شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

افطار بود

افطار بود

 در سفره مهربانی ما مورچه ایی طی طریق می کرد

در گوشه ایی برای خودش راه می رفت

و نمی دانم در دل کوچک مورچه چه می گذشت

خدایا نمی دانم به یکباره چه شد

مادر خانواده دستش را گذارد روی کمر مورچه  بیچاره

هنوز اوی اذان در نیامده بود

مورچه بینوا کشته شد

  و وه  چه دردناک بود

دختر خانواده به مادرش گفت اخه به شما  چی کار داشت

این مورچه بینوا

غمی در چهره مادر نشست

مورچه دنیایی زیبایی را با خود می برد

مادر به چه حقی جانش را ستاندی

همه ما گز کردیم

فضای سنگینی در سفره مهربانی ما نشست

و من گریستم

من بودم

من بودم

دوستم بود

تو مزرعه افتاب گردون

من و دوستم

دم دمای صبح بود

و افتاب می خواست بیاد

نمی دونی چه ولوله ایی بود تو مزرعه

گلای افتاب گردون  خودشون را برای امدن افتاب اماده کرده بودند

کمرشون را راست کردند

تا  با گل برگ های طلایی اشون به افتاب خوش امد بگن

من  بودم  و دوستم

افتابی هم تو سینه اون می درخشید

خدایا زیبایی تمام بود

زیباترین تصویری را که می شد در هستی به تماشا نشست

 من بودم  و دوستم و افتابی که مرا گرم می کرد

اشک تو چشاش بود

اشک تو چشاش بود

می ریخت روی گونه هایش

یکی از چشاش یه ریزه بیشتر باز بود

یکی دیگه اش بسته بود

تو بخش ای سی یو

گفتم بابا خوبی

گفتم بابا خوبی نمی دونی چی اتشی می زد به جانم

اخه نمی گه درده می کشه هیچ نمی گه

دهها اتصلات به بدنش وصل بود

یکی  و دو جور سرم

منیتور روبرش هم ضربان های حیاتی را نشون می داد

بابا را پی در پی صدا کردم

بابا  با با نه خبری نبود

گفتم بابا خوب می شی مثل اولت می شی

بابا چیزت نیست یه کمی سرماخورده بودی

اما کیه باور کنه سرماخوردگی می تونه ادم به این روز بیندازه

چرا که نه یهپیرمرد را می تونه

چه می دونم دکترش می گفت

احتمال سکته هم وجود داره

البته تو سی تی اسکنش خون ریزی نبود

اقا دکتره گفت بابا دست منو فشار بده

بابا دست دکتره  را به شدت فشار داد

دکتره گفت خوبه

گفتم دکتر این دست دست کارگری ایه

دست خاک خورده است

ناز پرورده نیست

بابا پاهایش را  هم خوب تکون می داد

بابا تو عالم خودش است

گفتم بابا می خواهم برم کاری نداری

یه دفعه زد زیر گریه

گفتم بابا نمی رم

راستی تنهایی تو بیمارستان خیلی درد اور است

غم انگیزترین چیزی است که یه انسان  میتونه تو عمرش داشته باشه

گفتم بابا خوب می شی گریه نکن

دیشب که می خواستیم پیراهنش در بیاریم همه را با قیچی پاره کردیم

پرستارش اینو را گفت

تو بیمارستان اسیا

نمی دونم مگه راهی دیگری نبود

زیر پیراهن و پیراهنش را با قیچی بردیم

بابا گریه نکن

نمی دونم امشب چی می کشه بابا

بابا فردا افتاب درمی اد

خوب می شی سر به باغت می زنی

علف ها را می چینی

خیار ها را تو بوته جمع  می کنی

چه گل ها قشنگی

بابا یادت هست با بره ها چه حالی می کردی

وقتی از پستون مادرشون شیر می خوردند

با با خوب می شی دو باره می ری تو خونه خودت

دو باره گل های ختمی را اب می دی

من بابا را دوست دارم خدا جون بابا را خوب کن

نزار  گریه کنه

نزار اشک تو چشاش خونه کنه

بابام شفا بده

گاه در غار تنهایی خوشی می کردم

گاه در غار تنهایی خوشی می کردم

با خودم

با تنهایی ام

با خاطرات زیبایم

اما دیو صفتی بعضی از ادمیان مرا رنجور  کرده است

و تنهایی رنج اوری دارم

خاطرات زیبا به سرعت برق می روند

و هر چه بخواهی سیاهی می ریزد

و به جانم چنگ می اندازد

خدایا چه کنم تو این درد را دوا کن

و دل صاحب مرده اش را اتش بزن

دلی که  سوز و گداز عشق در ان نیست

اتشی است بر امده از حسد و زیاده خواهی و دیو صفتی

و من مانده ام که این اشرف مخلوقات چقدر می تواند پست باشد

ابکی می امد

ابکی می امد

و گل های تازه رسته را ابیاری می کرد

و من نگاهم را به اب دوختم

زندگی را با خود حمل می کرد

و ریشه ها در نم اب می رقصیدند

و ساقه ها خوشی می کردند

و من حیران بودم

دوست داشتم تنم را به اب بدهم

بی دغدغه همه چیز

در همان جویبار جاری

دختری خوش اندام به انتظار بود

و به زندگی سلام می داد

هوای دلم بارانی است

هوای دلم بارانی است

اما از باران خبری نیست

نمی دانم چرا بغضم نمی ترکد

مرا دیوانه کرده است

از رعد و برق هم خبری نیست

و رنگین کمان مرده است

و من بی زارم از این وضع

مرا به صبر دعوت می کنند

صبر بر بی قراری

یه کمی خوبم

یه کمی خوبم

یه کمی بهترم

یه کمی با گل ها حال کردم

یه کمی با دوستم حرف زدم

یه کمی در غار تنهایی خود غوطه خوردم

یه کمی با خودم تنها کردم 

یه کمی تو خیابون  زیبایی ها را دید زدم

یه کمی از بدی ها دوری کردم

نمی دونم چیم داره می شه

رفته بودم یه مرد خدا را ببینم

اون مرد خدا منو دید

و کارم را راه انداخت

ادم خوبی است

دوستی را دیدم و می گفت می خواهد زیبایی اش را زیر خاک ببرد

می گفت زیر خاکی ارزش بیشتری  دارد

اخه مگه می شه زیبایی  را هم تو خاک دفن کرد

برای یه روز مبادا

نه نمی شه باور کن نمی شه

زیبایی را باید تو دل جا داد

زیبایی برای خاک نیست

پروانه ها تو دل اسمون قشنگ اند

گل روی شاخه قشنگه

نگاه دو دوست وقتی تلاقی می کنند

می دونی دوست من

زیبایی نباید تو خاک برد

زیبایی به خاک رفته دیگه زیبایی نیست

گل پر پر شده است

خدا می دونه که دلم خیلی می گیره

خدا می دونه که دلم خیلی می گیره

خودمم نمی دونم چیمه

دلم می گیره یعنی چی

می شی بگی

خوب ادم یه جوری غم گینه

شادی توش نیست

مثل گلیه که اب نخورده

داره خشک می شه  از رگ و ریشه

ادمم که اب شادی بهش نرسه

خوب دلش می گیره

غم تو چشاش می شینه

من دلم می خواد بخندم و شادی کنم

دوستم را ببسوم

اما دوستی که نیست

خوب من می مونم تک و تنها

خوب دلم می گیره

نمی دونم چه کار کنم

به خدا نمی دونم

دارم می میرم

روزا و شبا تند تند می ان و می رن

و من حیرونم این دیگه چیه

می خواد چی بشه

اخرش که چی  گیرمم کلی نان و برنج و سبزی و.. خوردم

کلی هم این ور اون ور رفتم بعدش چی

مهربانی را در وجودم کشته ام

مهربانی را در وجودم کشته ام

مهربانی نیست

د اگر بود که این همه نامردی نبود

دلم می خواست همه مهربان بودیم

همه به  هم مهربانی می کردیم  

اما وقتی گوشت برادرم را می خورم

وقتی نانش را می ربایم

وقتی جانش را می ستانم

وقتی چشمان زیبایش را برای لذت خود در خاک  می کنم

از کدام مهربانی حرف می زنم

دنیای بدی  داریم

دنیایی که همه چز ان لذت خواهی یک طرفه است

شهرمان  را ببنیم

همه چیز حکایت از بدی می کند

از چه می گویی

مهربانی را  که در قصابی عرضه نمی کنند

من که مهربانی را نمی بینم

فرزند پدر را رها کرده است

و مادر فرزند  را

و عجیب است که از مهر مادری می گوییم

و از مهر پدری

همه فرار می کنند چون پدرشان  بیمار است

و لابد در مرگش چه لابه ها خواهند کرد

و در دل خواهند خندید

به مرادمان رسیدیم

وای چه دنیای بدی

و مهربانی از اول  هم نبوده است

که اگر بود یوسف در ته چاه نبود

انگار تا اخر دنیا زنده است

انگار تا اخر دنیا زنده است

خودش را به هر راهی می زند

تا کلاه کسی را بردارد

حق کسی را بخورد

وای چه چندش اور است

مادرش را می فریبد

پدرش را می فریبد

دوستش را

غریبه و اشنا را

برایش فرقی نمی کند

کنامش را می خواهد از زر   پر کند

من که نمی فهمم

بعضی ها چه چنگی زده اند بر مال دنیا

می داند که می میرد

می داند که این همه مال اندوزی به دردش هم نمی خورد

وای که ما گرگان را نفرین می کنیم

وای که ما شیطان را نفرین می کنیم

خود شیطانیم

و شیطان را نفرین می کنیم