شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

من با نوروز میانه خوشی ندارم

من با نوروز میانه خوشی ندارم

نمی دانم چرا نوروز برای من رنگ و بویی ندارد

هیچ دل خوشی در ان برایم نیست

نه تنها دل خوشی ندارم

از امدن بهار هم خوشم نمی اید

از بهار هم شکوفه های سیب و به و گیلاس و البالو را دوست دارم

گل ها را دوست دارم

سبزه را دوست دارم

باران را دوست دارم

ابر و باد  را دوست دارم   

اما این ها چه ربطی به نوروز  دارد

و من از ادمیان  در عجبم گذران عمر خود را چشن می گیرند

کدام روز من نوروز می شود

نوروزی در کار نیست

خانه تکانی خوب است

اراستگی خوب است

اما خانه دلمان را هم می تکانیم

حسد و حرص و از و بدی را هم دور می ریزیم

نه نه در جان من  هیچ نوروزی در کار نیست

دوستی را که با سکه بهار ازادی داد و ستد می کنند

عشق را با بهار ازادی می سنجند

و من در خانه خودم تنهایم

و از نوروز خوشم نمی اید

بیچاره ماهیان قرمز

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا مشتاق یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ب.ظ http://ibu.blogsky.com

نوشته ی ۲۷ اسفند را خواندم و بعد نوشته ی ششم فروردین « خدایا تنها چیزی که انسان را آرام میکند»

و بعد متوجه خودم شدم « بعضی وقت ها انسان ها به هم شباهت دارند، حداقل در نوشته»

براتون آرزوی موفقیت دارم و اینکه قدر تنهایی را بدانید« هرچند که به ظاهر خوشایند نیست»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد