و امروز خواستم یادی از دوستم بکنم
حمید رضا علی الحساب
مدتی بود از او خبری نداشتم
به خانه انها تلفن زدم
خانمش گوشی را برداشت
قدری تعجب کردم
او همیشه پای تلفن بود
راستی او کجا بود ؟
گفتم نکند اشتباهی گرفته ام
گفتم اقا حمید را می خواهم
همسرش گفت اقای رحیمی حمید ۵ ماه پیش رفت
۵ ماه پیش او رفت
و او می گریست
و گفت در خانه شهید شد
و فرزندم شاهد پر کشیدن پدرش
به بیمارستان هم نرسید
فرمانده رفت
مرد سلحشور جبهه های نبرد رفت
ان چشم های معصوم و دوست داشتنی رفت
چه حرارتی داشت فرمانده
خون گرم و جوانی زیبا اندام
او رفت تا ما بمانیم
خدایش بیامرزد
و این را سه سال پیش برای او قلمی کرده بودم
و این را خیلی دوست داشت
و تلاش زیادی کرد تا ان را چاب کند
اما کسی ان را چاب نکرد
فرمانده
دوستم مرا به خانه خود دعوت کرد
امروز
و من رفتم به خانه انها
دوستم جانباز است
جانباز بزرگ جنگ
جوانی زیبا و خوش اندام
از ان جوان هایی که خانه را رها کردند
و بی اجازه رفتند
رفتند تا برای کشورشان افتخار بیاورند
73 ماه در جبهه ها سر کرد
فرمانده اطلاعات و عملیات قرار گاه کربلا بود
و هنوز ان کلاه معروف کربلای پنج را به سر دارد
و اکنون این مرد بزرگ در خانه افتاده است
قلبش با باطری کار می کند
مدتها ست در بستر بیماری است
خدا را شکر حالش خوب است
بچه نازی دارد
به نام رضا و همسری مهربان
از اهالی کاشمر وشهر مدرس
وقتی وارد خانه کوچک انها شدم
نشسته بود
و رفتم بر صورتش بوسه ایی زدم
خانه اشان کوچک است
سی و یک متر مربع
طبقه اول در صفای غربی
تا راحت رفت و امد کند
حمید رضا علی الحساب را می گویم
هنوز در چهره اش مهربانی گل می کند
و می خندد
پسرش چه ناز بود
سبزه و با چشمان زیبا
سلام و علیکی کردم با او
و او جوابم را داد
گفتم رضا جان حالت خوب است
گفت خوبم
با کامپیوتر کوچکش بازی می کرد
خانه انها کوچک بود
اما دلشان بزرگ بود
و دوستم حالش خوب بود
می گفت اقای رحیمی لاغتر شدم
گفتم : بلی
دوستم جعبه داروهایش را اورد
پر بود از انواع داروها
می گفت برای کاهش دردم باید بخورم انها را
قلبش با باطری کمکی کار می کند
خدا را شکر دوستم حالش خوب است
خدا راشکر فرزند دوست داشتنی دارد
از هر دری حرف زدیم
گفت کار که نمی تواند بکند
خدا را شکر بد نیست حقوق امان
می رسد
نه این که کافی باشد
در دلم گفتم راضی است و قانع
و گر نه این خانه کوچک است
برای این فرمانده بزرگ
کجایند انهایی که می گویند
جانبازان رهبران این نهضت اند
گلایه ایی ندارد
خدا را شکر
انهایی که در قصر های بالای شهر نشسته اند
چه کرده اند برای این کشور
خورده اند
و فریاد زده اند نیست ازادی
دوستم برای شما که هست
و گر نه نمی توانستید
خانه های بزرگ بسازید
اگر نبود فداکاری این جانبازان و شهدا
شما کجا بودید
حالا که کاخ های افسانه ایی می سازید
در شمیران و لواسان
و مالیات هم نمی دهید
غر می زنید
و در کنار اسخرهای گرم خود می خندید
حق دارید بخندید
کسی به شما کاری ندارد
هر کار دوست دارید بکنید
خانه هایتان را از طلا مطلا کنید
دارندگی و برازندگی
چشم حسود کور
من در خانه سی متری خوشم
و با دردم می سازم
خدا را شکر
این ها را او نگفته است
من از خود نوشته ام
من هم بیجا کرده ام
فرقی دارد نه
می گفت همه اش در خانه هستم
قناری پر جنب و جوش ما در خانه است
تلویزیون می بیند
کتاب می خواند
و وقت خود را می گذارند
خدا را شکر همسری مهربان دارد
و این بزرگترین نعمت است
برای یک جانباز از پا افتاده
خدا عوضت دهد
تو نوری
تو در حال جهادی
علی الحساب باز گفت و حرف زد
برایم سیگار اورد
گفتم دوستم سیگار برایت خوب نیست
و دوستم از بودن من در خانه استفاده کرد
و سیگاری گیراند
یکی را هم به من داد
و من هم کشیدم
جانباز است قهرمان است
دست او را که نباید رد کرد
حال مادرش را پرسیدم گفت خوب است
دو ساعتی پیش او بودم
چای پشت چای برایم می اورد خانمش
ویک پرتقال هم خوردم
حسابی با هم گپ زدیم
و دیداری تازه کردیم
شما ها خوش باشید
کسی به شما کاری ندارد
بسازید خانه هایی بزرگتان را
و زندگی کنید
سفر بروید
به هر جایی که دوست دارید
نگویید ازادی نیست
ازادی برای شما هست
پاریس و لندن در انتظار شماست
باز بگویید ازادی نیست
ایران بهشت پول دارهاست
خیلی ها این را می گویند
پول سیاهتان را از ان سوی اب می اورید
خانه می خرید
و در زمان کوتاهی سه برابر می کنید
چه چیزی از این بهتر
خدا را شکر خانه ایی کوچک دارم
و فرزندی مهربان
باز هم بگویم
این حرف ها را من زدم و نه او
او قانع است
چشمانش مهربان است
و مهربانی را فریاد می زند
هنوز از دوستانش یاد می کند
دوستانی که رفتند
و به سرای ابدی پا نهادند
دوستانی که در راه ماندند
و جانبازند
و خاطرات خود را از ان دوران می گوید
گفتم دوستم باز هم می ایم
می ایم به دیدنت
چند نوشته خود را به او دادم
گفت نخوان خودم می خواهم بخوانم
گفتم باشد
گفتم دوستم اجازه بدهی بروم
گفت قدمتان روی چشم ما خوش حالم کردی
بسته ایی زعفران داد
گفت این هم برای شما
و مرا حسابی شرمنده کرد
دوستم
از رضا خداحافظی کردم
که داشت با کامپیوتر بازی می کرد
و امدم تا دوباره به خانه انها بروم
خانه مهربانی انها
بهاری دلنواز است
دلم پر پر می زند
برای اغوشی گرم
اغوشی با گل های شقایق
بر امده از تن دشت باران خورده
سیراب شده از باران
و به نرمی پرواز پروانه های رنگی
این بود که رفتم به شهر سهراب
کاشان و قمصر و نیاسر و مشهد اردهال
خانه ابدی سهراب
شاعر زیبایی ها و تصویر گر دل ادمی
تا کاشان سه ساعتی راه است
و من غوطه می خورم در دل دشت
باران
بهار کار خود کرده است
دشت های لخت قم پوشیده از شقایق هاست
و مردمی که از تعجب ماتشان زده است
قدری می ایستم
هوایی تازه می کنم
دخترکانی در حال چیدن شقایق های مهربان اند
و زنانی هم کاکوتی می چینند
نسیم خنکی هم می وزد
و تنم را نوازش می دهد
و طبیعت چه سخاوتمند است
دلم می خواست می رفتم به انتهای ان دشت
و شقایقی می شدم در دل زمین و می روییدم
و با باران می رقصیدم
و بر افتاب بوسه می زدم
راهم را ادامه دادم
یک سر رفتم به نیاسر
شهری فرح انگیز در دامنه کوههای کرکس
با ابشاری دیدنی و غاری از دوران میترایسم
و اتش کده ایی بر بالای چشمه همیشه جاری نیاسر
شهری با کوچه هایی به وسعت تاریخ
گنجینه افسانه های کهن
و مردمانی مهربان
که گل می فروشند و گلاب
و بساط گل و گلاب در همه خانه ها
دانش اموزان دختر و پسر طنازی می کنند
می خندند و می رقصند
پسران می رقصند و دختران فیلم برداری می کنند
شاد اند
ساعتی را می مانم
و امد و رفت مردمان را به تماشا می نشینم
مردمانی که شادی را به سوغات می برند
پر می زنم و خودم را به بوستانی از گل محمدی می رسانم
بوی گل محمدی مدهوشم می کند
دامنم را پر از گل می کنم
بی خیال صاحبش
وه چه صفایی دارد گل چیدن
گل ها می خندند
حتی وقتی از مادرشان جدا می کنم
اخ هم نمی گویند و باز هم عطرشان را می دهند
حسدی در دلشان نیست
پر می زنم و به خانه سهراب می روم
امامزاده ایی در مشهد اردهال امامزاده سلطان علی ع
و سهراب همین جا ارمیده است
و حیف از یک ارامگاه و نشانی فاخر
قدر سهراب را باید بیش از این دانست
پر می زنم
و به دامن طبیعت می روم
و با شقایق ها هم نشین می شوم
باران همه جا را شسته است
سکوتی شیرین مرا در خود می برد
و تجربه ایی از مرگ به سراغم می اید
و کسی می گفت مرگ یعنی ارامش
یعنی همین که نیستی
و من خسته از بودن خود
گفتم اری همین است که می گویی
فنا فی الله شاید همین است
نمی دانم
چه روزهای خوبی بود
این چند روزی که رفت
خیلی ها را نمی دیدم
همون هایی که شکل ادم اند
اما شیطون از انها رو سفید تره
نمی دونم تو دلشون چی می گذره
می گن شیطون یه فرشته بود
نه اینا فرشته نبودند
اینا از اولم شیطون بودند
نمی بینی چه اتشی تو دلشون داره می سوزه
فردا دو باره اینا را باید ببینم
وای که دیدن اونا چندش اوره
این همه گل و بهار
اینا که گل نیستند
لونه مار اند
دریدن ادما را خوب بلدند
دهنشون که وا می کنند
بوی گند اون تا قعر جهنم می رسه
من نمی دونم کجا باید برم
این چند روزه راحت بودم
حیف شد
دریغ و درد
بوسه را بر نمی تابد
نشانه دوستی است
نشانه وفاداری
نشانه عشق
زندگی هدیه بوسه است
و شیطان سیلی را دوست دارد
و بدی را و زشتی را
بوسه نشانه وصل است
قناری صبح بوسه را می خواند
و گل با بوسه افتاب می رقصد
و خدا نهایت بوسه است
من رنگ را دوست دارم
هر چی رنگی خیلی قشنگه
رنگه که ادمو شاد می کنه
دل ادمو روشن می کنه
رنگین کمانو می بینی
بهار که می اد
ابرها که می ان
یه دفعه اسون بهم می ریزه
بارونه که می باره
و رنگین کمونه که اسمونو را طاق نصرت می زنه
اما تو دل من هیچ رنگین کمونی نیست
سیاهیه که برای خودش تاب می خوره
اخه من دل من خونیه
رنگی نداره
من رنگها را دوست دارم
پاییزو می بینی چقدر زیباست
بهار که حرف نداره
با گلای رنگی
اما دل من که بهاری نیست
می خوام شاد باشم
این ادمهایی که دور و برت اند
مگه میزارن
ذاتشون کثیفه
من اسمون را دوست دارم
رنگ ها را دوست دارم
دلهای رنگی را دوست دارم
خدا می دونه من کارشون ندارم
نمی دونی چه نازی می کرد
گل نازی که از دل زمستون اومده بود
هزار هزار در اومده بودند
با گل برگ های ابی روشن
و منم دلم ابی بود
و بارانی که دلم را روشن کرده بود
نورس و تازه
شکوفه ایی شد دیدنی
شکوفه ایی که زندگی را فریاد می زد
و من حیرانم از پریشانی
و نمی دانم شکوفه زندگیم چه شد
شکوفه زندگی ام چه شد
من روییدم با هزار امید
روییدم و افسونگری کردم
و نمی دانم چه رازی است
راز شکوفایی
و راز پریشانی
قمری صبح سحر خیزون میخونه
و نمی دونم تو دل کوچکش چی می گذره
منم تو بستر خواب غلت می زنم
و هزار فکر و نافکر دارم
گذر زمون می بینم
دوستی ندارم
دوست هم دمی که دوستش داشته باشم
همه کاسبند
دوستی معنی نداره
داد و ستد
منم که قاعده داد و ستد را نمی دونم
همینه که تنهام
تنهایی را دوست دارم
اما تنهام هم نمی گذارند
مگه می شه
قمریه می دونه چی می خواد
من نمی دونم
من چی
من خودمم نمی دونم چی می خوام
تو دل ادما را که نمی شه دید
هلوی زندگی را می شه گاز زد
می شه مز مزه کرد
می شه شیرینی اش تو زبون حس کرد
می شه طرواتش هم بویید
اما من هلویی ندارم
هیچی ندارم
هیچکس را ندارم که دوستم داشته باشه
تنهای تنهام
نمی دونم چرا این طوریه
خیالم فسرده شده
یخ زده
کور سوی عشقم هم ناسو شده
هیچکی نمی فهمه
خودم نمی فهمم
کوله باری از رنج دارم
همه اینا اذیتم می کنه
نیش می زنه
زخمی ام می کنه
به خدا پناه می برم
خدا هم هم حرفمو گوش نمی کنه
لابد من شیطونی لم
اما با شیطون هم که خدا حرف زد
خیلی هم حرف زد
کلی هم بهش حال داد
گفت حال این ادما را بگیر
نمی دونم
ولش کن
قمریه داره از سفره مهربونی غذا می خوره
منم دارم غصه می خورم
بارون که می اد
برف که می باره
ادم شاد می شه
سبزه ها سرک می کشند
بهار داره در می زنه
تو هنوز خوابی
بارون را روی سر و صورت گلا دیدم
برف را بگو زیر پای گلا ریخته بود
نم نمک داشت برای خودش اب می شد
جویباری از اب راه افتاده بود
منم دلم ابی بود
شاد بودم
و داشتم می خندیدم به ادم های مخنس و بد ذات
چه جانور هایی پیدا می شن
راستی اشتباهی صورت نگرفته
اینا کیند
هیچ به ادم شبیه نیستند
بی خیال بزار تو درد حسادت بمیرند
اینا اتش تو دلشون هست که درمون نداره
جهنم تو دلشونه
از چششون اتش می باره
دیدن ریخت اونا خودش عذابی است دردناک
نه من بارون را دوست دارم
پرنده ها را دوست دارم چه هوای ملسی
بارون که می اد بهار داره از راه می رسه
داره در می زنه
دلت بهاری کن تا گل بدی
اب را دوست دارم
اب جاری را
ابر را
باران را
برف را
من اب را دوست دارم
اب دوست من است
بی ریا و بی رنگ و بی غل و بی غش
اب به من زندگی می دهد
اب مرا پاک می کند
اب مرا می خنداند
گل من اب را می نوشد
گنجشکها چه زیبا در اب غوطه می خورند
سبزه ها به اب زنده اند
و گل ها به امید باران شادمانی می کنند
و من دوست دارم بارانی باشم
قلبم به روشنی باران
به روشنی اب
خالی از حسد و بذ ذاتی
باران زندگی است و اتش مرگ است
اتشی که مرا می سوزاند
و جانم را فسرده می کند
کاش من یک قطره باران می شدم
و در دل گلی می نشستم
و پرواز می کردم
من خوشم
تو نا خوشی
خوشی که بر نا خوشی دیگری است
خوشی نیست
دون صفتی است
خوی شیطانی است
من خوشم تو نا خوشی
من خوشم باکم نیست
تو ناخوشی
بیچاره گل را لگد می کند
بی ان که بداند عطرش را می پراکند
حسادت را درمانی است ؟
نمی دانم
خدا که از ان ما را می ترساند
من خوشم
با باد و باران خوشم
با گل ها حال می کنم
با دوستانم حال می کنم
دوستانی دارم صادق
اسمان ابی دیدنی است
کبوتر خیالم ارام است
تو چی
من خوشم
با مورچه ها حال می کنم
کلاغ ها که نگو
دوستشان دارم
به ادم که نوک نمی زنند
کسی را زخمی نمی کنند
فمری ها که حرف ندارند
چه نازاند
از دم پنچره مهربانی غذایشان را می خورند
مرد خدا میگفت
من غذایم را با نان می خورم
و نیمی از ان را برای پرندگان می نهم
و مرد شیطان می گفت
دوست دارم همه قمری ها را بکشم
من خوشم بی خیال
با تنهایی خوشم
خسته شدم از این شنبه و یکشنبه
خسته شدم از این شب و روز
خسته شدم از این شام و نهار
خسته شدم از این سلام های الکی
خسته شدم از بیماری
خسته شدم از خنده های بی معنی
از این که پله پله به سمت مرگ می روم
و زندگی نامیده ام
من مسافر مقصد نا معلومم
و چه بی خیال در زندگی غرق ام
لذتش پایا نیست
غمش جانکاه است
و زاد روزم با مرگ عجین است
می خواهم ارامش داشته باشم
جایی که بنایش سست است
خانه اش ویران است
طوفانی دهشتناک می وزد
و من ارامش می خواهم
و بهشتی را می جویم که نیست
ذهنم بد جوری مرا ازار می ده
می خواهم مروارید ذهنم بیابم
اما کو
هیچی نیست
هی سیاهی می اد و می ره
می گه تو کی هستی
می گه تو برای چی هستی
می گم دس از سرم بر دار بی مروت
من چه می دونم
من اومدم
می گن امدی که کامل بشی
اینم از اون حرف هاست
کامل بشم خنده دار نیست
از چی کامل بشم
ذهن من یه مروارید قشنگ داره
اما من کلیدش ندارم
به خدا نمی دونم چی کار باید بکنم
این در و اون در می زنم
سرم به سنگ می خوره
نه راهی ندارم
باید کامل بشم
کاشکی می شد یه چیزی فهمید
کاشکی می شد اون طرفم را ببینم
نه مروارید من نمی دونم کجا قایم شده
یه چیزی هست
اما من نمی دونم
شاید هیچی نیست
چه می دونی
میخواهی که بمونی
نمی دونم چرا این طوری می شه
باورش خیلی سخته
دوستی سرابی بیش نیست
می خواهی بگی که دوستت دارم
مگه طرف باور می کنه
هزار توی ذهنش نمی گذاره
می گه باور نکن
تو از کجا می دونی طرف داره راست می گه
حق هم داره
دنیا دنیای فریب و نیرنگه
من بهش حق می دم
خودم چی
به خدا نمی دونم چی کارکنم
دلمو گذاشتم کف دستم
گفتم بیا ببین
ببین توش هیچی نیست
با چه حرارتی امد و با چه حرارتی رفت
باورم نمی شه
یه جورایی همه امان گرفتاریم
ممکنه من پاپتی باشم
ممکنه من سر به هوا باشم
نه من سر به هوام
مگه می شه
چرا نمی شه
پاپتی تو را چه به دوستی
خدا می دونه تو دل من هیچی نیست
نه هزار تویی داره
و نه دوست داره کسی را فریب بده
فریب که کار شیطونه
من چرا باید شیطونی کنم
ادم های بد نفرت انگیز اند
ذاتشان پلیده
نمک به حرومند
تو چشاشون شیطون لونه کرده
وای خدا اینا چیه افریدی
حیف نبود تو افرینش تو اینا هستند
من که سر در نمی ارم
تو اینا را انداختی به جون ادم های خوب
مثل گرکی که دنبال اهو می کنه
مثل یه خرس گرسنه
به هیچی رحم نمی کنه
خیلی نفرت انگیز اند ادم های بد
پناه می برم به تو ازشر اونا
سلام به رویای سبز
سلام به گل یاس
سلام به نیکی که دل توست
سلام به زیبایی
سلام به اغوش باز
به سینه داغ
به دل نرم
سلام به چشم های قشنگت
سلام به ماه
و سلام به تاج ماه
شادی که بیاد غم فرار می کنه
شادی تو دل منه
اون زیر خوابیده تکونش بده
بیدار می شه
مثل غنچه وا می شه
نزار بخوابه
شادی را می گم و گرنه غم می مونه
چشات که باز می کنی
منو تو اغوش خودت می بینی
سر می خورم تو دلت
وای چه دلگرمی
من این دلگرم دوست دارم
تو چشات می شه پرواز کرد
اسمون چشات ابیه
مواظب چشات باش من اون توام
منو می بینی
نه می دونی یه دوست امده تو خونه ات
من تو دلتم تو چشات نیستم اونجا را نگرد
چشای تو دل منه
دل منم تو دل تو
وای چی می شه
خدا داره مارا نگاه می کنه
این شادی پایانی نداره
ماه من امد
در شب تاریک
دلم روشن شد
خواب بودم
پشت پلکم نوری امد
و رویایی در دلم جوانه زد
خودش بود
سبکبال و بی خیال
شب سیاهم نورانی شد
و هزاران نرگس در دلم رویید
و هزاران افتاب در دل شب تابید
مردک هوایی شده است
مال حرام جانش را فسرده است
و چه شیرین است دسترنج دیگری را خوردن
می رقصد از شادی
فریب برایش معنایی افسون گر دارد
خودش را عقل کل می داند
شیطان در درگاهش سجده می کند
قناری گرسنه می خونه ؟
دل گرفته می تونه شاد بشه ؟
ازتو سنگ چشمه در می اد
سبزه سبز می شه
اما دل گرفته چی ؟
دلی که زخمی شده
هی این و اون بهش سنگ زدند
تا تونستند بهش نیش زدند
خونی اش کردند
نمی دونم با دل خونی ام چی کار کنم
باور کنید به کسی هم کاری ندارم
قناری دل من نمی خونه
چشمه دلم خشک شده
ابی نداره
اشکم نمی اد
خدایا تو که می دونی
تو که از دل من خبر داری
تو که می دونی من به کسی کاری ندارم
این شیطون ها چی می گن
قناری دل من نمی خونه
گلی نیست
دری نیست
باغی نیست
دوستی نیست
خدا می دونه به کسی کاری ندارم
یه دوستی می خواهم بهش راز بگم
قناری دلمو تو دلش پرواز بدم
با هم پرواز کنیم تو اسمون ها
چه خوب می شه شیطون ها نفهمند
ندونند ما کجاییم
دوست من کجایی ؟