-
من از غربت تنهایی می ایم
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 20:15
من از غربت تنهایی می ایم مسافر این جهانم از بخت بد خوش بختی کجاست ادرسش را اگر دارید به ما هم بدهید من که کسی را خوش بخت ندیدم حالا هر کس به کاری مشغول است این که خوش بختی نیست یکی به این که دستبرد هایش را در بانک انبان کند دل خوش است یکی دیگر از این که در استخر شیر شنا کند خوش است و ان دیگری در افسون کردن مردم بیچاره...
-
دوستی بهانه است
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1387 13:20
دوستی بهانه است برای واگویی خاطره و گل ها امده اند در زمین سخت با لطف اب و افتاب و من دوستی را می کاوم در در دل ابی دل ابی گل دوستی است و با مهربانی و شادی می روید و من دوستم را دوست دارم کاش می شد از دل دوستی دشمنی بر نمی خاست و گل دوستی خاری جانسوز نمی شد و حسرتی که جان را می سوزاند
-
حرفی برای گفتن ندارم
چهارشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1387 21:12
حرفی برای گفتن ندارم دلم بی قرار است دوستم مرا تنها رها کرده است و من تنهایم رویا هایم مرده اند ارزوی زیادی ندارم مهتاب از مهربانی می گوید اما مهری در کار نیست مرا گمگشته خود کرد و دلم را ربود و شادی را در جانم خشکاند و من مانده ام در کویر بی داد خدا می داند تمنایی در دلم نیست می دانم که تا نیستی راهی نمانده است و در...
-
خیلی دلم اشکیه
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 19:14
خیلی دلم اشکیه چشمام پر ابه نمی دونم چه کار کنم می گه دوستت ام اما دوست من نیست داره دروغ می گه راستی قناری های عاشق هم دروغ می گن نمی دونی تو غار تنهایی هم راحت نیستم برده تو قفس دوستم می گه دوستت دارم من نارنگی را دوست دارم شیرین و راحت هم پوست کنده می شه می شه شیرینی اش زیر زبانت حس کنی اگر تشنه باشی که دیگه خیلی...
-
سلام
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 17:41
سلام سلام به سگ که وفادار است سلام به قناری که می خواند سلام به مهتاب که طنازی می کند سلام به دوستی که راست می گوید سلام به دوست با معرفت سلام به دوست عاشق و سلام به زیبایی و سلام به دل پریشان و سلام به خانه مهربانی و سلام به جادوگر سخن
-
خدایا امروز دلی را ازردم
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 19:58
خدایا امروز دلی را ازردم نه ازرده نشد کار من بد بود او را به خانه مهر بردم اما مهری نورزیدم دست خودم نبود خواستم نشد نمی دانم به خدا چه باید بگویم و چه دارم که بگویم گفتم تشنه ام ابی داد ابش ستاندم بی ان که بیاشامم گفتم تشنه نیستم خیلی بد شد از خودم بدم امد خدایا نکند دلش شکسته باشد شیطان فریبم داد و من به راستی تشنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 17:37
سلام سلام به باران که نمی اید و شقایق ها که می میرند و از باران خبری نیست و سلام به دوستم که مرا جادو گر می خواند و افکارم را مسموم و خدا می داند من باران را دوست دارم و شادی را و گل های نیلوفر را و باران بهاری و رعد و برق را و رنگین کمان را و دشت ها تشنه اند و اسمان همه را فراموش کرده است خدایا همه سبزه ها تشنه اند و...
-
زیباترین کیمیایی که تو عالم می شه پیدا کرد
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 19:48
زیباترین کیمیایی که تو عالم می شه پیدا کرد دوستی است بر ترین گل واژه هستی دوستی است افتاب نا میرا است مهتاب بی غروب است دوستم وقتی به من بوسه می ده منو می بره تو عالم بی خیالی تو عالم مستی عالم بی خیالی نه این که خیالی درش نیست خیال هست ارزو هست امید هست گل هست سبزه هست بهار هست پاییز هست زمستون هم هست نیلوفر هم هست...
-
وقتی باش حرف می زنم
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 19:13
وقتی باش حرف می زنم وعده فردا را می دیه فردا که می شه باز هم وعده فردا را می ده می گم دوستم بوس دادن که امروز و فردا نداره اگه دشمنی باشه سر وعده هستیم مگه نه به دوستی که می رسه امروز و فردا می شه خدا را دل من داره می میره بوس که بدی زنده می شه من امروز طلوع و غروب خورشید را به تماشا نشستم خورشید به من گفت می دونی من...
-
شب خوش
سهشنبه 27 فروردینماه سال 1387 22:49
شب خوش اما من که شب خوشی ندارم شب من سیاه و تاراست شب من پر رمز و راز است من که شب خوبی ندارم با گر گ هایی که به زور به خانه دلم امده اند و دارند زوزه می کشند و من را ازار می دهند و من نمی دانم چه طوری خودم از دست این گرگ ها خلاص کنم تا صبح که بشه مرا می خورند و فردا تنم خسته است از جنگ و گریز با گرگ ها و من خواب گرگ...
-
بر همه چیزی کتابت بُوَد ،
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 18:48
بر همه چیزی کتابت بُوَد ، مگر بر آب و اگر گذر کنی بر دریا، از خون ِ خویش بر آب کتابت کن تا آن کز پی تو در آید داند که عاشقان و مستان و سوختگان رفته اند. " ابوالحسن خَرقانی "
-
سلام خداجون کجایی
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1387 18:03
سلام خداجون کجایی من دارم می میرم می دونی من به امید تو گناه کردم می دونی گناهانی که می کنم بی اجازه تو چقدر شیرینه می گم تو کار خودت بکن چی کار به بقیه اش داری خدا که مثل من و تو نیست مگه خودش نمیگه که بخشنده اس همیشه به خودم می گم بابا بی خیال چقدر داری خودت ازار می دی فقط تو گناهانی که می کنی حق کسی را ضایع نکن من...
-
سلام به دوستی که دوستم دارد و ندارد
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 19:12
سلام به دوستی که دوستم دارد و ندارد بوسه می دهد و نمی دهد و من نمی دانم چه کنم گاه سخن مهر امیز می گوید و گاه روی ترش می کند و مرا در تردیدی هولناک گرفتار کرده است به سویش می روم دامن کشان دور می شود دور می شوم با شادی به سویم پر می کشد دوستم دوریت را تاب ندارم ضیافتی کن غم را بران خانه دل من پر سوز است تاب این امد و...
-
درخت جانم ابی ندارد
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 18:33
درخت جانم ابی ندارد شادی رفته است به امید بهار روز شماری می کردم تا نیلوفر های جانم گل دهند و بانوی اسمان چشم نوازی کند خدا می داند به کسی بدی نکرده ام دستی به امانت اگر به کسی داده ام امانت داری کرده ام و وفاداری را به بوسه ایی عفن نفروخته ام دوستی که داد و ستد سبزی فروشی نیست من سبزی خشک شده خودم را دوست دارم سبزی...
-
تنهایی هم عالمی دارد
جمعه 23 فروردینماه سال 1387 20:30
تنهایی هم عالمی دارد دیروز و امروز تنها بودم در جاده کوهستانی قمصر طی مسیر می کردم باد می امد و جاده خلوت خلوت بود و من بودم و ماشینم درختان کاج مسیر کاشان تا قمصر همه از سرما سوخته بودن و بعد درختان اوکالیپتوس همه سوخته بودن باور نمی کنید سرما همه را سوزانده بود و ساقه ها لخت از برگ مانده بودن ایستاده اما خشک و من...
-
سلام به باران
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 18:20
سلام به باران سلام به بارانی که دل اسمان را روشن کرد سلام به بارانی که دل زمین را روشن کرد سلام به رعد و برقی که دل انگیز است و نوید باران است سلام به شقایق ها که امروز پذیرای باران اند سلام به نیلوفر ها که دلشان بارانی شد سلام به سبزه ها که دانه های باران را به خانه بردند سلام به ابر که مادر باران است سلام به گندم...
-
من تنهایم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 18:49
من تنهایم تنهایی خوبه یا بده تنهایی خوبه وقتی یاری در کنارت نباشه تنهایی بده وقتی یاری در کنارت باشه گل لبخند می زنه به بهار و باران و من چی ؟ گل را همه دوست دارند اما منو نه همه که دوست ندارند منم همه را دوست ندارم یه وقتی می شه که ادم هیچکسه دوست نداره حتی خودشو می دونی چرا برای این که زخمی می شه من با بیشتر ادم ها...
-
خدایا طوفان بلا در گرفته است
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 20:43
خدایا طوفان بلا در گرفته است درخت زندگیم در خطر افتادن است مرا به نا مهربانی متهم می کنند اما خودشان مهربان نیستند می خواهند با غرور بی جا هر ان چه را ساخته ام ویران کنند و فریادم به جایی نمی رسد مادرم و پدرم را هم فریب داده اند خدایا از انها فرار می کنم مرا می یابند و با بی رحمی طناب را بر گردنم می اویزند و نام این...
-
ریبایی را فرو می نهد
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1387 17:14
ریبایی را فرو می نهد خرد را می زند گم گشته خائن است نه کسی را دوست دارد و نه کسی او را و وانمود می کند که دوست حقیقی اوست و من حیرانم از این معرکه گیری و شرم اور است که همیشه خدا معرکه گیران قدر دارند انهایی که دانایی را در جهل می دانند و بر مرکب نادانی سوار اند بارانی نیست ابری در کار نیست طوفان بلاست اما در چشم ظاهر...
-
من نو نهالی تازه رسته بودم
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 19:07
من نو نهالی تازه رسته بودم و به امید افتاب در امدم و باران و قد کشیدم و گل دادم اما مدتی است درخت زندگیم پاییزی شده است و بادهای سوزان وزیدن گرفته است نه مهربانی می شناسد و نه دوستی می فهمد خدایا این چه رسم بدی است تازه ایی که کهنه می شود و جوانی که پیر می شود و اب ذلالی که گل الود می شود و زندگی می میرد با همه زیبایی...
-
دوستم می گه چرا کم می نویسی
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 21:02
دوستم می گه چرا کم می نویسی اخه من چی دارم بنویسم ادم هایی که زهر تو جون ادم می کنند ادم هایی که بی خود و بی جهت بهت می پرند ادم هایی که زهر خند بهت می زنند ادم هایی که دشنه تو قلبت می کنند ادم هایی که اشکم در می ارند من چی دارم دیگه بنویسم من نمی دونم چی باید بکنم هیچ براشان مهم نیست دل ادم له بکنند بعدم بگند مگه چی...
-
دسته ایی پرنده مهاجر در اسمان پرواز می کردند
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 19:38
دسته ایی پرنده مهاجر در اسمان پرواز می کردند و راه را در میانه اسمان نیلی می کاویدند دو قمری هم در لبه پنچره مهربانی خانه ام عشق بازی می کردند و گربه ایی کنار باغچه ام لمیده بود و با چشمان ملوسش مرا می پایید و من در تنهایی خود تنهایی می کردم و دلم نه شاد است و نه غمگین میانه این دو سیر می کنم حالتی گس مانند و من میوه...
-
خدایا تنها چیزی که انسان را ارام می کند
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 11:18
خدایا تنها چیزی که انسان را ارام می کند دوستی است دوستی نیاز است سبزه بی باران می میرد نمی دانم انگار چیزی کم دارم وجودم بی وجود دیگری مرده است و من زنده ام به دوستم دوست من خداست دوست من تویی دوست من تنهایی است گاه با خدا راز و نیاز می کنم و گاه دوستم را در اغوش می برم و گاه در تنهایی غوطه ورم و گاه در انتظار بارانم...
-
دوستم مرا به خانه مهربانی دعوت کرد
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 18:23
دوستم مرا به خانه مهربانی دعوت کرد رفتم بوسه ایی ابدار بر گونه اش زدم مرا به اغوش برد سالی بود او را ندیده بودم عید بهانه ایی شد گپ و گفتگو چند ساعتی طول کشید گل های مهربانی می رویید و حضور ما را افتابی می کرد افتابی که غروبی نداشت اما حیف ساعت من کار می کرد و به پایان امد راز های گفتنی کاشکی افتابی نبود و زمان می مرد...
-
شهر ارام است
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 08:05
شهر ارام است اما از باران خبری نیست کبوتر ها در اسمان طنازی می کنند و قمری ها از این لب مهربانی تا ان لبه مهربانی پر می کشند و دوستم در خواب ناز است و من تنهایم و همشه خدا تنها بوده ام باغبان دارد چمن ها را ابیاری می کند و دختر ها عاشق می شوند وپسرها خواب در بر دوست بودن می بینند دوستی نیست و حصار ها بر افراشته اند و...
-
دوستم سلام
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 15:22
دوستم سلام دوست نازم سلام مردم با گل و سبزه به استقبال بهار می روند تادر بهار دلشان شاید برگ تازه ایی بروید شاید بوسه ایی افریده شود شاید کینه ایی بمیرد شاید دل افسرده ایی شاد شود شاید دست مهربانی غم را بزداید شاید دوستی در اید و مرا به اغوش گرمش ببرد شاید با امدن گل ها مردمان مهربانتر شوند شاید پدرم بهتر شود و شاید...
-
سلام
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 09:16
سلام سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی شیشه عطر بهار لب دیوار شکست و هوا پر شد از بوی خدا .... پاینده و شاد باشی وب سایت پست
-
من با نوروز میانه خوشی ندارم
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 18:30
من با نوروز میانه خوشی ندارم نمی دانم چرا نوروز برای من رنگ و بویی ندارد هیچ دل خوشی در ان برایم نیست نه تنها دل خوشی ندارم از امدن بهار هم خوشم نمی اید از بهار هم شکوفه های سیب و به و گیلاس و البالو را دوست دارم گل ها را دوست دارم سبزه را دوست دارم باران را دوست دارم ابر و باد را دوست دارم اما این ها چه ربطی به نوروز...
-
خدا جون دلم گرفته
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 19:38
خدا جون دلم گرفته هیچ می دونی چه قدر دلم گرفته حتما می دونی مگه می شه ندونی اخه چرا به دادم نمی رسی خسته شدم از این ادم هایی که تو افریدی دلم تو اشک شناوره هزاران هزار اشک تو دلم جا خوش کرده اما چشام سنگیه مثل این که هیچی را نمی بینه مات مات کتک می خورم از دست نامردها اخ هم نمی گم عادت کردم به کتک خوری به غصه خوری...
-
افتاب می تابد هر روز از مشرق
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 13:34
افتاب می تابد هر روز از مشرق و شب می اید هرشب ازمغرب و من تا می ایم به روز عادت کنم شب از راه می رسد و تا میایم به شب عادت کنم روز از راه می رسد و من در این دم و باز دم گرفتارم شادی من با غم امیخته است تا شادی به خانه ام می اید غم از راه می رسد و تا غم می اید شادی درمی زند و من نمی دانم به چه سازی برقصم هر چه می کاوم...