خدایا دل م گرفته
هواش ابریه
بارونی در کار نیست
کاش می ش بارونی شد و دل را خالی کرد
اینم دریغ شده
زمانه خوبی نیست
حوادث پی در پی می ان
و من چاره ایی ندارم
خدایا با که بگویم راز های خفته دردناکم را
رازهایی که مرا از درون متلاشی می کنند
و چون دشت بی اب ترک می خورند و سینه ام را می سوزانند
خدایا به که گویم
زندگیم گرفتار بندهای زیادی ست
بندهایی که مرا از رفتن باز می دارد
و نگاهم را محزون می کند
شیدا هم برای خودش رفته ست
و دوستش را رها کرده بی خیال دوست