شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

سلام من از شهر کاشان امدم

سلام من از شهر کاشان امدم

رفته بودم برای دیدار پدر و مادر  و دیگر بستگان

پدرم خوب نیست

گفتم پدر بهتر می شوی

گفت نه بهتر نمی شوم راست می گوید

بیماری پارکینسون دارد کم کمک پدرم را از پا در می اورد

و این بشر مغرور هنوز نمی تواند از پس بسیاری از بیماری ها بر اید

نمی تواند نمی تواند

پدرم در این چند روزی که خانه خواهرم در کاشان است

به زمین هم خورده است

نمی دانم چه باید کرد دارد مثل شمع اب می شود

و ما کاری نمی توانیم بکنیم

این را بگویم پدرم در عمرش بدی نکرده است

به هیچکس

و کسی را نیارزده است

هنوز هم نمازش را می خواند

و می پرسد خدا قبول دارد

خدایا پدرم را نجات ده

از وضعی که دارد

خجالت می کشد پدرم

این که می بیند دیگران دارند کار او را می کنند

اری پدرم اسب سوار دشت های بی انتها  بود

و اکنون ان اسب سوار دیروز بر زمین افتاده است

باز هم خدایا پدرم را شفا بده

نظرات 1 + ارسال نظر
یک علیرضا جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:02 ب.ظ http://1alireza.com

سلام وبلاگ بسیار خوبی دارید. خوشحالم که تصادفا با وبلاگ شما آشنا شدم. در ضن خوشحال میشم به سایت من هم سر بزنید. در صورت تمایل تبادل لینک هم کنیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد