شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

دخترک با شوخ طبعی دو ساق زیبایش را در اب فین نهاده بود

دخترک با شوخ طبعی  دو ساق زیبایش را در اب فین نهاده بود

و دخترکان دیگر هم می خندیدند

و پسرکانی چند قدم ان طرف تر دخترکان را  می پاییدند

و من نظاره گر این دوستی نظرها بودم

و چه زیبا بود این نظر بازی ها

و من گفتم ایا نمی شد ادم ها همیشه خدا مهربان بودند

و دل میدادند

و خوشی می کردند

نوری که از چشمان دخترکان  می بارید

باغ فین را روشن کرده بود

اب چشمه فین روی پایهای زیبای دخترک سر می خورد

و به نرمی تمام به ان سو می رفت

و گرمای دخترک خوش اندام را با خود می برد

و کاشکی ان پادشاه بدسیرت امیر کبیر را در این باغ رگ نمی زد

و این باغ زیبا را خونی نمی کرد

و خاطره خونی در این باغ نمی ماند

و من در این اندیشه بودم که دخترکان رفتند

و من تنها ماندم

و در رویا خود غرق شدم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد