-
خودم را نفرین می کنم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:33
خودم را نفرین می کنم اگر بخواهم دلی را بیازارم من زور مردم ازاری ندارم خودم را نفرین می کنم اگر خاک تو چش گل بریزم نه نه دل من کویره هیچ اب و علفی در ان نیست بارانی و نه حتی سایه ابری تصمیمت را برای زندگیت بگیر به من چه کار داری من که دیوانه نیستم شیدا من دیوانه نیستم انسانم باور کن احساس را درک می کنم اونم احساس...
-
سلام به گلم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:28
سلام به گلم به گل مهربونم سلام به شیدایم و سلام به عطر دل انگیز شیرازم سلام به تو سلام به روی ماهت و سلام به چشمان عسلی ات سلام به اون چشم ها ی روشنت سلام به تو کجایی خانه ام تاریک است در انتظارت هستم جانم بیا دوستت دارم مهر دل انگیز من دوستت دارم می بوسمت
-
دل تنگی لباس تنگ نیست
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:51
دل تنگی لباس تنگ نیست لباس تنگ را می شه راحت از سر و پا بیرون کرد انداختش یه گوشه ایی تا هوایی بخوره دل تنگ را چه باید کرد می شه این کار را کرد می شه از تن روح و روان بیرون کرد چرا نمی شه می شه می شه با یه بوسه یه نوازش عاشقانه یه کنار هم بودن یه راز با هم گفتن یه کمی شیدایی کردن دل تنگی را بیرون کرد می شه با کمی اشک...
-
عشق اتشی ست که اگر افروخته شد
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 22:50
عشق اتشی ست که اگر افروخته شد سوزنده تر خواهد شد و شعله اش به اسمان پر می کشد و دل سنگ را هم اب می کند با شیدای اش
-
زبون هم را نمی فهمیم
دوشنبه 12 تیرماه سال 1391 19:41
زبون هم را نمی فهمیم درسته مثل هم حرف می زنیم اما از یه واژه ممکنه دو تا فهم داشته باشیم می شه ؟ چرا نمی شه ! خیلی هم می شه ! می دونی من می گم دوستت دارم تو هم می گی دوستت دارم اما من می خواهم دوستت باشم تو می خواهی ازدواج کنی ! ببین چه فاصله ایی ! دوستی کجا ازدواج کجا ! ازدواج هم نوعی دوستیه اما با دوستی کلی فرق می...
-
سبزه ها برق میزدند
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1391 12:30
سبزه ها برق میزدند ابی که سر و رویشان می ریخت تنشان را می شست سبزه ها برق می زدند افتاب پس از حمام صبحگاهی باغبان تن شان را گرم می کردبا بوسه نور و شیدایی تنشان را صفا می داد به امید وصالی که خیالی بیش نیست
-
چه کیفی داره اب دادن گیاهان و چمن ها و گل بوته ها
جمعه 26 خردادماه سال 1391 12:06
چه کیفی داره اب دادن گیاهان و چمن ها و گل بوته ها خیلی لذت داره صبح امروز رفتم سراغ شمشادها باغبان ابیاری خوبی نکرده بود فریادمی زدنداز تشنگی هم سر و صورتشان را شستم و هم دلشان را ابیاری کردم یک ساعتی شد سپیدارها و گل ها را هم شستم و خاک از تن زیبایشان برداشتم کیفی کردم کاش مردم باور می کرند گیاهان را انها هم از تشنگی...
-
می گفت دوستت دارم
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 20:30
می گفت دوستت دارم دوستت دارم رنگین کمان هایت را گذشت و قولش را از یاد برد رفت باد بادکی بیش نبود به همون سبکی و رفت در دل اسمون نا پدید شد و من ماندم با حسرتی دیگر حسرتی که دوستی بهانه ست چه داری از داشته هایت بگو چیزی ندارم همین کلماته گفت نانی درشون نیست و گفت بی خیال برو خود را باش برو خود را باش
-
شیدایی
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 20:09
شیدایی برایش عاشقانه سردوم گفت می خواهی مرا فریب دهی شیدایش کردم گفت عاقلتر از انم که بخواهی مرا به کوچه های بن بست ببری گفتم قصد فریب ندارم به من نیامده گفت از کجا بدانم تو راست می گویی گفتم حق داری گفت همین سخنت هم به حق نیست گفتم چه کنم شیدایی ام را باور کنی گفت عاشقی شرط و شروط دارد گفتم دوستت دارم همین کافی نیست...
-
جاتان خالی
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 12:46
جاتان خالی رفتم سری به بالکن خونه زدم کمی هم تخمه افتاب گردون باخودم بردم در طبقه هشتم اسمون تهران ابری ست بالکن رو به رویی تو قفس یه دونه عقاب داره بیچاره را اونجا زندانی کرده نمی دونم این کار چه لذتی داره تو یه بالکن دیگه خانمی داره ترو تمیز می کنه بالکنش را خیابون هم شلوغه ... ماشین ها درترافیک دور میدون گرفتارند...
-
جاودانگی ارزوی انسانه
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 12:32
جاودانگی ارزوی انسانه می خواد باشه به هر قیمتی زندگی کنه افکارش را دوس داره شعر می گه می خواهد حافظ زمونه بشه می خواهد شکسپیر بشه می خواهد فرشته باشه هیچکس دوس نداره شیطون بشه ... همه می خوان تو اوج باشن چنگیز هم همینه می خواست هیتلر هم همینه می گفت همه می خوان باشن اهرام را برای همین ساختند انسان دوس داره زندگیش تموم...
-
دلم زیاده از حد با غم همزاد شده
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 12:19
دلم زیاده از حد با غم همزاد شده جانم زیاده از حد ناتوان شده مانده ام در پیچ و تاب غم چه کنم کجا روم به که گویم غم دلم را اشکی نمانده رمقی نمانده دوستی نمانده دوستی نمانده شب تاره کویر بی اب و علف نه پرنده ایی نه نسیمی نه موری نه سموری نه حتی ماری که نیشم بزند نه اتشکده ایی نه مسجدی نه حسینه ایی نه باغی نه بری نه تاغی...
-
شب و روزی ندارم
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 19:36
شب و روزی ندارم شب و روز امد و رفت خورشیده من چه کاره ام زندگی هدیه هستی ست شبیه شعله یه کبریته ... اصطکاکی و اونو روشن می کنه قد می کشه و فروزان می شه می سوزه می سوزه می سوزه فکر می کنه داره زندگی می کنه سبزه سبزه نه این طوری نیست سبزی تو کار نیست همون شعله اتیشه می سوزه حاصلش نوریه که می تابه یه کم تاریکی را روشن می...
-
هستی, نیستی را نمی خواهد
یکشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1391 18:49
هستی, نیستی را نمی خواهد و نیستی, هستی را بر نمی تابد و من در میانه هستی و نیستی غوطه ورم نمی دانم چه کاره ام پیامبران می گویند زندگی جاویدست و مرگ رویه دیگری از هستی ست چون گیاهی که می روید حس خودم شک دارد می پرسد برای چه باید جاوید باشم و من پاسخی ندارم نمی دانم نمی دانم دوست دارم جاوید باشم دوست دارم گل بی خزان...
-
قصه امون را مرور کردیم
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 12:52
قصه امون را مرور کردیم اون گذشته ها را اون دوران شر و شور را اون دوران زیبایی های دوران کودکی را اون وقت که دور یه سفره بودیم مادرم بود پدرم بود برادرم بود و خواهر ها محمد هم بود اون برادر ناز و شاد کاش محمد بود کاش نمی رفت کاش پدرم بود کاش سفره مهربانی بود خواهرم مهمان ما بود دو شبی بود دو شبی که خاطره بود پدر نیستی...
-
روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 00:06
روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته با نسیمی با پرواز گنجشککی با گردش پروانه ایی نمی دونم با کوچکترین بهانه ی می افته می افته و اخر این قصه یه درخت بی برگه که می مونه نه سایه ایی و نه گلی و نه دیگر پروانه ایی من می مانم بی سایه ایی که چوپان دهکده هم زیر ان نمی ساید و گوسفندانش هم بهایی به ان نمی دهند و تنها ارزشی که...
-
شادی
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 14:50
شادی شادی را به هم تعارف کنیم سلام را به هم هدیه کنیم بوسه را با بوسه داغ کنیم زندگی را شیرین کنیم تلخی را از وجودمان دور کنیم فضا را معطر کنیم جانمان را نو کنیم اخلاق را در همه جا جاری کنیم خنده دستاورد انسانه راهی است به بهشت راهش را سد نکنیم دوستی را دوست بداریم شادی را به تعارف کنیم
-
میلیاردهای سلول روی هم سوارند و یا در کنار همند
جمعه 4 فروردینماه سال 1391 12:07
میلیاردهای سلول روی هم سوارند و یا در کنار همند اب و عناصر معدنی و این ها در کنار هم زیست می کنند زندگی می کنند هم دیگر را می سازند به هم انرژی می دهند و خنده را بر لبان ما می نشانند و اشک را در چشمانمان جاری می کنند و عشق را می سازند و دوستی را بنا می نهند و جهان زیبایی را در کنار هم خلق می کنند و اگاهی را پدید می...
-
افتاب که می اد شب خودش می ره
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 10:06
افتاب که می اد شب خودش می ره نور که می اد ظلمت فرار می کنه شادی که می اد غم نمی مونه بهار که می اد زمستون تمام می شه زندگی که می اد مرگ می میره مرگ می میره
-
دنیای بدی داریم
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 20:07
دنیای بدی داریم راحت برای خود دروغ می بافیم راحت احساس را خونی می کنیم راحت ابرویش را می بریم راحت دلی را می شکنیم به روی خودمان نمی اوریم بادا باد باد هر چی شد بشود خانه من که امن است خانه رویاهای من رنگی است هر بلایی به سرش بیاد حقشه و حق را من می فهمم حق منم دنیای بدی داریم ترازوی عدالت همیشه کج است شاهینی نیست این...
-
روز ارامی دارم
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 14:16
روز ارامی دارم کمی به ماشینم رسیدم شیشیه های ماشینم را با روزنامه پاک کردم سیب زمینی و گوچه و کاهو خریدم مردم در حال خرید میوه و سبزی و خورد و خوراک خود هستند همه ارام اند خبری نیست هوا بهاری است و بهار زودتر ازان که باید در حال امدن است زمستان جانی ندارد شادی زیر پوست شهر است قالیچه ها و قالی ها شسته می شوند ماهی های...
-
چند روزی رفته بودم کاشان
جمعه 7 بهمنماه سال 1390 20:06
چند روزی رفته بودم کاشان شهر دیر پای تاریخ شهری کهن میان دیوارهای کاه گلی و رنگ های جادویی و مردمانی خوش گو و مهربان و خانه های تاریخی و امامزاده های مقدس و درختان کاج و اکالیپتوس در مشکات امامزاده ایی بود به نام سلیمان و امامزاده ایی دیگر در خانه ایی زیبا خادم امامزاده می گفت یک هفته است این ضریح را از اصفهان اورده...
-
پدرم که بود همه چیز رو به راه بود
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 23:51
پدرم که بود همه چیز رو به راه بود پدرم که بود اوای مهربانی به گوش می رسید پدرم که بود دلم گرم بود پدرم که بود ماه می درخشید پدرم که بود افتاب دو تا بود یه افتاب که از شرق طلوع می کرد و در غرب غروب و یه افتاب پدرم که وجودش برایم زندگی بود و غروبش دردناک سه سالی است چشمان افتابی اش برق نمی زند باغ مهربانی ما افسرده است...
-
بازم دوستت دارم
جمعه 9 دیماه سال 1390 20:16
بازم دوستت دارم دلم شکست تکه های درشت و ریز و تیز ان را جمع کردم دستم خونی شد ریختم تو یه دستمال کاغذی با خطی از خون که روی ان رسم شد گذاشتم اونجا روی تاقچه خونه شاید بتونم اونو دو باره جمع کنم اما مگر می شه با کدوم چسب با کدوم دست مگر می شه ؟ چرا نمی شه دل شکسته که مثل لیوان شکسته نیست دل شکسته را می شه جمعش کرد چه...
-
شادی را می جستم
جمعه 4 آذرماه سال 1390 11:33
شادی را می جستم غم به برم امد دوستی را می کاویدم خبیثی به خانه ام امد فرشته را فریاد می کردم دیوی بد سرشت پاسخم را داد گل را می خواستم خاری نصیبم شد دنیا را می خواستم پسین را وعده دادند شرینی را می خواستم زهر ماری را دادند زیبایی را می ستودم جانم را ستادند هستی را می خواستم نیستی را بن مایه ام کردند خوشی را می خواستم...
-
پنجره
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 10:46
پنجره کنار پنجره اتاقم نشسته بودم و به اسمان ابری خیره بودم ابرهایی که می امدند و می رفتند و گاه بارانی را بر سر روی عابران می ریختند هر کس به گوشه ایی می خزید بعضی ها چتر داشتند و بیشتر نداشتند خیس از باران و من متحیر بودم از این مردم چرا از باران فرار می کردند باران که نعمت است باران که زیبایی است سبزه و اب را به...
-
روزهایم به تلخی و گاه در بی مزه گی تمام می گذرد
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 20:06
روزهایم به تلخی و گاه در بی مزه گی تمام می گذرد و شب هایم در رویاهایی که فردایش تعبیری ندارد امیدها و ارزوهایی که همه به باد رفته است سبزه ایی که نیامده مرده است جهانی غم روی دلم سنگینی می کند می شکنم چاره ایی ندارم در حیرتم چه بازی بدی چه سرانجام شومی چه می توانم بکنم امید و ارزو و اینده و عشق به کدام دل خوش کنم وقتی...
-
پروانه
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 20:50
پروانه گاهی غصه می خوریم یه پروانه چرا یه روز عمر داره چه عمر کوتاهی اما نه عمر اون کوتاه نیست اون تو یه روز خیلی کار می کنه خیلی کار می کنه با خیلی از گلا همنشین می شه روی سبزه ها پرواز می کنه با دوستاش به سفر می ره از اینجا به اونجا عشق بازی هم می کنه تو همین دوره کوتاه با کسی دعوا نمی کنه برای همین هم هست تعدادشون...
-
دلم خوش نیست
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 13:24
دلم خوش نیست افتاب می تابد ماه می درخشد گل ها می رویند غنچه ها دل نوازی می کنند پرندگان خوش نوا می سرایند و جوانان شادی کنان تریپولی را فتح می کنند و من مانده ام با این دل بیمار چه کنم شادی را می شود دوباره بنوشم شادی رفته را زمستان در رسیده است و جانم دارد یخ می زند خدایا دلم را افتابی کن خدایا ماه را در چشمانم...
-
زندگی شیرین نیست
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 21:49
زندگی شیرین نیست به چی دل خوشی می شه بگی ؟ به چی ؟ اخه من که نفهمیدم هی می گیم زندگی شیرینه امانتیه تو دستمون کدوم کجا کی اینو به من داد به تو داد می شه بگی زندگی شیرینه مثل اب نبات مثل قند مثل چی مثل سیب قندک ادم که تشنه اس اب بی مزه شیرینترین قند روی زمینه من تشنه زندگیم برای همین هم زندگی شیرینه اما زندگی شیرین نیست