شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

من نو نهالی تازه رسته بودم

 من نو نهالی تازه رسته بودم

و به امید افتاب در امدم

و باران

و قد کشیدم و گل دادم

اما مدتی است

درخت زندگیم پاییزی شده است 

 و بادهای سوزان وزیدن گرفته است

نه مهربانی می شناسد و نه دوستی می فهمد

خدایا این چه رسم بدی است 

تازه ایی که کهنه می شود

و جوانی که پیر می شود

و اب ذلالی که گل الود می شود

و زندگی می میرد با همه زیبایی هایش

می گویند زندگی خوبی اش به همین است

و مرگ معنی زندگی است

 و اگر مرگی نبود

 و اگر پاییزی نبود

 و اگر زمستانی نبود

و اگر تاریکی  نبود

از کجا می فهمیدیم

معنی زندگی را

از کجا می فهمیدیم

معنی بهار را

از کجا می فهمیدیم

معنی روشنایی را

و من می گویم

خدایا نمی شد

راهی دیگری برای فهمیدن من انتخاب می کردی

بیماری  را به جانم می اندازی تا من معنی سلامتی را بدانم

من نمی دانم

خدایا تو با این زیبایی گل را از خاک می افرینی

و پروانه را

و اقیانوسی را در اسمان غوطه ور می کنی

و باران را از دل ابرها فرو می ریزی

تا من زندگی کنم

تا پروانه برقصد

و برای همیشه طنازی کند

و واله من تنها نماند

خدایا دوستت دارم

دوستت دارم

ما تسلیم اراده تو ایم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد