شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

اشک تو چشاش جاری بود

اشک تو چشاش جاری بود

می گفت مهربون بود

برای برادرم همسری دوست داشتنی

دو فرزند زیبا داشت

برادرم در ایتالیا زندگی می کرد سال ها بود که در انجا بود

خانواده همسرش حرف نداشتند

نمی دونید چقدر وفادار بود

هر از گاهی به ایران می امد

اخه اونا تو ایتالیا زندگی می کردند

برادرم زندگی خوبی داشت

همسر مهربونش غربت را برای او شیرین کرده بود

درست مثل ایرانی ها بود در وفاداری و دوستی همسر

وقتی به ایرون میاومد

شادی را با خود می اورد

پدرم خیلی او را دوست داشت

این عروس را

محبت  ایرانی ها تو دلش بود

ما در سفری مهمان او بودیم

با خون گرمی شرقی ها از ما پذیرایی کرد

و چه روزهای خوبی داشتیم با او

دیدنی ها  ایتالیا را یک به یک به ما نشان داد

و من خاطرات زیبا ان روزها را فراموش نمی کنم

این ها را همکارم گفت  خانم کامران

اما اشک هایش حکایت تلخی را رقم می زدند

گفت زن برادر مهربانم رفت

رفت و پر کشید

سال ها با بیماری مبارزه کرد

از نوع بسیار بد خیمش بود

و در نهایت

سرطان او را برد

هنوز فرزندانش به مادر نیاز داشتند

اما بیماری این را نمی فهمید

زن برادرم زیر خاک رفت با ان چشم های زیبایش

وصیت کرده بود با لباس ایرانی او رابه  خاک بسپارند

رحمت خدا بر او باد

یادش برای همیشه گرامی باد

رحیمی  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد