رازی گنگ مرا می ازارد
مبهوتم از بودن خود
زمان را نمی فهمم
و از بودن خود شاد نیستم
می خواهم در حال زندگی کنم
زندگی کودکانه
محبوبم چنین می گوید
دریا طوفانی است
و بادها مرا به گرداب برده اند
ساحلی نیست
باد بادک کودکی را عشق است
اسمان را می خواستم
باد را
برای پرواز بادبادکم
باد بادک خیالم رفت
محبوبم
محبوبم
رنگ ها را دوست دارم
گل ها را می بویم
بوسه را حس می کنم
دوستی را
عشق را
محبوبم مرا می یابی
تالار آینه تاریک است
و بر دستمال سفید
مهر پس گرفته نمی شود
قرمز
هر چند همه می دانند
عریان
به اندازه نمی اندیشد