شنبه برای من روز خوبی نبود
مثل این که خاک روی سر و صورتم ریخته اند
احساس خوبی ندارم نمی دانم چرا
از دست ادم های بد
تو روز هم داشتم کابوس می دیدم
کابوس تو شب ها به خواب ادم می اد
اما نه من تو روز هم گرفتار کابوسم
خدایا من از این امد و رفت خسته شده ام
همه رفتار ها ملال انگیز است
و ادم را افسرده می کند
از بی خیالی هم کاری ساخته نیست
گاه به ترنم کلاغچه غبطه می خورم
و گاه به گنجشک تیز پرواز
اسمان ابی است و اب ابی است
دلم ابی نیست
نمی دانم چه کنم
سر به کدامین بیابان بگذارم
در کدام دریا خود را به اب بسپارم
لذتی هم در کار نیست
همه اش باد هواست
دلم تاریک است و خنده در ان مرده است
و شادی مدتهاست رفته است
سلام از این همه پشتکار شما شگفت زده شدم
فقط یک سوال داشتم می شه در نوشتن مطالب وب لاگتون حساسیت بیشتری به خرج بدهید
ممنون
موفق باشید