دوستم مرا به خانه مهربانی دعوت کرد
رفتم
بوسه ایی ابدار بر گونه اش زدم
مرا به اغوش برد
سالی بود او را ندیده بودم
عید بهانه ایی شد
گپ و گفتگو چند ساعتی طول کشید
گل های مهربانی می رویید
و حضور ما را افتابی می کرد
افتابی که غروبی نداشت
اما حیف ساعت من کار می کرد
و به پایان امد راز های گفتنی
کاشکی افتابی نبود
و زمان می مرد
و مهربانی نمی رفت
و من در تنهایی غوطه ور شدم
و باز هم تنها ماندم
با سلام وبلاق خالبی داری لینک وبلاق شما به www.addlinks.blogsky.comاضافه شد برای افزایش بازدید کننده کد لینک را در وبلاق خود قرار دهید یا ادرس وبلاقم رادر لینک دوستان ثبت کنید. با تشکر