-
بوسه
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:10
هدیه خداوندا تو را می ستایم و اگر تو را نستایم که را باید بستایم می توانم خود را بستایم می توانم دوستم را می توانم گل باغچه را می توانم نگاه مهربان را می توانم بوسه را می توانم دستان گرم را می توانم دل پر تب و تاب را می توانم زیبایی را می توانم همه این ها را بستایم این ها همه بارقه الهی هستند تجلی خدا این ها را هم می...
-
گره
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:09
سلام دوستان مهربانم دلتان را با شادی امیخته کنید اگر دوستی در برتان هست بی تردید بر گونه های او بوسه زنید دلتان ارام می شود و در فضایی سیر می کنید که فرشتگان سیر می کنند زمان برایتان از یاد می رود و شیرینی نگاه دوست ! بهشتی از زیبایی ها را در دلتان می افریند من که دوستی در برم نیست کاش می شد دوستی دستانش را در دستانم...
-
دعوا
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:09
این همه موجودات زیبا و دل انگیز ادمیانی که ممکنه مثل ما مثل من جور دیگری دوست داشته باشند این ها گناه کاراند نه به خدا هر کسی رنگی را دوست دارد طبیعت هم ادمیان را یک رنگ نیافریده است بعضی ها سیاه اند بعضی ها سفید و بعضی ها زرد اند و .. سرخ اند باید همه را از میان برد چون مثل ما نیستند بیاییم مهربان باشیم مهربانی را...
-
دعوا
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:08
این همه موجودات زیبا و دل انگیز ادمیانی که ممکنه مثل ما مثل من جور دیگری دوست داشته باشند این ها گناه کاراند نه به خدا هر کسی رنگی را دوست دارد طبیعت هم ادمیان را یک رنگ نیافریده است بعضی ها سیاه اند بعضی ها سفید و بعضی ها زرد اند و .. سرخ اند باید همه را از میان برد چون مثل ما نیستند بیاییم مهربان باشیم مهربانی را...
-
اهو
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:07
چه زیباست اب جاری در رودخانه و دختری که زندگی را نظاره گر است من زندگی را دوست دارم فرصتی است که خدا داده اما دلم گرفته از زندگی و از سختی اون از بدی هایی که بر سرم می ریزد گاه فکر می کنم نبودنم بهتر نبود نمی شد هر کس جای خود را در این هستی می یافت نمی شد شیر خوراکش اهو نبود و ادم ها بره و مرغ و... نمی شد میکروب ها...
-
خاطره
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:06
سلام به گل خاطره سلام به مهربانی دلم را روشن کردی ابی بر جانم ریختی و اتشی بر عشق هر چند هستی ام در غربت غروب است و خورشید اخرین شعاهایش را می تابد من هنوز روشنم با ابی با بوسه ایی
-
خاطره
شنبه 23 دیماه سال 1391 22:05
سلام به خاطره خاطره دور دست ها خاطرات شیرین می دونی یه روزی فکر می کردم دنیا اخرش همون کوهی است که می بینم و ته اسمون همون جایی است که با بادک من می ره یه قرقره نخ به باد بادک می بستم می فرستادم باد بادک تو اسمون چه کیفی داشت اگه باد می امد راستی یادته اون پروونه مادرم منو دنبال می کرد سه چرخه ام یادمه خیلی دوستش...
-
یلدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 19:43
قراره امشب دنیا به پایان برسه اما خود مایاها گفتند نه به بی بی سی گفتند که تاریخ ما نو می شه دنیا سر جاشه متاسفانه خبری از رفتن نیست ! دلتان را خوش نکنید هیچ خبری نیست امشب یلدای خودتان را شادمانه بگیرید ناسا هم گفت هیچ خبری نیست با خیال راحت زندگی کنید عشق بورزید تایتانکی نیست همه هستید اگر خودتان بخواهید زیبایی را...
-
خدایا اگر خواستی برایم نامه بنویسی
جمعه 12 آبانماه سال 1391 18:18
خدایا اگر خواستی برایم نامه بنویسی من در گوشه پرت دنیا در این نقطه کوچک جهان پهناور تو زندگی می کنم در خانه ایی کوچک که سقفی دارد و پنجره ایی به سمت اسمان و دری به سمت کوچه و خیابان و بازار و مغازه و محل کار و رفت و باز گشت روزها به میان مردم می روم مردمی که هر روز غبطه دیروز را می خورند و ترس از اینده ایی که نیامده...
-
با یه کبریتی که صبح به دلم می زنم
جمعه 12 آبانماه سال 1391 17:00
با یه کبریتی که صبح به دلم می زنم خودم روشن می کنم گرم می کنم دلم شور می اندازم می دونی دوستام این طوری دوستم دارند دوست دارند روشن باشم دوست دارند اروم اروم بسوزم اروم اروم منم می سوزم زندگی همینه زندگی همینه باید بسوزی اگه می خواهی زنده باشی
-
با یه کبریتی که صبح به دلم می زنم
جمعه 12 آبانماه سال 1391 16:59
با یه کبریتی که صبح به دلم می زنم خودم روشن می کنم گرم می کنم دلم شور می اندازم می دونی دوستام این طوری دوستم دارند دوست دارند روشن باشم دوست دارند اروم اروم بسوزم اروم اروم منم می سوزم زندگی همینه زندگی همینه باید بسوزی اگه می خواهی زنده باشی
-
رفتم برای ابیاری باغچه
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 14:03
رفتم برای ابیاری باغچه سر و سینه و تن و پا و لابلای دستها و شاخه ها و برگ ها همه را یک به یک شستم با اب زلال امده از دل زمین چه کیفی می کرد کاج خمره ایی با تنی که می لرزید و قطرات ابی که شره می کرد و می ریخت در سایه سار خودش و عطری که می پیچید و تنم را شاد می کرد
-
زدم به شیدایی
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 00:05
زدم به شیدایی و از خانه بیرون زدم دلم ابری بود خودم را به پارک رساندم در نیمه شبان باغبان پیر بیدار بود و در نیمه تاریک ونیمه روشنایی چراغ های غمبار پارک بساط شام به پا کرده بود اشتباه نکنید بساطی در کار نبود ! چند گربه قد و نیم قد به رنگهای تیره و روشن کنار سفره اش بی تابانه به انتظار غذا بودند و من در شیدایی خود بی...
-
اب دادن به گیاهان را خیلی دوست دارم
جمعه 13 مردادماه سال 1391 10:53
اب دادن به گیاهان را خیلی دوست دارم این بود که رفتم به پارک محلمون باغچه ی ست رو به روی خونه با درختان متنوعی که داره توت و کاج از دو نوع کاج معمولی و کاج خمره ایی گردو و انجیر و انار و سپیدار و چنار و گل محمدی و گل رز و سرخس و شمشاد و زیتون و چند تای دیگه که اسموشون را نمی دونم اما همه اونا زیبا و تر و تازه ند خیلی...
-
ان شب که مهتاب از پنجره خانه کوچکم چشم نوازی کند
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:46
ان شب که مهتاب از پنجره خانه کوچکم چشم نوازی کند به انتظارت می مانم رویای خیس تا دو باره به خانه ام بیایی و مرا از شیدایی سیراب کنی
-
اخه چرا ادرس ندارین ؟؟؟؟؟؟؟؟
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:46
اخه چرا ادرس ندارین ؟؟؟؟؟؟؟؟ رنگین کمانی از دل تنگی ها را به نمایش می زارید منم ادمم دل دارم دلم ازرده می شه منم ادمم به خدا دل دارم دلم نرمه می شکنه می سوزه
-
دلم چند روزی ست سخت ابری ست
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:46
دلم چند روزی ست سخت ابری ست دلم چند روزی ست بی تاب ست دلم چند روزی ست دیوانه ست چه می شود کرد در این شهر بیمار با مردمانی که غم گین اند و زمانه هم با انها یار نیست دلم اغوش مهربان را می خواهد اغوش مهربان طبیعت اغوش مهربان یار اغوش مهربان دشت اغوش مهربان باغ و سبزه ها اغوش اب جاری اغوش باران اغوش نسیم صبحگاهی اغوش ترنم...
-
عشق اتشی ست که اگر افروخته شد
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:43
عشق اتشی ست که اگر افروخته شد سوزنده تر خواهد شد و شعله اش به اسمان پر می کشد و دل سنگ را هم اب می کند با شیدای اش
-
دل تنگی لباس تنگ نیست
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:42
دل تنگی لباس تنگ نیست لباس تنگ را می شه راحت از سر و پا بیرون کرد انداختش یه گوشه ایی تا هوایی بخوره دل تنگ را چه باید کرد می شه این کار را کرد می شه از تن روح و روان بیرون کرد چرا نمی شه می شه می شه با یه بوسه یه نوازش عاشقانه یه کنار هم بودن یه راز با هم گفتن یه کمی شیدایی کردن دل تنگی را بیرون کرد می شه با کمی اشک...
-
باران دل انگیز می بارد
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:42
باران دل انگیز می بارد و دل م را به شیدایی می برد شیدایی که از حادثه ایی به سلامت امده ست امده ست تا به خورشید بگوید کمی مهربان باش بگذار باران بیاید بگذار ابرها باران ببارند دلهای افسرده در این داغی تابستان به خنکی باران ارام می شوند و شیدایی من هم گل می کند و این بار به باران سلام می کند و دلم ارام می گیرد دوستت دارم
-
خدایا دل م گرفته
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:41
خدایا دل م گرفته هواش ابریه بارونی در کار نیست کاش می ش بارونی شد و دل را خالی کرد اینم دریغ شده زمانه خوبی نیست حوادث پی در پی می ان و من چاره ایی ندارم خدایا با که بگویم راز های خفته دردناکم را رازهایی که مرا از درون متلاشی می کنند و چون دشت بی اب ترک می خورند و سینه ام را می سوزانند خدایا به که گویم زندگیم گرفتار...
-
خدا در این نزدیکی ست
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:40
خدا در این نزدیکی ست من صدایش می کنم پاسخی نمی اید نمی دانم مگر خدا زبان مرا نمی داند چه باید بکنم تا خدا بی واسطه با من سخن بگوید خواست زیادی ست ؟ خواست غیر قابل فبولی ست ؟ به من بگو چه کنم می گویند خدا چنین گفته ست و انها زبان تو سخن می گویند هیچ کدام هم هم دیگر را قبول ندارند هر یک خود را حق می داند و من نمی دانم...
-
دیروز سالگرد پدرم بود
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:40
دیروز سالگرد پدرم بود رفتیم بر مزار او خوابیده بود ارام و بی سخنی اسمان ابری بود و خواهرانم هم ابری شدند و دنیای مردگان چه ارامست همه در ارامش ابدی خفته اند این هم نوعی از زندگی ست ابی بر مزار سنگی او ریخیتم شاید خنکی اب را احساس کند وپدرم اب را دوست داشت اب برایش حیات و زندگی بود کارش کشاورزی بود پدرم ارام خفته بود...
-
هر روز به خانه ام سر می زنم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:39
هر روز به خانه ام سر می زنم با یه دسته گل گل نرگس اما نیستی نمی دونم کجایی و چرا شیدایی نمی کنی ؟ من دلم اب شد اشک شد و از چشام جاری شد مگه نمی بینی ؟ هر روز یه دسته گل می زارم پشت خونه ات و روز بعد می ام یه دسته دیگه می زارم روش اخه بیا دارم می میرم وقتی خبری ازت ندارم شیدا من کجایی ؟ شدایی که هزاران بوسه در لبهایم...
-
چه می دونم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:38
چه می دونم دوستان می گن می اد شیدا شیدایی که نیست شیدایی هم نیست شب تار من سر رسیده خورشید برای همیشه غروب کرده افتاب گردون ! به امید خورشیدی نه دیگه از خورشید خبری نیست می خواهم امید داشته باشم اما شب خیلی پر زوره شب تار شب تار شب نا امیدی ست گیرم خورشید اسمان دو باره طلوع کند گیرم دو باره از نو زندگی چشمک بزند به من...
-
خبری از شیداییان نیست
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:38
خبری از شیداییان نیست دلم گرفته ست به انتظار باران ست بارانی که گونه هایم را خیس کند شاید سبزه ایی بروید شاید غمی سبک بال شود شاید دلم کمی ارام شود شاید شیدایی کند
-
سلام به دوستم که مهر به دل دارد
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:37
سلام به دوستم که مهر به دل دارد و مرا به شیدایی می خواند دوستت دارم رندی کن و مرا به بوسه ای مهمان کن مگر نمی گویند پاس مهمان را باید داشت منم با بوسه ای دلشادم پرواز می کنم در اسمان ابی و دلم از گرمی عشق جانی دو باره می گیرد مرا تنها نگذار
-
سلام به گلم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:37
سلام به گلم به گل مهربونم سلام به شیدایم و سلام به عطر دل انگیز شیرازم سلام به تو سلام به روی ماهت و سلام به چشمان عسلی ات سلام به اون چشم ها ی روشنت سلام به تو کجایی خانه ام تاریک است در انتظارت هستم جانم بیا دوستت دارم مهر دل انگیز من دوستت دارم می بوسمت
-
سلام به مهر
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:36
سلام به مهر به مهر دل انگیزم به شیدای وجودم تو که هستی من شادم وقتی نیستی به خونه من سر نمی زنی دلم می گیره فقط بیا تا ببینمت همین بیا خونه من خونه توست چش تو چشم منه دوستش دارم وقتی تو چشات نگاه می کنم می دونی دلم شاد می شه پر می کشه تو را که می بینه نه بی تو با تو به اسمون ابی پرواز می کنه دوستت دارم
-
امدم زودتر از هر روز
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:34
امدم زودتر از هر روز زودتر از افتاب قبل از طلوع امدم تا تو را ببینم در سپیده صبح در اسمان روشن تازه رسته از شب با ترنم صبحگاهی در میان اوای گنجشک ها امدم تا تو را ببینم شیدایم را مهر دل انگیزم را تا چشم بدوزم به چشمان مهر ایینم تا ببسوم روی ماهت را امدم تا تو را ببینم در این سپیده صبح اغشته به رنگ عشق دوستت دارم