خاطره ام را درید بی هیچ شرمی
سال ها مواظبت کردم
سال ها در گوشه دنجی نگاه داشتم
نمی دانم شیطان در جانش چه می کرد
وسوسه ایی کرد
و خاطره ام را به قربانگاه برد
سرش را برید
خونی اش کرد
و چه کیفی می کرد از خود راضی
می گفت برای خدا کرده است
من که خدایی در وجودش ندیدم
شیطان بود که عربده می کشید
اری خاطره ام را درید
بی هیچ شرمی
خاطره سال ها ی دور را
دوستش داشتم
سلام دوست عزیز من را به اسم مهسا لینک کن.شعراتم باحال بود.
سلام وبلاگ جدید مبارک .. نگفته بودین که یه وب دیگه هم دارین.....
مرسی از اطلاعاتی که برام نوشتین.. ایشالله در کنار خانواده محترمتون همیشه خوشبخت باشید...
ولی من احساس میکنم که یه غمی توی زندگیتون هست ... نمیدونم شاید اشتباه مینم....
سلام
میبینی من چقدر شیطونم
همه جا هستم
منتظرت میمونم
باتشکر شیطون