شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

خیال

خیال

بر بال خیالم خمید دوستم

و با هم  به اسمان رفتیم

چه ضیافتی شیرینی

چه دل گرمی

چه دست مهربانی

چه نگاه دل انگیزی

گل بود و مهربانی

و خدا

دلت خوش است

دلت خوش است

خدایا کودکی را گذراندم به امید جوانی

و بی ان که بخواهم جوانی رفت

شور و شر جوانی رفت

ان انرژی متراکم رفت  

 و من ماندم در این اندیشه که زندگی چه داستان نا فرجامی است

و شاید هم زندگی غم بزرگی است که بر من نازل شده است

غمی کاهنده که مرا از جوانی به پیری برد

طبیعت سنگ خارا را می شکند

خورشید را در هم می ریزد

زمین را می فرساید

گل را با بی رحمی می خشکاند

و سبزه  را می میراند

و پرنده خوش اوا را خاموش می کند

 و من چه انتظاری دارم

انتظار داری بمانی

ان هم جوان

چه خیال خامی

تن که می فرساید

بیماری از راه می رسد

و بی امان مرا به باد حمله می گیرد

دست و پا زدن ما چه خنده دار است

خده دار نیست

تو کجایی

دکترها کاری نمی توانند بکنند

زندگی با مرگ زاده شده است

شاعران می گویند حال که چنین است

باید خوش بود و رندی کرد

اقای شاعر چگونه خوشی کنم

وقتی درد امانم نمی دهد

دلت خوش است

زندگی همین است