شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

پدرم که بود همه چیز رو به راه بود

پدرم  که بود  همه چیز رو به راه بود
پدرم که بود اوای مهربانی  به گوش می رسید
پدرم که بود دلم گرم بود
پدرم که بود ماه می درخشید
پدرم که بود افتاب دو تا بود
یه افتاب که از شرق طلوع می کرد و در غرب غروب
و یه افتاب پدرم که وجودش برایم زندگی بود
و غروبش  دردناک
سه سالی است چشمان افتابی اش برق نمی زند
باغ مهربانی ما افسرده است
پدرم که بود افتاب دو تا بود
پدرم که بود در و دیوار خانه ما از جنس بلور بود
همه جا روشن بود
سفره ما روشن بود
مادرم روشن بود
بچه ها روشن بودند
همه روشن بودیم
پدرم که بود
شیر تازه بود
عطر بود
کاکوتی بود
نان برشته بود
پدرم که بود
در خانه ما سبز بود
سبز سبز
پدرم که بود خدا به ما نزدیکتر بود
در دعاهایش همه بودند
افتاب بود
نظرات 2 + ارسال نظر
الیا سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ق.ظ

با سلام به شما آقای رحیمی بزرگوار اول من از شما عذر خواهی میکنم امیدوارم بنده را عفو بفرمایید جناب رحیمی من متوجه پروفایل شما نشده بودم والا هرگز به خودم اجازه نمیدم با این سن و سال ولو کوهی از معلومات باشم بخوام مطلبی را به عنوان نصیحت به شما بیان کنم این گناه بنده حقیر را به  علت بی توجهی ببخشید

عبداله رحیمی جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:10 ب.ظ

سلام الیا جان من چرا باید ناراحت بشم نه من دوستت دارم و دوست دارم بازم برایم بگی بیا و حالا سفر نامه خودم را نوشته ام بخوان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد