شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

ماری به خانه من امده است

ماری به خانه من امده است

و با بد دهنی هر ان چه لایق خود بوده است

نثار من کرده است

بیچاره در مانده است

عاشقانه حرف می زند

اما شیطانی عمل می کند

خدا را نمی دانم او را چه می شود

من نمی دانم او کیست

من ازارم به مورچه هم نرسیده است

چه برسد به انسانی که عزیز  است

می گوید چرا من از خدا حرف می زنم

دوستم مگر از خدا گفتن رنجی نصیبت می شود

 من از خدا می گویم و تو شیطانی حرف  می زنی

راست می گویی تو هم بر این لسان حرف بزن

حق نداری کسی را که نمی شناسی به دم تیغ ببری

تو چه می دانی

من حسودم

پناه بر خدا

تو با این لسانت در گناه غوطه وری

و انگاه دم از عصمت می زنی

نمی دانم تو از چی سخن می گویی

نه من به گناه کردن حسد نمی کنم

 نه من نان کسی را نمی خورم

و تیغ در قلب  نان اور  نمی کنم

شرم هم خوب چیزی است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد