زدم به شیدایی
و از خانه بیرون زدم
دلم ابری بود
خودم را به پارک رساندم
در نیمه شبان باغبان پیر بیدار بود
و در نیمه تاریک ونیمه روشنایی چراغ های غمبار پارک بساط شام به پا کرده بود
اشتباه نکنید بساطی در کار نبود !
چند گربه قد و نیم قد به رنگهای تیره و روشن کنار سفره اش بی تابانه به انتظار غذا بودند
و من در شیدایی خود بی تاب بودم
می خواستم با او هم نوایی کنم
دیدم سر بر نمی گرداند
اخر من چه کاره ام
باغبان پیر بر خاست
و گربه ها هم به دنبالش
سکوتی وهم انگیز جاری بود
و من خودم را برداشتم و به خانه خزیدم