شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

رقص

سلام به مهربانی 


سلام به خاطره 


سلام به خاطره های شیرین 


و سلام به صبح 


و سلام به دوستی 


و سلام به بوسه صبحگاهی 


بوسه ایی که با طلوع سپیده جان گرفته است 


و می رقصد بر چهره دوست 


و ارام می گیرد بر لب دوست 


دوستت دارم 


سنجاقک

رفتم به باغ خاطره 

گل بود و سار 

اب بود و بخار 

ماهی بود 

خزه های سبز  شناور بود 

و پونه های  معطر 

سنجاقک ها 

من بودم و خاطره 

 وان بوسه لب اب 

خاطره  دوستت دارم 

تو را که در جانم خوش کرده ایی 

 دوستت دارم سنجاقک دلم

خاطره

این همه موجودات  زیبا و دل انگیز 
 ادمیانی که ممکنه مثل ما مثل من  جور دیگری دوست داشته باشند 
 این ها گناه کاراند 
نه به خدا 
هر کسی رنگی را دوست دارد 
طبیعت هم ادمیان را یک رنگ نیافریده است 
 بعضی ها سیاه اند  
بعضی ها سفید   و بعضی ها  زرد اند و .. سرخ اند
 باید  همه را از میان برد 
چون مثل ما نیستند 
بیاییم مهربان باشیم 
مهربانی را همه دوست دارند 
دوستی را همه دوست دارند 
 من همه را دوست دارم 
فقط از کینه - حسد  -دروغ   و خود خواهی متنفرم 
من گل را دوست دارم 
تو هم دوست داری 
حالا من سرخش را و تو ارغوانی اش  را 
 این که دعوا ندارد 

خاطره

چه زیباست اب  جاری در رودخانه 
 و دختری که زندگی را نظاره گر است 
من زندگی را دوست دارم 
فرصتی است که خدا داده 
اما دلم گرفته 
 از زندگی و  از سختی اون 
از بدی هایی که بر سرم می ریزد 
گاه فکر می کنم  نبودنم  بهتر نبود 
 نمی شد هر کس جای خود را در این هستی می یافت 
نمی شد شیر خوراکش اهو نبود 
 و ادم ها  بره و مرغ و...
 نمی شد میکروب ها کارمان  نداشتند 
موی مان سفید نمی شد 
نمی شد گذر عمر را نمی دیدم 
 نمی شد کاری کرد 
از این که هستم شاد باشم  
همین 
کافی است 
این هم که نمی شود 
کاری نمی توانم بکنم 
 زندگی جاده یک طرفه است 
انتخاب من نبوده

خاطره

سلام  به گل خاطره 

سلام به مهربانی 

دلم را روشن کردی 

ابی بر جانم ریختی 

 و اتشی بر عشق 

هر چند هستی ام در غربت غروب است 

و خورشید اخرین شعاهایش را می تابد 

من هنوز روشنم 

با ابی 

با بوسه ایی 

خاطره

سلام  به خاطره 

خاطره دور دست ها 

خاطرات  شیرین 

می دونی یه روزی فکر می کردم 

دنیا اخرش همون کوهی است که می بینم 

و ته اسمون همون جایی است که با بادک من می ره 

یه قرقره  نخ  به باد بادک می بستم 

می فرستادم باد بادک تو اسمون 

چه کیفی داشت 

اگه باد می امد 

 راستی یادته اون پروونه 

مادرم منو دنبال می کرد 

 سه چرخه ام یادمه 

خیلی دوستش داشتم وای زندگی خاطره است 

همه اش خاطره است 

حالا هم خاطره است 

خاطره ایی اومده تو خونه من 

منم و خاطره 

خاطره و خاطره 

|+| نوشته شده توسط ع رحیمی در شنبه بیست و سوم دی 1391  | 2 نظر

ماه

سلام به خاطره 

 سلام به دوستی که از  دل خاطره می اد 

منم خاطره ام 

خاطره تو 

دلم را بی تاب می کنه 

و پرواز می ده در دل اسمون ابی 

می دونی اگر خاطره نبود 

اگر اشنایی نبود 

اگر بوی اشنا نبود 

اگر ان گل دوستی نبود 

اگر سبزه نبود 

اگر ماه نبود 

و اگر  دل نبود 

 می مردم از تنهایی 

هستی برایم جاذبه ایی نداشت 

هستی ام فرزوانه  برای این که تو در خاطرم زنده ایی 

 دوستت دارم 

خاطره همیشه منی 

تنهایی

خاطره !

 زندگی لحظه ایی بیش نیست 

و گورستان جایگاه ابدی است 

جایی نیست 

جایگاهی نیست 

یادی است 

خاطره ! زندگی اذرخشی است فریبنده 

ذره ایی  است که می درخشد 

انی و بعد هیچ

 و خاکستری که در نیستی گم می شود 

خاطره !

زندگی خاطره است 

شیرین و تلخ و یا هیچ کدام 

گس 

چه می دونم 

زندگی منم بر باد رفت 

نه شانه ایی که سر بر  شانه اش بگذارم 

نه دلی که ارامم کند 

نه دلداری که دلربایی کند 

و نه موهای افشانی که با ان بازی کنم 

نه چشمانی که در ان غوطه ور شوم 

نه سینه ایی  نه جامی نه  شرابی  نه ابی 

 نه ! نه خاطره ایی  نه یادی نه گذری و نه مایه نشاطی 

 زندگیم زندگی نبود 

باد بود طوفان بود  زلزله بود  رعد بود  برق بود  مرگ بود مرگ بود 

سایه به سایه 

 سایه به سایه 

خاطراتم را  هم  می درید 

 زندگی زندگی نبود 

 نیستی غایت و نهایت همه چیز بود 

زندگی زندگی نبود 

بازیچه مرگ بود 

بازیچه نیستی 

 و دوستی که دوستم بدارد 

اینم نبود 

کسی باور نکرد 

هیچکس باورم نکرد 

 تنهایی و تنهایی و گورستان و مرگ 

وخاطراتی که  صاحبش را هم  رها کرد

و من ماندم و گورستانی که مرا می خواند 


خاطره

خاطره چی بگم 

اما من رنگ ها را دوست دارم  باور کن 

دلم رنگی است 

این رنگ ها دل ادم را شاد می  کنه 

 راستی عناصر موجود در خلقت  همه رنگ دارند 

رنگ های خفته 

 رنگ هایی  که اگر یه کم  روی انها کار کنیم 

 خودشون نشون می دن 

منم این طوری ام 

باور کن دوستم 

دستت را  روی دلم بزار 

ببین چقدر رنگیه 

 پر از رنگ های  دوست داشتنی 

 تو را دوست دارم 

برای این که دوستم داری 

 با همه رنگ های که در دلم دارم !

|+| نوشته شده توسط ع رحیمی در سه شنبه بیست و ششم دی 1391  | یک نظر

خاطره

اینم خاطره من از زندگی 

خاطره ایی که در چهره ام  نقاشی شده 

خاطره ایی از  بهار و  تابستان و پاییز 

زندگی خاطره است 

و من از تاریخ امده ام 

 به اندازه هستی قدمت دارم 

به اندازه تمامی هستی 

هستی  در من متبلور است 

و نیستی مرا نمی خواهد 

 این است که برایم فرجه زمانی گذارده است 

بهار تابستان و پاییز 

نیستی همه کاره است 

و من چاره ایی ندارم 

زندگی همینه 

فرصتی کوتاه 

به اندازه شکفتن یه غنچه 

 به اندازه پرواز یه پروانه 

 زندگی همینه 

بوسه  عشق دوستی و  لذت با هم بودن 

|+| نوشته شده توسط ع رحیمی در چهارشنبه بیست و هفتم دی 1391 

شب

صبح دیگری 

اغاز دیگری 

 از شب گذشتم 

 تو را دیدم 

شب نبود 

اغوشم روشن بود 

تو بودی 

خاطره ایی در  در دلم 

بی تابی می کرد 

تو را می جست 

شب رفته بود 

شرینی شب بود 

من بودم 

روز بود 

نور بود 

تو بودی 

و من شبم روشن بود 

120میلیارد سلول

120میلیارد سلول  در کنار همند 

تا من زندگی کنم 

تا من خاطره باشم 

تا من عاشقانه ها بسرایم 

تا من گرمی محبت  نگاه مهربان و شیرینی بوسه را درک کنم 

من زنده ام 

120میلیارد   سلول 

در کنار هم   و با هم زیست می کنند 

تا من احساس کنم 

رنگ را 

تو را 

خودم را 

پاییر را 

دلم پاییزی شده 

سلولها می ریزند 

باد پاییزی وزیدن گرفته است 

 درخت زندگیم دارد خودش را سبک می کند 

 و تنها خاطره  می ماند 

 از اون همه احساس  از اون همه زیبایی  

 دوستت دارم خاطره

پاییز

اییز  همون بهاری است که عاشق شده !

خاطره ام این  را می گه !

اما نه 

پاییز پاییزه !

 بهاری است که به سر امده 

 و از تابستان هم گذر کرده 

تنها خاطره بهار نقشی از رنگها را در دل گل برگها نشانده 

برگ های که با نسیمی به باد می رن 

خوش رنگ اند  

زیبا هستند 

دل ارا هستند 

اما عمری ندارند 

عمری ندارند 

تنهایند 

پاییز   برای درختان زیباست 

بهار زیر پوستشان است 

کمی صبر 

گل ها می شکفند 

من چی خاطره ؟

من خاطره بهار را با خود دارم 

من خاطره ای بیش نیستم 


خاطره

خاطره 

من دو باره می رویم 

من دو باره گل می دهم 

من دوباره خاطراتم را زنده می کنم 

من دو باره تو را می بوسم 

من دو باره  زندگی می کنم 

 دو باره بهار می شوم 

 زمستون رافراموش  می کنم 

اگر ! اگر تو  روی خوش نشانم دهی 

اگر چشمانت پاییز را بهاری  عاشق بداند 

اگر دلت مهربانی را با من ساز کند 

من دوستت دارم 

خاطره را 

خاطره تو را 

 بهار را 

و پاییز را 

خاطره

خاطره 

من دو باره می رویم 

من دو باره گل می دهم 

من دوباره خاطراتم را زنده می کنم 

من دو باره تو را می بوسم 

من دو باره  زندگی می کنم 

 دو باره بهار می شوم 

 زمستون رافراموش  می کنم 

اگر ! اگر تو  روی خوش نشانم دهی 

اگر چشمانت پاییز را بهاری  عاشق بداند 

اگر دلت مهربانی را با من ساز کند 

من دوستت دارم 

خاطره را 

خاطره تو را 

 بهار را 

و پاییز را 

خاطره

خاطره 

من دو باره می رویم 

من دو باره گل می دهم 

من دوباره خاطراتم را زنده می کنم 

من دو باره تو را می بوسم 

من دو باره  زندگی می کنم 

 دو باره بهار می شوم 

 زمستون رافراموش  می کنم 

اگر ! اگر تو  روی خوش نشانم دهی 

اگر چشمانت پاییز را بهاری  عاشق بداند 

اگر دلت مهربانی را با من ساز کند 

من دوستت دارم 

خاطره را 

خاطره تو را 

 بهار را 

و پاییز را