شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

شب و روزی ندارم

شب و روزی ندارم
شب و روز امد و رفت خورشیده
من چه کاره ام
زندگی هدیه هستی ست
شبیه شعله یه کبریته
...
اصطکاکی و اونو روشن می کنه
قد می کشه و فروزان می شه
می سوزه می سوزه می سوزه
فکر می کنه داره زندگی می کنه
سبزه سبزه
نه این طوری نیست
سبزی تو کار نیست همون شعله اتیشه
می سوزه
حاصلش نوریه که می تابه
یه کم تاریکی را روشن می کنه
بعضی ها نور خوبی دارند
از اون دور دورا پیدان
بعضی نه
دور خودشونرا هم روشن نمی کنند
نمی دونم
زندگیم سوخت
زندگیم سوخت
خاکستری مونده
و شعله ایی که بر باد رفته
ع رحیمی

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد جواد دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 10:55 ب.ظ http://it-engineers.mihanblog.com/

سلام وبلاگ جالبی دارید مطالباتون خــــــــوبه ولی قالبتون می تونه بهتر باشه البته اگه ناراحت میشید این حرف منو نادیده بگیرید !!!

راستی من اجازه ی لینکیدن وبلاگتونو دارم ؟

شما که بله اجازه نمی خواد؟

اگه جوابت با اجـــــازه ی بزرگترا بلست مارو به اسم مهندسی فناوری اطلاعات بلینک

وبلاگ شما خوبه و وبلاگ خوبم کــــــــمه،خوشحال میشم باهم در ارتباط باشیم و به خانواده ی وبلاگــــــی ما بپیوندید [نیشخند]


ممنونم

http://it-engineers.mihanblog.com/

[ بدون نام ] جمعه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام ممنونم از محبتی که داری شاد باشی عزیز

هاجر شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 06:28 ب.ظ

داشتم از شیدایی می خوندم به این قسمت که رسیدم نا امید شدم .
زندگیم سوخت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد