یه باغ گل یاس بود
تمام باغ یاس بود
و ابی که تو کوچه باغ ها پیچ می خورد
و یاس ها را سیراب می کرد
فرشی از گل یاس به سفیدی برف همه جا را پر کرده بود
و عطر دل انگیزی که مرا به مستی می برد
من بودم و دوستم
در کوچه باغ گل یاس
دست در دست هم
اسمان ابی ابی بود
و پروانه ها شادی می کردند
پروانه های رنگارنگ
رقص کنان روی هر گلی دوست داشتند فرود می امدند
دوستم مرا به بوسه ایی دعوت کرد
در باغ یاس
و من نرمی نگاهش را روی تنم حس می کردم
دوستم بود و من بودم
و رعنایی که دلبری می کرد
قناری ایی در ان باغ می خواند
و اب ذلالی که عکس من ودوستم در ان جاری بود
و گل هایی که روی عکس های من و دوستم شناور بود
و من جاودانگی را حس کردم
و بی زمانی را فهمیدم
زمان ساکت بود
و خورشید در میانه اسمان می تابید
نسیم خنکی می وزید
و با شبنمی از عطر یاس مرا نوازش می کرد
و من و دوستم فارغ از از هر خاری دلمان را صفا دادیم
و خوش گذشت این گشت در باغ گل یاس
حسد نبود دروغ نبود
بدی نبود
طمع نبود
ادم ازاری نبود
زر اندوزی نبود
دل بود
یاس بود
عشق بود
و دوستی بود