شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

پدرم خوب بود

پدرم خوب بود

امروز به پیش پدر رفتم

خدا را شکر از هفته پیش بهتر بود

می خندید

و می گفت اکبر اقا دورم می چرخد

دامادمان را می گوید

گفتم پدر تا اب شدن برف ها در کرج بمان

خانه خواهرم

موزی را پوست کندم و دادم به او

با تانی خورد

دامادمان می گفت

فردا پدرتان را اصلاح خواهم کرد

برایش تخت تا شو اورده است

هم مبل است

و هم تخت

پدرم روی مبل نشسته بود

دامادمان اهل دل است

چای درست کرده بود با شمع

و می گفت

این چای مزه دیگری دارد

همه کارهای خانه را خود می کند

ماشین لباس شویی اشان  را تازه راه انداخته اند

می گفت چرا این قدر طول می کشد

خواهرم گفت حوصله کن

گفتم اکبر اقا قبل از این چه می کردی

با اشاره به دو دستش گفت

با ماشین دوقلوی اکبر اقا

لباس هایمان را می شستم

خودم

اکبر اقا اشپزی هم می کند

خواهرم هم از کاشان امده بود

و برای انها نان و حلوای کاشان اورده بود

ساعتی پیش پدرم بودم

و اتز پدر خواستم بماند

گفت می مانم

رویش را بوسیدم

و از پدر خداحافظی کردم  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد