شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

من از غربت تنهایی می ایم

من از غربت تنهایی می ایم

مسافر این جهانم

از بخت بد

خوش بختی کجاست

 ادرسش را اگر دارید به ما هم بدهید

من که کسی را خوش بخت ندیدم

حالا هر کس به کاری مشغول است

این که خوش بختی نیست

یکی به این که دستبرد هایش را در بانک انبان کند دل خوش است

یکی دیگر از این که در استخر شیر شنا کند خوش است

و ان دیگری در افسون کردن مردم بیچاره دل خوش است

و این ها همه بهانه است

و خوش بختی واقعی نیست

به تبی می رود

و به سکته ایی می میرد

و یا گرفتار طوفان بلا می شود

و سرش بر دار می رود

و یا خود سرش را بر دار می برد

و من نمی دانم کجای این ها  خوش بختی است

بیچاره تمام تلاشش را می کند تا با فریب خلقی در مانده صاحب همه چیز شود

وخدایا اگر تمام ذخائر طلای جهان هم مال من باشد

اما من نتوانم به اندازه سر سوزنی خوشی کنم

به چه درد می خورد

و یا ان قدر سخاوتمند نباشم که دانه ایی از سکه های  زرین خود را به کسی دهم به چه درد می خورد

هزاران سکه ایی که انبان کرده ام

این دیوانگی نیست

و این نهایت بد بختی است

و ادم های زیادی چنین اند

صورت و سیرت متقلبانه دارند

و دم از ادم بودن خود هم می زنند  

گرگ های بی صفتند

و حریصانه سرک می کشند به خانه های مردم 

و من کسی را خوشبخت ندیدم

خودم هم گرفتار این ظلمت ام

ظلمتی که همه  را در بند کرده است

و کم هستند مردان خدایی که پشت  کرده اند

به نماز بر سکه های زرین

و صراط مستقیم ما همین است

دروع می گویم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد