شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

دلم کباب شد

دلم کباب شد

می گفت مادرم در خانه های مردم کار می کند

۵۵ سال دارد دیگر از کار افتاده اس

دلم کباب شد

می گفت مادرم در خانه های مردم کار می کند

۵۵ سال دارد دیگر از کار افتاده است

اما نمی تواند که کار نکند

در نظام اباد مستاجریم

و ماهانه ۱۲۰هزار تومان اجاره می دهیم

خودمم هم بیمار هستم

در کودکی  سقوط کردم

و دست و یکی از پاهایم اسیب دید

و اکنون در راه رفتن مشکل دارم

چشمم هم مشکل دارد

 می گفت اسمش زهرا است و سی  و پنج سال دارد

و نتواسته است به خاطر این بیماری ها شوهر کند

و مانده است روی دست مادرش

پرسیدم زهرا پدر نداری

گفت سال ها پیش پدرم در اثر بیماری سزطان مرد

کارگر ساختمانی بود

و هیچ نداشت

و من ماندم با  یک خواهرم

پرسیدم زهرا چه اروزیی داری

گفت این که ۲۰۰ هزار تومان داشته باشم

چشمم را عمل کنم

برای ترمیم دست و پاهایم  دکتر ها سه میلیون می خواهند

که نداریم

از کجا بیاوریم

مادرم بیچاره فقط می تواند مرا زنده نگهدارد

گفتم از جایی کمک نمی گیرید

گفت خدا پدرتان را بیامرزد

چه کمکی

اگر فکر می کنند دروغ می گویم بیایند تحقیق کنند

ادرس خانه امان را می دهم

زهرا گفت پولی برای پرداخت کرایه ندارد

گفتم عیبی ندارد دخترم

با من تا میدان سپاه امد

و انجا پیاده شد

تا به خانه خود برود

و من نگاه معصومش را کاویدم

و بر خود لرزیدم

تلفنش را گرفتم

گفتم شاید کسی پیدا شود بخواهد کمکی کند

تا این دختر معصوم سلامتی خود را بیابد

گفتم اگر کاری باشد کار می کنی

گفت چرا نه اما من سیکل دارم

چه کسی به کسی که سیکل دارد کار می دهد

شاید راست می گفت

پرسیدم چه کاری بلدی

گفت کار اداری و منشی گری

و من در مانده ام این عدالت کجاست

سراغی از این ها نمی گیرد

مگر این ها انسان نیستند

مگر حق اب و گل ندارند

ایا کسی هست حالی  از انها به پرسد

 و دستی به محبت بر سر انها بکشد

خدایا اینان  نیز فرزندان این اب و خاک اند

ایرانی اند

حق دارند زندگی کنند

ایا کسی هست زهرا را شاد کندت

اما نمی تواند که کار نکند

در نظام اباد مستاجریم

و ماهانه ۱۲۰هزار تومان اجاره می دهیم

خودمم هم بیمار هستم

در کودکی  سقوط کردم

و دست و یکی از پاهایم اسیب دید

و اکنون در راه رفتن مشکل دارم

چشمم هم مشکل دارد

 می گفت اسمش زهرا است و سی  و پنج سال دارد

و نتواسته است به خاطر این بیماری ها شوهر کند

و مانده است روی دست مادرش

پرسیدم زهرا پدر نداری

گفت سال ها پیش پدرم در اثر بیماری سزطان مرد

کارگر ساختمانی بود

و هیچ نداشت

و من ماندم با  یک خواهرم

پرسیدم زهرا چه اروزیی داری

گفت این که ۲۰۰ هزار تومان داشته باشم

چشمم را عمل کنم

برای ترمیم دست و پاهایم  دکتر ها سه میلیون می خواهند

که نداریم

از کجا بیاوریم

مادرم بیچاره فقط می تواند مرا زنده نگهدارد

گفتم از جایی کمک نمی گیرید

گفت خدا پدرتان را بیامرزد

چه کمکی

اگر فکر می کنند دروغ می گویم بیایند تحقیق کنند

ادرس خانه امان را می دهم

زهرا گفت پولی برای پرداخت کرایه ندارد

گفتم عیبی ندارد دخترم

با من تا میدان سپاه امد

و انجا پیاده شد

تا به خانه خود برود

و من نگاه معصومش را کاویدم

و بر خود لرزیدم

تلفنش را گرفتم

گفتم شاید کسی پیدا شود بخواهد کمکی کند

تا این دختر معصوم سلامتی خود را بیابد

گفتم اگر کاری باشد کار می کنی

گفت چرا نه اما من سیکل دارم

چه کسی به کسی که سیکل دارد کار می دهد

شاید راست می گفت

پرسیدم چه کاری بلدی

گفت کار اداری و منشی گری

و من در مانده ام این عدالت کجاست

سراغی از این ها نمی گیرد

مگر این ها انسان نیستند

مگر حق اب و گل ندارند

ایا کسی هست حالی  از انها به پرسد

 و دستی به محبت بر سر انها بکشد

خدایا اینان  نیز فرزندان این اب و خاک اند

ایرانی اند

حق دارند زندگی کنند

ایا کسی هست زهرا را شاد کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد