شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته

روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته
با نسیمی  با پرواز گنجشککی  با گردش پروانه ایی
نمی دونم با کوچکترین بهانه ی می افته
می افته و اخر این قصه یه درخت بی برگه که می مونه
نه سایه ایی و نه گلی و نه دیگر پروانه ایی
من می مانم بی سایه ایی
که چوپان دهکده هم زیر ان نمی ساید
و گوسفندانش هم بهایی به ان نمی دهند
و تنها ارزشی که دارد هیزم شدنه
برای این که تنوری را گرم کنه
درخت زندگیم داره بی برگ می شه
دیگه از برگ های بهاری خبری نیست
از ولوله گنجشک ها خبری نیست
سوت و کوره
و تنها باده که نوازشم می ده
زندگیم دیگه برگی نداره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد