-
داشت شادی را با خود می برد
جمعه 14 آبانماه سال 1389 19:06
داشت شادی را با خود می برد عطر دل انگیز شادی به مشام می امد مستم کرد گلی چیدم خوشبو وجودم سرشار از شادی گل مریم بود چه سعادتی زیبا و دل انگیز روزم همه شاد بود
-
خدایا قامت شادی را افزون کن
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 23:22
خدایا قامت شادی را افزون کن به غم اجازه شادی نده شادی را در دلم برویان غم را بمیران ما را به غم چه کار به غم اجازه شادی نده بگذار در غم خود بماند شادی را بنوش شادی را در اغوش بر دوستم خدایا خدایا غم را از خانه دلم دور کن دوستت دارم شادی اگر امدی به خانه ام بمان بمان
-
به نرمی عطر روی دلم لغزید
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 00:13
به نرمی عطر روی دلم لغزید جانم گرم شد زمان گم شد عقربه از کار افتاد ساعتی نبود هیچی نبود من بودم و اون شیرنتر از جانم زمین بود اسمان بود همه بودن اما نه هیچی نبود خدا بود اسمان بود من بودم اون بود شیرینی بود داستان زندگی بود اب بود لطافت بود چشم بود زندگی بود عطر بود من نبودم خدا بود شادی بود
-
همه رفتند
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 22:23
همه رفتند درخت من خالی از گنجشکهاست لانه ها را باد برده است از جیک جیک خبری نیست چه سکوت وحشتناکی باد می وزد شاخسار ها مهمان ندارند لانه ها گرمای بچه ها را از یاد ها برده اند زندگی مرده است تخم های کوچک و رنگین یادشان به خیر بچه های بی پر و بال یادشان به خیر بچه هایی که جیک جیک کنان مادرشان را می خواندند یادشان به خیر...
-
خاطره ام را درید بی هیچ شرمی
یکشنبه 3 مردادماه سال 1389 00:28
خاطره ام را درید بی هیچ شرمی سال ها مواظبت کردم سال ها در گوشه دنجی نگاه داشتم نمی دانم شیطان در جانش چه می کرد وسوسه ایی کرد و خاطره ام را به قربانگاه برد سرش را برید خونی اش کرد و چه کیفی می کرد از خود راضی می گفت برای خدا کرده است من که خدایی در وجودش ندیدم شیطان بود که عربده می کشید اری خاطره ام را درید بی هیچ...
-
احساسی گنگ ازارم میدهد
جمعه 18 تیرماه سال 1389 22:09
احساسی گنگ ازارم میدهد دوستانم هر یک به بهانه ایی رفتند یکی عشق را بهانه کرد دیگری معرفت را و حالادوستی ندارم دوستی که دوستم بدارد اسمان خیالم خالی است رویاهایم مرده اند و من متحیرم زندگی چیست ؟
-
احساس می میرد
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 00:13
احساس می میرد اگر به پاش اب نریزی احساس می میرد اگر نور بهش نرسد ببین عزیز من محبوب بوسه نشانه اب و نور است بوسه را ندادی عشق را جستجو می کنی ؟
-
احساسم را زخمی می کند
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 18:27
احساسم را زخمی می کند از دنیایی حرف می زند که من نمی شناسم بوسه را بر نمی تابد مرا به جایی می برد که ادرسش را نمی دانم ادرسی هم نمی دهد و می گوید تو درک نمی کنی نمی دانم چی را باید درک کنم من بوسه را درک می کنم دست گرم را احساس می کنم نگاه مهربان را می کاوم دوستی را می فهمم باور کن شقایق را دوست دارم عطر گل یاس را...
-
دلم هوای سفر کرد
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 21:52
دلم هوای سفر کرد بار بستم و رفتم به کاشان شهری خوابیده در کناره کویر شهر یاران شهر سهراب شهر گل و گلاب محبوبم هم بود با محبوبم راز می گفتم و در رویاهایم پرواز می کردم کناره ازاد راه قم تهران دقایقی ایستادم باران می ریخت و دشت و دمن را سیراب می کرد هوای لطیفی بود ملخی خوش و اب رنگ گاه و گداری پرواز می کرد وبال های...
-
کینه کینه کینه
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1389 22:24
کینه کینه کینه کینه چه بد زخمی است کینه ادمی را بد نهاد می کنه خدایا از کینه توزان به خودت پناه می برم پناهی نیست اتش کینه ادمی را می سوزاند جهنمی است در دل ادمی کینه درد بی درمان است کینه پدر و مادر ندارد کینه به صاحبش هم رحم نمی کند کینه عمر ادمی را تباه می کند همزاد شیطان است خود شیطان است کینه خدایا به تو پناه می...
-
قرار بود تا ابد با هم باشیم
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 10:23
قرار بود تا ابد با هم باشیم دوست باشیم دوست باشیم چه حرف های قشنگی که برای هم نزدیم چه عکس هایی که برای هم نفرستادیم خیلی زیبا بود همه چیز و من هم خیلی ساده ساده همه چیز را باور می کردم نمی دونم اونم این طوری بود یا نه ؟ این طور که نشون می داد اوای مهربانش این را می گفت باور کنید باور کرده بودم مهرش روی دلم پرواز می...
-
اون مهربان امد و رفت
شنبه 28 فروردینماه سال 1389 20:06
اون مهربان امد و رفت اون مهربان بی صدا امد و با صدا رفت اون مهربان دلم را برد خانه ام را روشن کرد دلم را هوایی کرد و رفت گلی کاشته شد ابی به پای گل ریخته شد میوه نیامده رفت گل رفت باد غیرت وزیدن گرفت در چشم بر هم زدنی همه را با خود برد دلی را خونی کرد دلی را پریشان کرد می گفت تا همه جا هستی گفتم هستم نه او بود او...
-
تو اسمون خیالم
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 00:14
تو اسمون خیالم محبوبم تو ماه منیری جان جانی شادی اوردی محبوبم اموختی مرگ و زندگی شادی است مرگ فناست و زندگی روی دیگر مرگ است شادی مانی حقیقی است مهتاب بی مرگ است افتاب همیشه تابان است محبوبم دلم بارانی است ازارم می دهند بی گناه و بی جرم نمی دانم چه از جانم می خواهند دلم بارانی است محبوبم فرار می کنم تعقیبم می کنند مرا...
-
نم نمک بارونی می اد
یکشنبه 1 فروردینماه سال 1389 12:26
نم نمک بارونی می اد بارون می اد می دونی دلم قرار نداره دلم بارونی ایه بارون که می اد دل سبزه ها سبز می شه دل من که بارونی می شه محبوبم خودمم نمی دونم چیم داره می شه کودک که بودم یه عیدی که می گرفتم چه خوشیها که نمی کردم عیدی مادر بزرگم منو به اسمون می برد اسمونی به اندازه تموم دنیا شیرین شیرین محبوبم الانه چیه هیچی...
-
من کودکانه می اندیشم
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 22:51
من کودکانه می اندیشم کودکانه عشق می ورزم و به کسی هم کاری ندارم کودکانه دوست دارم و با اسباب بازی ها دل خوشم خاک بازی را دوست دارم باد بادک را دوست دارم جنگیدن را دوست ندارم دوستی را دوست دارم دوستم محبوبم دوستی ام مرز نمی شناسد تنها نیستم تنهایی را نمی فهمم مگر می توانم تنها باشم ؟ مهربانی را می جویم کودکانه هم می...
-
محبوبم
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 17:29
محبوبم محبوبم نازنینم بارون می اد بارون که می اد گلا تر و تازه می شن عشق می کنند دلمم بارونی است بزار بارونی بشه تو که هستی محبوبم دلمم بارونی بشه تو که هستی منم شادم بارونم بیاد بی خیالش سبزه ها که سبز می شن بهار می اد قمری ها شادی می کنند پروونه ها می رقصند محبوبم محبوب دلم تا تو را دارم دل منم بهاریه بارونشم بهاریه...
-
رازی گنگ مرا می ازارد
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 22:45
رازی گنگ مرا می ازارد مبهوتم از بودن خود زمان را نمی فهمم و از بودن خود شاد نیستم می خواهم در حال زندگی کنم زندگی کودکانه محبوبم چنین می گوید دریا طوفانی است و بادها مرا به گرداب برده اند ساحلی نیست باد بادک کودکی را عشق است اسمان را می خواستم باد را برای پرواز بادبادکم باد بادک خیالم رفت محبوبم محبوبم رنگ ها را دوست...
-
هوا بارانی است
شنبه 8 اسفندماه سال 1388 00:08
هوا بارانی است و باران در دل شب می بارد و اوای ان ترنمی است که دل مرا نوازش می دهد اما دلم ارام و قرار ندارد و میوه دلم فردا می رود و خدایا این چه رسمی است ؟ رسم خوبی نیست خانه من نوری را می دهد نوری کم می شود خدا می داند دوستش دارم اگر خدا نشانه ایی دارد اونشانه ایی از نشانه خداست باور کنید به پاکی او ندیدم شجاعتش...
-
خرمدشت کاشان
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 15:46
سه روزی از بهمن ماه در شهر کاشان بودم سالروز وفات امام حسن مجتبی ع مثل همیشه تنها رفتم و تنهایی هم حال و هوایی دارد هوا دم به سردی می زد و من در پرتو بخاری اتومبیل گرمم بود رادیو را روشن کردم چنگی به دل نمی زد خاموشی را ترجیح دادم اتومبیل ها از کنارم به سرعت می تاختند و من در لاین سه برای خودم می رفتم و نظاره گر طبیعت...
-
رفته بودم به شهر برهوت
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 23:53
رفته بودم به شهر برهوت شهری از جنس تنهایی زمین بود بوته بود و درخت بود و غار غار کلاغ ها و مردکی پلید و زشت رو و بی ابرو در دوردست های جهنم و تباهی و دور بودم از بد صفتی ادم های ادم نما خدا بود و خورشید زمستانی باد بود و سوز سرما و من بودم و گرمای مهربان و چه حالی می داد تنهایی و گل های محمدی
-
چه باور قشنگی
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 15:10
چه باور قشنگی من هستم در این برهوتی که نیست من هستم پدرم دیروز بود می گفت و می خندید و امروز خاطره ایی در ذهن من که نیست و فردای من دیروز پدرم هست و حاصل یک منهای یک صفر و مگر جز این است و ما در توهم بودنیم و فخر می فروشیم به عالم و ادم پدرم را باد برد ابی و خاکی شد در اسمان و ریخت تو دریا و دشت و من دل خوشم که...
-
پدرم نیست
جمعه 18 دیماه سال 1388 11:21
پدرم نیست دل خوشی ندارم پدرم نیست دیگه خودم نیستم خانه ما تاریک است جای پدرم خالی است مادرم هست خدا را شکر اما پدرم نور بود مهربانی را با خود می برد باورم نمی شه اون چشمان مهربان تو خاک اند می رفت تو باغ انگور می اورد انگور سیاه خیلی دوست داشت اونو روی کولش می ذاشت وقتی به خونه می رسید میذاشت تو گوشه ایوون همه را دوست...
-
باران می بارد
جمعه 11 دیماه سال 1388 11:07
باران می بارد دلم بارانی است سبزه ها می رقصند کلاغ ها جست و خیز می کنند باران شادشان می کند دلم بارانی است دیدگانم بارانی است دل خوشی ندارم کلاغ ها به امید بهار شادی می کنند من چی ؟ من که بهاری ندارم
-
شب است
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 00:52
شب است ستاره ایی نمی بینم شب است و گرگان می رقصند و من مانده ام حیران از این بی رحمی نه خدا در این نزدیکی است شب به این بی رحمی نیست گل شب بو پس چست ؟ منم که شب را تیره و تار کرده ام و شب است و اغوش مهربانی ها و شب نور است تو اگر قدر ان دانی
-
شیرین شیرین بود
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 18:11
شیرین شیرین بود خورشیدی گرم و اتشین دلم را روشن کرد خدا دلش را روشن کند مدتها افسرده بودم گرد و غبار سال ها را با خود برد مرا سبک بال کرد از سنگینی بارهای بی خودی بارهایی که جان را می فرساید و دل ادمی را پر خون می کند و من برای ساعتی هم شده راحت بودم از دشنه هایی که بر جانم نشسته است کاش ادمیان می دانستند مهربانی چه...
-
تا بوی گل می اد
جمعه 6 آذرماه سال 1388 22:11
تا بوی گل می اد تا چشام می بینه تا خنده را می فهمم تا بارون منو خیس می کنه تا بوسه منو شاد می کنه تا دوستم تو دلم جا داره تا خدا دارم تا مادرم منو بغل می کنه منم زندگی را دوست دارم منم خدا را دوست دارم مادرم را دوست دارم دوستم را دوست دارم گلم را دوست دارم بوسه را دوست دارم تو می دونی زندگی یعنی همین ها
-
باد برگ های پاییزی را می بره
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 19:16
باد برگ های پاییزی را می بره دل پر غم درختان را سبک می کنه بهار را بهشان وعده می ده اینه که دل می کنند باد اونا را می بره این ور و اون ور چه رنگ های قشنگی خش خش اما من چی غما تو دلم سنگینی می کنه خیلی سنگینی می کنه هیچ بادی هم اونو نمی بره خسته شدم از دستتون یه جای کار ما ادما ایراد داره نمی دونم چرا غم ها تو جان ما...
-
هزاران هزار پرنده در اسمان غوطه می خورند
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 23:13
هزاران هزار پرنده در اسمان غوطه می خورند بی ان که با هم تصادمی کنند بی ان که به هم حسادت کنند هزاران قناری می خوانند بی ان که هیچ اوایی را خاموش کنند و ادمیان چه می کنند و هزاران و هزار مورچه دانه می کشند بی ان که به ان دیگری نگاه کنند و هزار هزار اهو در دشت چرا می کنند بی ان که هم دیگر را بکشند . من نمی دانم این...
-
خدا می دونه دلم اروم نمی گیره
جمعه 15 آبانماه سال 1388 21:19
خدا می دونه دلم اروم نمی گیره اخه من نمی دونم برای چی هستم برای چی اومده ام اموده ام که چی کار کنم به خدا نمی دونم کسی اگر می دونه بیاد به منم بگه خوب بوسه هست خوبه دوستی هست اینا که نبود دنیا خیلی تیره و تار بود من می دونم وقتی بمیرم اروم می شم همه مرده ها ارومند هیچ به کسی کاری ندارند زنده ها که به هم می پرند گلوی...
-
امروز گلی را دیدم
سهشنبه 12 آبانماه سال 1388 23:41
امروز گلی را دیدم گلی امده از دشت تن شسته از باران دلم را ربود جانی بود جامی بود رنگی از مهربانی با خود داشت نباتی داد نباتی دادم دلی داد دلی رادادم بوسه ایی داد بوسه ایی دادم جانم را نواخت جانش را نواختم و مهربانی را چه خوب می شود داد و ستد کرد پس این همه دشمنی برای چیست ؟