شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

نورس و تازه

نورس  و تازه

شکوفه ایی شد دیدنی

شکوفه ایی که زندگی را فریاد می زد

و من حیرانم از پریشانی

و نمی دانم شکوفه زندگیم چه شد

شکوفه زندگی ام چه شد

من روییدم با هزار امید

روییدم و  افسونگری کردم

و نمی دانم چه رازی است

راز شکوفایی

و راز پریشانی  

قمری صبح سحر خیزون میخونه

قمری صبح سحر خیزون میخونه

و نمی دونم تو دل کوچکش چی می گذره

منم تو بستر خواب غلت می زنم

و هزار فکر و نافکر دارم

گذر زمون می بینم

دوستی ندارم

دوست هم دمی که دوستش داشته باشم

همه کاسبند

دوستی معنی نداره

داد و ستد

منم که قاعده داد و ستد را نمی دونم

همینه  که تنهام

تنهایی را دوست دارم

اما تنهام هم نمی گذارند

مگه می شه

قمریه می دونه چی می خواد

من نمی دونم

من  چی

من خودمم نمی دونم چی می خوام

تو دل ادما را که نمی شه دید

هلوی زندگی را می شه گاز زد

می شه مز مزه کرد  

می شه شیرینی اش تو زبون حس کرد

می شه طرواتش هم بویید

اما من هلویی ندارم 

هیچی ندارم

هیچکس را ندارم که دوستم داشته باشه

تنهای تنهام

نمی دونم چرا این طوریه

خیالم فسرده شده

یخ زده

کور سوی عشقم هم ناسو شده

هیچکی نمی فهمه

خودم نمی فهمم

کوله باری از رنج دارم

همه اینا اذیتم می کنه

نیش می زنه

زخمی ام می کنه

به خدا پناه می برم

خدا هم هم حرفمو گوش نمی کنه

لابد من شیطونی لم

اما با شیطون  هم که خدا حرف زد

خیلی هم حرف زد

کلی هم بهش حال داد

گفت حال این ادما را بگیر

نمی دونم 

ولش کن

قمریه   داره از سفره مهربونی غذا می خوره  

منم دارم غصه می خورم

بارون که می اد

بارون که می اد

برف که می باره

ادم شاد می شه

سبزه ها سرک می کشند

بهار داره در می زنه

تو هنوز خوابی

بارون را روی سر و صورت گلا دیدم

برف را بگو زیر پای گلا ریخته بود

نم نمک داشت برای خودش اب می شد

جویباری از اب راه افتاده بود

منم دلم ابی بود

شاد بودم

و داشتم می خندیدم به  ادم های مخنس و بد ذات

چه جانور هایی پیدا می شن

راستی اشتباهی صورت نگرفته

اینا کیند

هیچ به ادم شبیه نیستند

بی خیال بزار تو درد حسادت بمیرند

اینا اتش تو دلشون هست که درمون نداره

جهنم تو دلشونه

از چششون اتش می باره

دیدن ریخت اونا خودش عذابی است دردناک

نه من بارون را دوست دارم

پرنده ها را دوست دارم  چه هوای ملسی

بارون که می اد بهار داره از راه می رسه

داره در می زنه

دلت بهاری کن تا گل بدی

اب را دوست دارم

اب را دوست دارم 

 اب جاری را

ابر را 

 باران را

برف را

من اب را دوست دارم

اب دوست من است

بی ریا و بی رنگ  و بی غل و بی غش  

اب به  من زندگی می دهد

اب مرا پاک می کند

اب مرا می خنداند

 گل من اب را می نوشد  

گنجشکها  چه زیبا در اب غوطه می خورند

سبزه ها به اب زنده اند

و گل ها به امید  باران شادمانی می کنند

و من دوست دارم بارانی باشم

قلبم به روشنی باران

به روشنی اب

خالی از حسد و بذ ذاتی

باران زندگی است و اتش مرگ است

اتشی که مرا می سوزاند

و جانم را فسرده می کند

کاش من یک قطره باران می شدم

و  در دل گلی می نشستم

و پرواز می کردم

من خوشم

من خوشم

تو نا خوشی

خوشی که بر نا خوشی دیگری است

خوشی نیست

دون صفتی است

خوی شیطانی است

من  خوشم  تو نا خوشی

من خوشم باکم نیست

تو ناخوشی

بیچاره گل را لگد می کند

بی ان که بداند عطرش را می پراکند

حسادت را درمانی است ؟

نمی دانم

خدا که از ان ما را می ترساند

من خوشم

با باد و باران خوشم

با گل ها حال می کنم

با  دوستانم  حال می کنم

دوستانی دارم صادق

اسمان ابی دیدنی است

کبوتر خیالم ارام است

تو چی

من خوشم

با مورچه ها حال می کنم

کلاغ ها که  نگو

دوستشان  دارم

به ادم که نوک نمی زنند

کسی را زخمی نمی کنند

فمری ها که حرف ندارند

چه نازاند

از دم پنچره مهربانی غذایشان را می خورند

مرد خدا میگفت

من غذایم را با نان می خورم

و نیمی از ان را برای پرندگان می نهم

و مرد شیطان می گفت

دوست دارم همه قمری ها را بکشم

 من خوشم  بی خیال

با تنهایی خوشم

خسته شدم از این شنبه و یکشنبه

 خسته  شدم از این شنبه و یکشنبه

خسته شدم از این شب و روز

خسته شدم از  این شام و نهار

خسته شدم از این سلام های الکی

خسته شدم از بیماری

خسته شدم از خنده های بی معنی

از این که پله پله به سمت مرگ می روم

و زندگی نامیده ام

من مسافر مقصد نا معلومم

و چه بی خیال  در زندگی غرق ام

لذتش پایا نیست

غمش جانکاه است

و زاد روزم با مرگ عجین است

می خواهم ارامش داشته باشم

جایی که بنایش سست است

خانه اش ویران است

طوفانی دهشتناک می وزد  

و من ارامش می خواهم

و بهشتی را می جویم که نیست

ذهنم بد جوری مرا ازار می ده

ذهنم بد جوری مرا ازار می ده

می خواهم مروارید ذهنم بیابم

اما کو

هیچی نیست

هی سیاهی می اد و می ره

می گه تو کی هستی

می گه تو برای چی هستی

می گم دس از سرم بر دار بی مروت

من چه می دونم

من اومدم

می گن امدی که کامل  بشی

اینم از اون حرف هاست

کامل بشم خنده دار نیست

از چی کامل بشم

ذهن من یه مروارید قشنگ داره

اما من کلیدش ندارم

به خدا نمی دونم چی کار باید بکنم

این در  و اون در می زنم

سرم به سنگ می خوره

نه راهی ندارم

باید کامل بشم

کاشکی می شد یه چیزی فهمید

کاشکی می شد اون طرفم را ببینم

نه مروارید من نمی دونم کجا قایم شده

یه چیزی هست

اما من نمی دونم

شاید هیچی نیست

چه می دونی

میخواهی که بمونی