سیب گلاب چه دیدنی است

بوسه بر سیب می زنم و بر  سیب دوستم

تردی و عطر سیب گلاب مرا غرق در دوستی می کند

و شادی را برایم می اورد

خدایا باغ ما در بهار چه دیدنی  بود

عطر دل انگیز شکوفه های سیب

مرا مدهوش می کرد

و نسیمی گل های  زیبا را می رقصاند

و من هزاران سیب گلاب را  در شکوفه های سیب می دیدم

شادی موج می زد

در گل برگ ها

و من دوستم را گل باران می کردم

نسیمی دوستم را در بارانی از گل می برد

و من دوستم  را به اغوش می بردم

و شادی  را می چشیدم

نسیم که می اد

نسیم که می اد

دل منو شاد می کنه

من نسیم خیلی دوست دارم

نسیم از گلم بهتره

می دونی چرا

نسیمه که گل ها  را نوازش می ده

نسیمه که دل ادمو خنک می کنه

نسیمه که موهای  ادمو پریشان می کنه

نسیمه که بارون اشکو را از چش ادم می بره

نسیمه  که گل های صحرایی را این  ور و اون ور می کنه

نسیم که می اد زندگی را با خودش می اره

تو گندم زار که باشی بوی گندم با نسیم بهاری تا دور دست ها می ره

تو برنج زار که باشی بوی شالی ها با نسیمی که میاد

شادی برنج تازه دم کرده را با خودش می اره

نسیم تو بهار که می اد

عطر گل ها را با خودش تا خونه زنبورهای عسل می بره

نسیم تو تابستون که می اد

بوی میوه ها  را تا بردوست می بره

نمی دونی که بوی سیب قندک چه صفایی داره

بوی شاه توت

بوی گل های تو چمنا

نسیم که می اد  زندگی را با خودش می اره

نسیم که  به دوستم می خوره عطر اونو برایم می اره

عطر دوستی را