داشت شادی را با خود می برد
عطر دل انگیز شادی به مشام می امد
مستم کرد
گلی چیدم خوشبو
وجودم سرشار از شادی
گل مریم بود
چه سعادتی
زیبا و دل انگیز
روزم همه شاد بود
خدایا قامت شادی را افزون کن
به غم اجازه شادی نده
شادی را در دلم برویان
غم را بمیران
ما را به غم چه کار
به غم اجازه شادی نده
بگذار در غم خود بماند
شادی را بنوش
شادی را در اغوش بر دوستم
خدایا خدایا غم را از خانه دلم دور کن
دوستت دارم شادی
اگر امدی به خانه ام بمان
بمان
به نرمی عطر روی دلم لغزید
جانم گرم شد
زمان گم شد
عقربه از کار افتاد
ساعتی نبود
هیچی نبود
من بودم و اون شیرنتر از جانم
زمین بود اسمان بود همه بودن
اما نه هیچی نبود
خدا بود اسمان بود
من بودم
اون بود
شیرینی بود
داستان زندگی بود
اب بود
لطافت بود
چشم بود
زندگی بود
عطر بود
من نبودم
خدا بود
شادی بود
همه رفتند
درخت من خالی از گنجشکهاست
لانه ها را باد برده است
از جیک جیک خبری نیست
چه سکوت وحشتناکی
باد می وزد
شاخسار ها مهمان ندارند
لانه ها گرمای بچه ها را از یاد ها برده اند
زندگی مرده است
تخم های کوچک و رنگین یادشان به خیر
بچه های بی پر و بال یادشان به خیر
بچه هایی که جیک جیک کنان مادرشان را می خواندند
یادشان به خیر گنجشک های پر و صدای ما
زندگی رفته است
ابی نیست
درختی نیست
باد همه را برده است
درخت زندگی خشکیده است
خاطره ام را درید بی هیچ شرمی
سال ها مواظبت کردم
سال ها در گوشه دنجی نگاه داشتم
نمی دانم شیطان در جانش چه می کرد
وسوسه ایی کرد
و خاطره ام را به قربانگاه برد
سرش را برید
خونی اش کرد
و چه کیفی می کرد از خود راضی
می گفت برای خدا کرده است
من که خدایی در وجودش ندیدم
شیطان بود که عربده می کشید
اری خاطره ام را درید
بی هیچ شرمی
خاطره سال ها ی دور را
دوستش داشتم
احساسی گنگ ازارم میدهد
دوستانم هر یک به بهانه ایی رفتند
یکی عشق را بهانه کرد
دیگری معرفت را
و حالادوستی ندارم
دوستی که دوستم بدارد
اسمان خیالم خالی است
رویاهایم مرده اند
و من متحیرم زندگی چیست ؟
احساس می میرد
اگر به پاش اب نریزی
احساس می میرد
اگر نور بهش نرسد
ببین عزیز من محبوب
بوسه نشانه اب و نور است
بوسه را ندادی
عشق را جستجو می کنی ؟
احساسم را زخمی می کند
از دنیایی حرف می زند که من نمی شناسم
بوسه را بر نمی تابد
مرا به جایی می برد که ادرسش را نمی دانم
ادرسی هم نمی دهد
و می گوید تو درک نمی کنی
نمی دانم چی را باید درک کنم
من بوسه را درک می کنم
دست گرم را احساس می کنم
نگاه مهربان را می کاوم
دوستی را می فهمم
باور کن شقایق را دوست دارم
عطر گل یاس را بهار نارنج را
همه این ها را می فهمم
زیبایی را درک می کنم
احساس می کنم
جانم بوی دوستی را می فهمد
من دوستی را دوست دارم
دلم هوای سفر کرد
بار بستم و رفتم به کاشان
شهری خوابیده در کناره کویر
شهر یاران شهر سهراب
شهر گل و گلاب
محبوبم هم بود
با محبوبم راز می گفتم
و در رویاهایم پرواز می کردم
کناره ازاد راه قم تهران دقایقی ایستادم
باران می ریخت
و دشت و دمن را سیراب می کرد
هوای لطیفی بود
ملخی خوش و اب رنگ گاه و گداری پرواز می کرد
وبال های زیبای صورتی رنگش نگاهم را می ربود
و من در حیرتم ازاین زیبایی
گل های صحرایی خندان بودن
باران تنشان را شسته بود
اتومبیل ها به سرعت می رفتند
و ابرها خود را سبک می کردند
محبوبم را دارم
با خودم تنها می کنم
و به محبوبم می اندیشم
محبوبم جلوه گری می کند
راه را طی می کنم
ساعتی بعد در باغ گل محمدی هستم
سکوتی دلنشین مرا به ابدیت می برد
از ادمیان خبری نیست
رد پایشان هست خودشان نیستند
و این غنیمتی پر بهاست
اوای بلبلان وحشی ارام و قرار ندارد
و نسیمی خوش می وزد
و این سکوت فریاد بر می دارد
مرگ چیز بدی نیست
ابدیت ابدیت است جاودانگی است
نسیمی می وزد
و گل ها می رقصند
و عطر دل انگزشان را به هوا می برند
محبوبم با من است
در جاودانگی در ابدیتی که پایانی ندارد
کینه کینه کینه
کینه چه بد زخمی است
کینه ادمی را بد نهاد می کنه
خدایا از کینه توزان به خودت پناه می برم
پناهی نیست
اتش کینه ادمی را می سوزاند
جهنمی است در دل ادمی
کینه درد بی درمان است
کینه پدر و مادر ندارد
کینه به صاحبش هم رحم نمی کند
کینه عمر ادمی را تباه می کند
همزاد شیطان است
خود شیطان است کینه
خدایا به تو پناه می برم
یاوری ندارم
قرار بود تا ابد با هم باشیم
دوست باشیم
دوست باشیم
چه حرف های قشنگی که برای هم نزدیم
چه عکس هایی که برای هم نفرستادیم
خیلی زیبا بود همه چیز
و من هم خیلی ساده
ساده همه چیز را باور می کردم
نمی دونم اونم این طوری بود یا نه ؟
این طور که نشون می داد
اوای مهربانش این را می گفت
باور کنید باور کرده بودم
مهرش روی دلم پرواز می کرد
شب ها با هم راز می گفتیم
منتظر من بود
مثل این که در کنارم هست
گرمی وجودش را احساس می کردم
با تمام وجودم دوستش داشتم
یه دفعه و یه باره گذاشت و رفت
من خودمم نفهیدم چرا ؟
نمی دونم اصلا چرا این طوری کرد
چرا امد و چرا رفت
قرار بود تا ابد با هم دوست باشیم
این دوستیمان به عمر بهار هم نپایید
بهانه ایی شد و رفت
بهانه ایی که از قبل هم بود
و می دونست که بود
من که نفهمیدم
می گفت باهات خیلی کار دارم
هستی؟ می گفتم هستم
می گفت عقل را بیشتر دوست داری یا عشق را
می گفتم عشق را
حالا نمی دانم چی شد
دوستم چی شد اون قرار و مدار ها
چی شد اون دوستی ابدی
کجا رفت ان داستان ها
وهم و خیال بود
بی راهه بود
چی بود
من ساده بودم
عشقی نبود چی بود ؟
نه لبی به بوسه تر کردیم
نه دلی را به گرمی دادیم
وهم و خیال بود داستان بود
اون مهربان امد و رفت
اون مهربان بی صدا امد و با صدا رفت
اون مهربان دلم را برد
خانه ام را روشن کرد
دلم را هوایی کرد و رفت
گلی کاشته شد
ابی به پای گل ریخته شد
میوه نیامده رفت
گل رفت
باد غیرت وزیدن گرفت
در چشم بر هم زدنی همه را با خود برد
دلی را خونی کرد دلی را پریشان کرد
می گفت تا همه جا هستی
گفتم هستم
نه او بود
او گناهی نداشت
ملاحظات او را برد
تگرگی زد و گل را ریخت
دوستی را باد برد
به اسمان رفت
رفت تو کویر
نه گیاهی نه ابی و نه گلی
خاطره ای ماند
نقشی و یادی
دوستت دارم چه باشی چه نباشی
در دلم برای همیشه هستی
دوست داشتی می تونی بیایی
خانه پاکیزه است
گل را دو باره می کاریم
اب می دهیم و به پای گل میمانیم
هستم
فراموشت نمی کنم
اون مهربان امد و رفت
اون مهربان بی صدا امد و با صدا رفت
اون مهربان دلم را برد
خانه ام را روشن کرد
دلم را هوایی کرد و رفت
گلی کاشته شد
ابی به پای گل ریخته شد
میوه نیامده رفت
گل رفت
باد غیرت وزیدن گرفت
در چشم بر هم زدنی همه را با خود برد
دلی را خونی کرد دلی را پریشان کرد
می گفت تا همه جا هستی
گفتم هستم
نه او بود
او گناهی نداشت
ملاحظات او را برد
تگرگی زد و گل را ریخت
دوستی را باد برد
به اسمان رفت
رفت تو کویر
نه گیاهی نه ابی و نه گلی
خاطره ای ماند
نقشی و یادی
دوستت دارم چه باشی چه نباشی
در دلم برای همیشه هستی
دوست داشتی می تونی بیایی
خانه پاکیزه است
گل را دو باره می کاریم
اب می دهیم و به پای گل میمانیم
هستم
فراموشت نمی کنم
تو اسمون خیالم
محبوبم
تو ماه منیری
جان جانی
شادی اوردی
محبوبم اموختی
مرگ و زندگی شادی است
مرگ فناست
و زندگی روی دیگر مرگ است
شادی مانی حقیقی است
مهتاب بی مرگ است
افتاب همیشه تابان است
محبوبم
دلم بارانی است
ازارم می دهند بی گناه و بی جرم
نمی دانم چه از جانم می خواهند
دلم بارانی است
محبوبم
فرار می کنم تعقیبم می کنند
مرا به زنجیر می کشند
جرمم دوست داشتن است
محبوبم دلم بارانی است
چشمانم به اشک نشسته است
شادی را در تو می جویم
شادی را از تو می جویم
نم نمک بارونی می اد
بارون می اد
می دونی دلم قرار نداره
دلم بارونی ایه
بارون که می اد دل سبزه ها سبز می شه
دل من که بارونی می شه
محبوبم خودمم نمی دونم چیم داره می شه
کودک که بودم
یه عیدی که می گرفتم
چه خوشیها که نمی کردم
عیدی مادر بزرگم منو به اسمون می برد
اسمونی به اندازه تموم دنیا شیرین شیرین
محبوبم الانه چیه
هیچی خوش حالم نمی کنه
نمی دونم چرا این طوری شدم
کودکی دنیای قشنگی است
دنیای ارزوهای شدنی
یه اسباب بازی یه باد بادک منو تو رویاهایم غرق می کرد
همبازی ها
حالا چی ؟
نمی دونم چی بگم
دلم می خواد خودم باشم
کودکی ام را دو باره تجربه کنم
من کودکانه می اندیشم
کودکانه عشق می ورزم
و به کسی هم کاری ندارم
کودکانه دوست دارم
و با اسباب بازی ها دل خوشم
خاک بازی را دوست دارم
باد بادک را دوست دارم
جنگیدن را دوست ندارم
دوستی را دوست دارم
دوستم محبوبم دوستی ام مرز نمی شناسد
تنها نیستم تنهایی را نمی فهمم
مگر می توانم تنها باشم ؟
مهربانی را می جویم
کودکانه هم می جویم
کودکی ام هنوز جوون است
سادگی را می فهمم
عشق را می فهمم
اما کودکی را دوست دارم
چه کنم ساده ام
بادبادکم که به هوا رفت
محبوب را مال خودم می دونم
اسمون را و زمین را
کودکی است
خامم و نادانم
کودکم کودکم
محبوبم محبوبم
محبوبم
محبوبم نازنینم
بارون می اد
بارون که می اد
گلا تر و تازه می شن
عشق می کنند
دلمم بارونی است
بزار بارونی بشه
تو که هستی محبوبم
دلمم بارونی بشه
تو که هستی منم شادم
بارونم بیاد بی خیالش
سبزه ها که سبز می شن
بهار می اد
قمری ها شادی می کنند
پروونه ها می رقصند
محبوبم محبوب دلم
تا تو را دارم دل منم بهاریه
بارونشم بهاریه
محبوبم
دلم شاد کردی
دوستم داری
دوستت دارم
رازی گنگ مرا می ازارد
مبهوتم از بودن خود
زمان را نمی فهمم
و از بودن خود شاد نیستم
می خواهم در حال زندگی کنم
زندگی کودکانه
محبوبم چنین می گوید
دریا طوفانی است
و بادها مرا به گرداب برده اند
ساحلی نیست
باد بادک کودکی را عشق است
اسمان را می خواستم
باد را
برای پرواز بادبادکم
باد بادک خیالم رفت
محبوبم
محبوبم
رنگ ها را دوست دارم
گل ها را می بویم
بوسه را حس می کنم
دوستی را
عشق را
محبوبم مرا می یابی
هوا بارانی است
و باران در دل شب می بارد
و اوای ان ترنمی است که دل مرا نوازش می دهد
اما دلم ارام و قرار ندارد
و میوه دلم فردا می رود
و خدایا این چه رسمی است ؟
رسم خوبی نیست
خانه من نوری را می دهد
نوری کم می شود
خدا می داند دوستش دارم
اگر خدا نشانه ایی دارد
اونشانه ایی از نشانه خداست
باور کنید به پاکی او ندیدم
شجاعتش مثال زدنی است
سیمای درونش به زلالی اب است
خدایا نوری از خانه ام می رود
نوری که نعمت است
خدایا او را در کنف خودت نگاه بان باش
تویی یار و یاور
سه روزی از بهمن ماه در شهر کاشان بودم
سالروز وفات امام حسن مجتبی ع
مثل همیشه تنها رفتم
و تنهایی هم حال و هوایی دارد
هوا دم به سردی می زد
و من در پرتو بخاری اتومبیل گرمم بود
رادیو را روشن کردم چنگی به دل نمی زد
خاموشی را ترجیح دادم
اتومبیل ها از کنارم به سرعت می تاختند
و من در لاین سه برای خودم می رفتم
و نظاره گر طبیعت زیبا بودم
خدا را شکر حالم خوب است
و فکر می کنم دارم زندگی می کنم
از حسادتهای شهر دورم
از دود و دم شهر دورم
از دروغ گویی ها دورم
از ادم هایی که خود را خدا می خوانند دورم
از ادم هایی که برایم تصمیم می گیرند دورم
و همین خیلی غنیمت است
و من راحتم حتی برای ساعتی هم شده
دو ساعت بعد به کاشان می رسم
نهاری و بعد به اتفاق برادرم اسرائیل به خرمدشت می رویم
نزدیکی های کاشان
کسان دیگری هم ما را همراهی می کنند
روستایی که گفته می شود اجداد ما از اصفهان به انجا امده اند
سیری می کنم در خرمدشت
و کسی از قدیمی ها را می یابیم
و کلباسی مردی که ما را به خانه مادرش می برد
نزد مادر او می رویم
می گفت پدرت در نو جوانی چند سالی اینجا بود
جوانی خوشگل و برازنده
و هنوز من یاد او را می پرسم
به او یاد اور می شوم ان جوان نیست
امرالله
زیر خاک است چند ماهی است مهمان خاک است
می گوید خدایش بیامرزد
و ادامه می دهد پدر پدر بزرگت فردی به نام عبدالغفار بوده است
و انها نیز از خانواده معروف کلباسی اصفهان بودند
و چهره معروف ایت الله کلباسی از این خاندان است
مسجد اقا بزرگ در کاشان نیز یادگار این خانواده است
مادر بزرگ به لهجه شیرین کاشی برایمان تعریف می کند
از گذشته ها دور دور
بعد رهسپار امام زاده خرمدشت می شویم
امام زاده صحن با صفایی دارد
کوچه باغ زیبایی هم مرکز روستا به امام زاده وصل می کند
خانه هایی به غایت دلنشین هم در این کوچه باغ ساخته شده اند
سنت و مدرنیته را به راحتی می توان در این روستا به تماشا نشست
خانه های کاه گلی متعلق به صدها سال پیش
و اتشکده دوران ساسانی ها که هنوز سر پاست
و افسانه هایی که محلی ها از گنج های ان می گویند
گنج هایی که در ان محل پنهان است
در کنار اتشکده قناتی نیز جاری است
و همین اب است و ابادانی
و درختانی که در این فصل به گل نشسته اند
و کشاورزانی که دارند در باغ های خود کار می کنند
به خرمدشت و مرکز ان باز می گردیم
و راهبری ما را به سمت امام زاده شاهسواران هدایت می کند
امام زاده ایی بر فراز قللل کرکس انجایی که برف چشم نوازی می کند
تصمیم می گیریم به انجا برویم
هر چند بعضی ها ما را می ترسانند که راه ناهموار است
اما می رویم
جاده را تا نزدیکی های این امام زاده اسفالت کرده اند
و باورمان نمی شود در کاشان با چنین منظره هایی رو به رو شویم
جاده از فرط زیبایی همسان جاده چالوس است
دره ایی با درختان سر به فلک کشیده تبریزی
و درختان میوه در پیچ و تاب دره خوش اب و هوا
چند کیلومتری راه می رویم
کوه ها می درخشد و اسمان ابی ابی است
اسفالت که تمام می شود جاده شنی را به سمت شمال طی می کنیم
و کمرکش کوه را بالا می رویم البته به راحتی
و دو باره به جاده اسفالته دیگری می رسیم
و دقایقی بعد به امام زاده می رسیم
امام زاده ایی خوابیده در برف های کوه کرکس
و چه منظره بدیعی تمام دشت های اطراف و قللل دیگر زیر پایمان
و ابرهایی که در پایین دست پرواز می کنند
بچه ها برف بازی می کنند و ابی که از ناودان پشت بام به کنار امام زاده می اید
چای و نبات صلواتی هم را به راه است
سه امام زاده در اینجا دفن اند
سلطان موسی سلطان ادریس و سلطان شعیب
بنای مقبره در حال باز سازی است
ساعتی بعد از فراز قله به زیر می اییم
و از جاده دیگر به سمت جاده قمصر می رویم
و سری هم به شهر قمصر می زنیم شهری با اداب شهری
شهری دلفریب و ارام
به امام زاده این شهر امام زاده داوود هم سری می زنیم
و بعد بچه ها گلاب سوغات قمصر خریداری می کنند
و چای صلواتی با انواع عرقیات که تعارف می کند
و من چای و هل ان را می نوشم
فردای ان روز سری هم به برزوک شهری منزوی در دامنه کوه های کرکس می زنیم
شهری تاریخی با ورودی نشاط اور
و کناره های بلوار که با سنگ های سپید همان جا اذین بندی شده اند
و حیف که بعضی از جاها سنگ ها را به رنگ اغشته کرده اند !
و خدا را در این سه روز چقدر راحت بودم
دور بودم از شهر و بی دادهای ان
دور بودم از همه از همه کس
انهایی که در لباس دوست تو را می درند
چه برسد به دشمانتت
رفته بودم به شهر برهوت
شهری از جنس تنهایی
زمین بود بوته بود و درخت بود و غار غار کلاغ ها
و مردکی پلید و زشت رو و بی ابرو
در دوردست های جهنم و تباهی
و دور بودم از بد صفتی ادم های ادم نما
خدا بود و خورشید زمستانی
باد بود و سوز سرما
و من بودم و گرمای مهربان
و چه حالی می داد تنهایی
و گل های محمدی