شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

دل

دلش را داد  در دلم جا دادم 

هزار گل داد 

 دوستت دارم 

 مگر نمی بینی  نگاهم را ؟

تو را به چشم دارم 

گونه ام ار تو سرخ است 

نشانی از بوسه های تو 

 دوستت دارم 

اگر بدانی 

 خوابم و خیالم و رویام  تویی 

دلم را ترک نمی کنی هر گز 

 دوستت دارم 

انتظار

به انتظار نشستم  تا باران  ببارد 

و باران امد 

و گلم را شست 

و ان گل را چیدم 

گل باران خورده 

در اب خوابیده 

و قطراتی که به چشم گل  نشسته 

 دوست داشتم برایت چنین گلی بیاورم 

می دانی گل را که تکان دهی بارانی  دو باره می ریزد 

 از دل گل برای تو 

که دوستت دارم 

و دلم ان باران را دوست دارد 

بارانی که از دست مهربان تو بریزد 

 دوستت دارم 

مواظب گلم باش 

تکان که دهی باران می ریزد 

و دلم شاد می شود  در اغوش تو 

تو مهربانترین دوست من هستی 

 بوسه را فراموش نکن 

زنده

دلم که می گیره 

 به تو فکر می کنم 

 به تو وبوسه ایی که  به من دادی 

دلم که می گیره 

 به شبی که با من بودی  

به اون اسمون پر ستاره 

می اندیشم 

 تو بودی و من و دو دلی که با هم بود 

چه شیرین بود بودنت 

دلم که می گیره 

یادت می کنم 

 از اون ستاره ها و از اون شب گرم 

 دوستت دارم 

هنوز هم در خاطرم زنده ایی


اسوه

گرمی دستانت را حس می کنم 

 بی ان که در برم باشی

بوسه ات خاطره زنده من است 

مگر نمی دانی بی تو زندگیم برایم تلخ است 

 دوستت دارم برای این که خیلی ساده دوستم داری 

این که دیگر دلیل نمی خواهد 

 قلب من خانه توست 

دل مهربانت  را رها نمی کنم 

 دوستی ام فراتر از بوسه و کنار است 

 تو برایم اسوه ی

گلی که دلش پر از عطر  دوستی است 

 دوستت دارم چون با ستیز میانه ایی نداری 

شیطان در وجودت مرده است 

 تو زنده ایی به عشق 

و من زنده ام به عشق تو 

 دوستت دارم 

گلم

گلم قد می کشد 

و به خورشید سلام می کند 

و من  رویش را می بوسم 

وقتی که گل شکوفه می شود 

 عطر دلش را بیرون می ریزد 

و  دلم بی تاب  می شود 

و  زندگی می کنم  به امید  بوسه بر گونه ات 

 رویام پر از توست 

 بیداری ام  با توست 

 دوستت دارم 

تنهایی

 روزهایم به ارامی طی می شوند 

 شبم اما نه !

  شبم  خوفناک است 

 خودمم هم نمی دانم چرا ؟

گویا  اشباح در شب  تواناترند 

و مرا تنها می بینند 

 می دانی چرا ؟

 برای این که تو در برم نیستی 

 برای این که از بوسه تو خالیم 

 برای این که گرمی تنت  را حس نمی کنم 

می دانی اگر تو باشی 

 تو را حس کنم 

 اشباح فرار می کنند 

 وقتی تو نیستی 

 شبم پر حادثه است 

 دلم  بی تاب است 

خودم گیچم و می ترسم 

مگر نمی دانی  تنهایی ازارم می دهد 

 کجایی؟

 بیا  با بوسه هایت مرا ارام کن 

جیر جیرک

دلم اسودگی می خواست 

 دلم ارامشی را می خواست که کسی در ان نباشد 

 دلی نباشد 

 عشقی نباشد 

 هیچکس نباشد 

 تنها اسمان باشد و کوه و درخت و گیاهان 

 چند روزی می خواستم دور از مردم و خودم باشم 

غروب افتاب برایم غم انگیز بود 

 اسمان ابی بود 

 دلم قراری نداشت 

 دور  از دوستانم پریشان بودم 

 فهمیدم نمی توانم  تنها زندگی کنم  با باد   

سکوت برایم وهم انگیز بود 

 تنها مونسم  سگی کوچک  بود  به نام گرگی 

و خفاش هایی که با نور مهتابی ها  پرواز می کردند 

و جیر جیرک هایی  که صدایشان یک ان و ارام قرار نداشت 

و کوه عبوس که مرا به نا کجا اباد حواله میکرد 

 کوهی که انگار  خسته از دل تارخ در امده است 

 با شیارهایی که زخم کهنه را بر تن دارد 

 نمی دانم  دل از بوسه خالی بود 

ومن  نمی توانم بی بوسه زندگی کنم 

 برایم سخت بود 

 تنهایی 

 من با تو زنده ام 

 دوستم 

 دوستت دارم 

قرار

قراری ندارم 

  از هستی جدا شده ام 

بی تابم 

 بی تاب بودنم 

تو را که می بینم ارام می شوم 

 بوسه تو که برایم هدیه اسمانی است 

مرا تنها  رها نکن 

 به تو دلبسته ام 

من در این زمین پریشانم 

  باور کن بی تو  زندگیم  لطفی ندارد 

 دوستت دارم 

پروانه

زندگی چه کوتاه است 

به کوتاهی زندگی یک پروانه 

 طلوع تا غروب افتاب 

و شاید هم کوتاه تر 

پروانه ها  خوب فهمیده اند 

 زندگی می کنند  این یک طلوع تا غروب را 

 سبزه ها  را در می نوردند 

 به گل ها سر می زنند 

 عشق بازی می کنند 

 زندگی می کنند 

ستیزی در کار نیست 

مهربانی و  بوسه  کارشان هست 

پروازشان به نرمی بوسه است 

کاش من هم می توانستم یک پروانه باشم 

 با رنگ های جادویی 

با جفت های  زیبا 

کاش می توانستم و می دانستم  زندگی کوتاه است 

 از یک طلوع تا یک غروب فرصت داریم 

 بیاییم مهربانی پیشه کنیم 

ضیافت

ضیافت شیرینی بود 

 بوسه بود و یکتایی 

 اسمان  ناظر بود 

 خدا بود 

 من بودم و او بود 

سبزه بود و گل بود 

 دلم را می خواست 

 دادم 

 دوستم دارد 

 دوستش دارم 

زمان جاری نبود 

جاودانه بودن  را حس می کردم 

 مهربانی  را دوست دارم 

 زخم ها را می برد 

 دل ها را تازه می کند 

همه چیز نو می شود 


باغ

دلت را به من بده 

 با هم پرواز می کنیم 

 به سر زمین  رویاها  

 به باغ خرم  شادی ها 

به کوچه باغی که گل های یاس  در ان چشم نوازی می کنند 

 دوستم دلت را به من بده 

چشمانت را ببند 

 به اغوشم بیا  روی ان سبزه 

که عطر دل انگیز بهار ان را پوشانده 

 ان درخت سیب را حس کن 

من دوستت دارم 

 در باغ شادی من رنجی نیست 

بی وفایی نیست 

خدا هست  زیبایی هست  عشق هست 

و دوستی که تو در برش هستی 

می دانی خورشید همه باغ را بیدار کرده است 

 شور و شیدایی باغ را گرفته 

 منم و توام هر دو یکتا هستیم 

 زندگیمان را می کنیم 

 عشقمان را نو به نو می کنیم 

 دوستت دارم 

همراه هم

دلش  را که  می دهد دلم ارام می شود 

همراهیم کن 

 تنهایم 

 در این وادی بی انتها 

 در اینجا که نمی دانم  برای چه هستم 

کی به  اینجا امدم 

 برای چه امدم 

 از کجا امدم 

می دانم تنها  تو اگر در برم باشی  ارامم 

 بوسه ات مرا از خودم و تنهایی ام دور می کند 

 هر دو تنهاییم 

 برای همین هم دردیم 

 بیا با هم باشیم 

حالا که هستیم 


گنجشک های عاشق

50 تا 60 تایی می شدند 

پرواز می کردند 

 از روی سبزه ها  به شانه درختان 

شیاری  را می شکافتند 

 تند و تیز 

و به ارامی و بی تصادم 

 بی ان که  پلیسی باشد 

 از این سو به ان سو پر می کشیدند 

و دو باره بر خوان  دیگری  فرود می امدند  تا روزی خود بیابند 

گنجشک ها ی خودمان را می گویم 

چه دل مهربانی دارند 

و چه  پرواز دل انگیزی 

 نه کینه  ای دارند و نه حسدی 

عاشق اند  گنجشک ها 

 دوستشون دارم 

وقتی دسته جمعی  سر و صدا می کنند 

وشادی می کنند 

 دوستم بیا من و تو هم برای هم گنجشک باشیم 

یک جفت گنجشک  عاشق 


طلوع

خورشید جایی برای خود نمایی تاریکی نمی گذارد 

و ماه در دل تاریکی جلوه گری می کند 

و برای همین است که ماه دیدنی تر است 

و مهسا اگر به سرایم ایی 

و خانه ام را روشن کنی 

دو باره طلوع خواهم کرد 

و به زندگی سلام خواهم گفت 

و ماه را به اغوش خواهم برد 

و خورشید در دلم فرزوان خواهد شد 

مهسا تو که نمی خواهی من بمیرم

اغوش

اغوشت  دشت  سبزی است  که در ان ارام می گیرم 

 و بی ان که بدانی سیب وجودت را  در دلم نهاده ام 

می دانی  دوستت دارم 

 برای همین هم ناز می کنی 

مهسا ازم دوری  نکن 

 در دور دست های افق  تنها  تو را می بینم 

و تنها با خورشید وجود  تو زنده ام 

 دوستت دارم 

سیمای زیبایم

شادی

شادی را با تو می جویم 

زمستان دلم با امدن تو بهاری شده 

تا به حال کجا بودی ؟

چشمانت مرا به خود می خواند 

مهسا 

تو اگر ازم دوری کنی 

می میرم در غرب زندگیم 

می دانی نگاهت مرا افسون می کند 

و سیمایت دیوانه 

من از مهر می گویم 

و تو از مهربانی برایم بگو 

بگذار از باغ عاطفه ات هر چه گل می خواهم بچینم 

و در کنار چشمه سار 

با اب سخن گویم 

ابی که دلم را طراوت می دهد 

دوستت دارم 

می دانی سیمای تو مرا پریشان می کند 

دوستت دارم

نور

تو اغوشت را بگشا 

من هزاران نیلوفر برایت دارم 

 و سیمایت را  با رنگین  کمانی  از عشق  نقاشی می کنم 

مهسای وجودت پاره نور است 

مرا دست کم نگیر 

 باور کن  عشق در من زنده است 

و نگاهم سرشار از امید و رویاست 

 تو بیا  پرواز خواهیم کرد 

 در اسمان  ابی 

ناز

ذره ذره وجودم تو را می خواهد 

هستی ام یک پارچه تو را می خواهد 

سیمایت  مرا به شور اورده 

مرا می  بینی  مهسا ؟

من هستم  در دلت  در چشم هایت 

کمی با من مهربان باش 

دلت برای من جا دارد 

 باور کن  دوستت دارم 

 رویایت مرا بی خواب کرده

دستانم تنها تو را می جوید 

کافی است به اغوشم بیایی 

من زنده خواهم شد 

 شادی وجودم را پر خواهد کرد 

مرا تنها نگذار 

 دوستت دارم 

رویا

ذره ذره وجودم تو را می خواهد 

هستی ام یک پارچه تو را می خواهد 

سیمایت  مرا به شور اورده 

مرا می  بینی  مهسا ؟

من هستم  در دلت  در چشم هایت 

کمی با من مهربان باش 

دلت برای من جا دارد 

 باور کن  دوستت دارم 

 رویایت مرا بی خواب کرده

دستانم تنها تو را می جوید 

کافی است به اغوشم بیایی 

من زنده خواهم شد 

 شادی وجودم را پر خواهد کرد 

مرا تنها نگذار 

 دوستت دارم  

ذره

ذره ذره وجودم تو را می خواهد 

هستی ام یک پارچه تو را می خواهد 

سیمایت  مرا به شور اورده 

مرا می  بینی  مهسا ؟

من هستم  در دلت  در چشم هایت 

کمی با من مهربان باش 

دلت برای من جا دارد 

 باور کن  دوستت دارم 

 رویایت مرا بی خواب کرده

دستانم تنها تو را می جوید 

کافی است به اغوشم بیایی 

من زنده خواهم شد 

 شادی وجودم را پر خواهد کرد 

مرا تنها نگذار 

 دوستت دارم