شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

دل تنگی لباس تنگ نیست

دل تنگی لباس تنگ نیست لباس تنگ را می شه راحت از سر و پا بیرون کرد انداختش یه گوشه ایی تا هوایی بخوره دل تنگ را چه باید کرد می شه این کار را کرد می شه از تن روح و روان بیرون کرد چرا نمی شه می شه می شه با یه بوسه یه نوازش عاشقانه یه کنار هم بودن یه راز با هم گفتن یه کمی شیدایی کردن دل تنگی را بیرون کرد می شه با کمی اشک دل تنگ را را اروم کرد می شه اونم مثل یه لباس تنگ به گوشه ایی انداخت اگه یه یاری در کنارت باشه و شیدایی کنه

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد  

 سوزنده  تر خواهد شد 

و شعله اش به اسمان پر می کشد 

و دل سنگ را هم اب می کند 

با شیدای اش 

زبون هم را نمی فهمیم

زبون هم را نمی فهمیم

درسته مثل هم حرف می زنیم

 اما از یه واژه ممکنه دو تا فهم داشته باشیم

می شه ؟

چرا نمی شه !

خیلی هم می شه !

می دونی من می گم دوستت دارم

تو هم می گی دوستت دارم

اما من می خواهم دوستت باشم

تو می خواهی ازدواج کنی !

ببین چه فاصله ایی !

دوستی کجا ازدواج کجا !

ازدواج هم نوعی دوستیه

اما با دوستی کلی فرق می کنه

من می تونم دوستت باشم

دوست چی ؟

تو کجا زندگی می کنی

خیلی مونده تا به اونجا برسیم

خوب دل من ساده ست

عیبش همینه

اسمون ابی می بینه

خورشید را هم فروزان

ماه را  هم درخشان

تو هم که اینا را همین طور می بینی شیدا

مگه نه ؟

اما حق داری

من چی کار می تونم  بکنم برای تنهاییت

هیچی !

شایدم شیدایی می کردم

حالا می تونم دوستت داشته باشم

دوستت داشته باشم

حق را به تو می دم

می دونم  می دونم

 

سبزه ها برق میزدند

سبزه ها برق میزدند

ابی که سر و رویشان می ریخت

تنشان را می شست

سبزه ها برق می زدند

 افتاب پس از حمام صبحگاهی باغبان تن شان را  گرم می کردبا بوسه نور

و شیدایی تنشان  را صفا می داد

به امید وصالی که خیالی بیش نیست