چشای سخاوتمندی داشت
با نگاهش برات ارزوهای خوب می کرد
ابی بود که بر جان تشنه ات می ریخت
و تو را سیراب می کرد
نوری که از چشاش می بارید
منو روشن می کرد
نمی دونی چه صفایی داشت بوسه ایی که بر جانت می نواخت
دوستم بود
دوستی که دوستش دارم
منو تو ضیافت خودش همیشه مهمون می کرد
و حال می داد
و من خدا را شاکرم با دوستی که دارم
صفای باطنی داره که ادم بشاش می کنه
مثل گل می مونه
نه تیغی داره و نه تیغ زاره
مهربونی تو وجودش موج می زنه
ادم می تونه خنده را از روی لباش برداره
نمی دونی که به چه تانی خاصی می خنده
صورتش گل می ندازه
من که دوست دارم تند تند ببوسمش
بهشتو تو چشاش جا داده
یه باغ پر از میوه است
میوه های رنگارنگ
و گل هایی که قراره میوه بشن
چه می شد همه این طوری بودن
نه ازاری و نه دردی
همه با هم دوست بودن
همه بوسه را به هم هدیه می می دادند
شنبه برای من روز خوبی نبود
مثل این که خاک روی سر و صورتم ریخته اند
احساس خوبی ندارم نمی دانم چرا
از دست ادم های بد
تو روز هم داشتم کابوس می دیدم
کابوس تو شب ها به خواب ادم می اد
اما نه من تو روز هم گرفتار کابوسم
خدایا من از این امد و رفت خسته شده ام
همه رفتار ها ملال انگیز است
و ادم را افسرده می کند
از بی خیالی هم کاری ساخته نیست
گاه به ترنم کلاغچه غبطه می خورم
و گاه به گنجشک تیز پرواز
اسمان ابی است و اب ابی است
دلم ابی نیست
نمی دانم چه کنم
سر به کدامین بیابان بگذارم
در کدام دریا خود را به اب بسپارم
لذتی هم در کار نیست
همه اش باد هواست
دلم تاریک است و خنده در ان مرده است
و شادی مدتهاست رفته است
مسافر مکه ما رفت
با چشمانی اشکبار
اناهیتا
رفت به سوی خانه خدا
مدینه پیامبر
سر زمین خانه وحی
مولود فاطمه
اناهیتا رفت
چشمان معصومش ما را می پایید
چهره اش نورانی بود
و شادی دیدار با خدا روشنش کرده بود
و همه شاد بودند
اناهیتا هم شاد بود
هر چند می گریست
اما گریه شوق بود
سفر به خانه خدا همه خاطره است
سفر مشحون از زیبایی ها ی عارفانه
هزاران گل محمدی روییده در دل ها
خدایا سفر به خانه خودت را قسمت همه کن
همه کسانی که دوست دارند
و از اناهیتا هم پذیرایی جانانه کن
نمی دونی چی اتشی از چشاش می ریخت بیرون
من به چشم خودم دیدم
اتشو
اتش جهنمو
وقتی وارد اتاقش شدم
دامنه اتیش تا فاصله ده متری دیده می شد
وای چه بی معرفت
وای که انسان چقدر می تونه تبه کار باشه
وای که انسان چقدر میتونه پست باشه
وای که انسان اگه ادم نباشه چقدر می تونه بد باشه
خدایا خیلی خوبه عمر ادمها را کوتاه کردی
اگه قرار بود
این طور ادم ها بمونند
چه مصیبتی بود
خدایا پناه می برم به تو از شر این ادم ها
خوبی در وجودشان خشیکده است
و جالب است دم از انسانیت هم می زنند
چشای دریده
مظهر چنین ادم های پستی است
زندگی یعنی چی ؟
تو می دونی
زندگی یعنی اب
زندگی یعنی خاک
زندگی یعنی بوسه
زندگی یعنی خواب
زندگی یعنی کار
زندگی یعنی حس
زندگی یعنی فهم
زندگی یعنی گرمی دوست
زندگی یعنی گل
زندگی یعنی بدی
زندگی یعنی حسد
زندگی یعنی ادم خواری
زندگی یعنی چی
یه ذره چشات ببند
دنیا سیاه و تار می شه
خیلی چیز ها فرق می کنه
رنگها را دیگه نمی بینی
چش دوستت نمی بینی
اب نمی بینی
زندگی یعنی نسبت من و تو
این تو می تونه همه چیز باشه
بوسه باشه سیب باشه
گل باشه
دوست باشه
خوبی باشه
بدی باشه
من که هستم زندگی هست
شادی هست
غم هست
زندگی یک باد کنک زیباست
باید مواظبش باشی
خدا این طوری خواسته
همه دوست دارن زندگی کنند
تو هم دوست داری
منم دوست دارم
منم بوسه را دوست دارم
دوستم دوست دارم
زندگی را دوست دارم
دلم می خواهد تو زندگی بدی نباشه
ادم ها مهربون باشن
باد کنک ها را اذیت نکنند
سوزن نزنند
همه زندگی را دوست دارند
حالا که هستیم
مهربون باشیم
در غار تنهایی خود حال می کردم
تنهای تنها
گاه می اندیشیدم من کیستم
گاه می اندیشیدم من نیستم
هستی من چیست
هست من کجاست
هستی هست
وقتی من هستم
من که نباشم هستی هست ؟
من حس می کنم خوبی را
من حس می کنم سبزی را
من حس می کنم بوسه را
من حس می کنم خنده را
من حس می کنم مادرم را
من حس می کنم گل را
من حس می کنم افتاب را
من حس می کنم شب را
من حس می کنم خودم را
اما من که نباشم چی را حس می کنم
پس هستی به غایت من هستی است
و هستی در نیستی است
و نیستی در هستی
من که خارج از هستی هستی را نمی فهمم
هستی من در همین هستی است
خداوندا سر در نمی اورم
هستی من چیست
برای چه هستم
نمی دانم تو می دانی ؟
بیچاره عقده مجسم است
نمی دونی چه اتشی از چشاش در می اد
انگار جهنمی از بدی تو دلش روشنه
وای ادم ها که بد می شن
شیطان از شرم فرار می کنه
باور کنید شیطان فرشته است
در برابر بعضی از این ادم ها
ادم که نه
نمی شه اسم اینا را ادم گذارد
اینا ادم نیستند
دو پا دارند
اما نه هزار پایند
نیششان از مار افعی هم بدتره
خدا می دونه چه رنجی می برم از دست اینا
اینا می تونند هر جایی باشند
تو محیط کار
تو محیط خونه
تو در و بر همسایه
تو خیابون
مارو می شه دید
اینا خودشون را نشون نمی دن
اینا سیاه بختند
روشنایی را نمی بینند
حسد کورشون کرده
خدایا من از اینا فراری ام
به تو پناه می برم از دست اینا
مادرم را دوست دارم
می دونی چرا
در کودکی مرا به دوش می گرفت
و من هنوز سواری های مادرم را به یاد دارم
از سینه پر مهرش به من شیر می داد
شیر خشکی نبود ان روزها
مادرم تو زیباترین ترنم هستی هستی
بارقه نگاهت لبریز از شیرین ترین عسل هستی است
مادرم بمیرم برات
برای اون روزهایی که مرا به این سو ان سو می بردی
و چه با وقار شب را به صبح اوردی
تا من اسوده باشم
مادر تو دلت را برای من باز کردی
و تن زیبایت با شیارهای عمیق پاره پاره شد
تا من برای خود جا داشته باشم
کور شود ان نگاهی که مادرش را می ازارد
بشکند ان دستی که مادرش را فراموش می کند
و نیست شود ان فرزندی
که مادرش به خانه سالمندان می سپارد
تا راحت و اسوده شود
من مادرم را دوست دارم
مادرم مرا با شیره جانش بزرگ کرد
و پا به پا برد
مادرم دوستت دارم
می دانم پاهایت درد می کند
شانه هایت خمیده شده است
چشمانت کم فروغ
اما مادر تو را دوست دارم
می دانی مادر تو با اشک هایت مرا شستشو می دادی
مادر بمیرم برات
دلم می شکنه وقتی فرزندان بی عاطفه را می بینم
رفته برای خودش عشق می کنه
نمی دونم تو کدوم جهنم دره ایی
اما مادرش را مزاحم خودش می دونه
نامرد برو یه نگاهی به تن مادرت بینداز
من مادرم را دوست دارم
هر چند دیگه نمی تونه منو روی کولش سوار کنه
اما مادر تو بدون من تو را دوست دارم
تو دل منی
تو مادر منی
من می میرم برات مادر مهربونم
دستت درد نکنه با اون اشکنه هات
دستت درد نکنه با اون چای شیرینت
دستت درد نکنه با اون نون سنگگ هات
دستت درد نکنه مادر با اون تر و خشک کردن هات
مادر دست درد نکنه با اون حوله دادنت
مادر دستت درد نکنه با دعایی که برایم کردی
تا من عاقبت به خیر شم
مادر دوستت دارم
چقدر سر من با بابا دعوا کردی
من دوستت دارم
مادر جای تو حتما تو بهشته
چشات می بوسم مادر
من به ماه سلام می کنم
و به سیب گلاب
باغ ما پر از سیب گلاب است
و نسیمی سیب های رسیده را به زیر می اندازد
دوستم در زیر درخت سیب گلاب چه دیدنی است
بوسه بر سیب می زنم و بر سیب دوستم
تردی و عطر سیب گلاب مرا غرق در دوستی می کند
و شادی را برایم می اورد
خدایا باغ ما در بهار چه دیدنی بود
عطر دل انگیز شکوفه های سیب
مرا مدهوش می کرد
و نسیمی گل های زیبا را می رقصاند
و من هزاران سیب گلاب را در شکوفه های سیب می دیدم
شادی موج می زد
در گل برگ ها
و من دوستم را گل باران می کردم
نسیمی دوستم را در بارانی از گل می برد
و من دوستم را به اغوش می بردم
و شادی را می چشیدم
نسیم که می اد
دل منو شاد می کنه
من نسیم خیلی دوست دارم
نسیم از گلم بهتره
می دونی چرا
نسیمه که گل ها را نوازش می ده
نسیمه که دل ادمو خنک می کنه
نسیمه که موهای ادمو پریشان می کنه
نسیمه که بارون اشکو را از چش ادم می بره
نسیمه که گل های صحرایی را این ور و اون ور می کنه
نسیم که می اد زندگی را با خودش می اره
تو گندم زار که باشی بوی گندم با نسیم بهاری تا دور دست ها می ره
تو برنج زار که باشی بوی شالی ها با نسیمی که میاد
شادی برنج تازه دم کرده را با خودش می اره
نسیم تو بهار که می اد
عطر گل ها را با خودش تا خونه زنبورهای عسل می بره
نسیم تو تابستون که می اد
بوی میوه ها را تا بردوست می بره
نمی دونی که بوی سیب قندک چه صفایی داره
بوی شاه توت
بوی گل های تو چمنا
نسیم که می اد زندگی را با خودش می اره
نسیم که به دوستم می خوره عطر اونو برایم می اره
عطر دوستی را
جمعه روز خوبی نیست
پدرم چشم به راه است
بیمار است
دیروز گریه می کرد
پشت تلفن برات بمیرم
زندگی به تفی نمی ارزد
اسب سوار دیروز
افتاده امروز است
راه می رود به زمین می خورد
در طول یک هفته دو بار سر و صورتش زخمی شده
راضیم به رضای تو
یعنی چی
کاری کا از دستمان بر نمی اد
می گوییم راضیم به رضای تو
زندگی یک حباب تو خالی است
به نسیمی می ترکد
یک جای کار ایراد دارد
برو و بر گرد ندارد
این همه زیبایی
می میرد
چرا
هستی ام بر نیستی استوار است
و بر نیستی که نمی شود هستی زندگی کند
پس عیب کار کجاست
من نمی فهمم
تو می دانی ؟
شادی تو دل منه
خدا شادی را به من هدیه داد
شادی خودش اینو نمی دونه
من تو رویام انونو دیدم
مهتاب که تو اسمون می درخشید
شادی تو دل من موج می زد
سبزه بود و گل بود شادی بود و نور بود
برف بود و جاده سرد
من بودم اون بود دل بود و اون بود
برف بود و اب بود
نور بود و گرمی بود
من بودم و بوسه بود
زمستون نبود
بهار بود
شادی بود شادی بود
راهزنی نبود
دلدار بود
دل بود
خدا می دونه شادی بود
دوستی بود و عشق بود
خدا بود
تو دنیایی شیرینی بودم
مرا به شادی دعوت می کرد
شادی در کلامش موج می زد
و بهاری بود در بهار
نمی دونم چه حسی ایه
ادم از دوستی که دوستش داره گرم می شه
دل ادم نرم می شه
نرمی می شه به نرمی نسیم
به نرمی گل برگ
به نرمی ناز یه نوزاد
دوستم که حرف می زد منو به بهشت خود می برد
بهشتی معطر از میوه ها و گل ها
برق نگاهش را از دور دورا می دیدم
حسش می کردم
دلم می خواست همین طوری باهاش حرف بزنم
فقط حرف بزنم
حالا می خواست هر چی باشه
فرقی نمی کرد
همین که صداش می شنیدم
خوش بودم
اوای بهشتی بود
منو نوازش می داد و قلقلک می کرد
یه جوری شاد بودم
ریحان تازه را دیدی که چه عطر دل انگیزی داره
ریحانه بود
من گل ریحونو خیلی زیاد دوست دارم
نمی دونم دیدی یا ندیدی
گل های ریزی داره
سفید و با گل برگ های ریز
و من دوستم را دوست دارم
و هزاران گل یاس را به پاش می ریزم
خدایا زندگی زیباست
اگر غمی نباشد
اگر درد بی درمانی نباشد
زندگی زیباست
اگر مرگ فرجام ان نباشد
ناقوس مرگ پرنده زیبای زندگی را به زمین می خواند
و در زیر خاک دفن می کند
و من چه می توانم بکنم
می گویند شادی کن
کاری ازدستت ساخته نیست
و من در خود می پیچم که شادی را به بند کشیده اند
با هزار افسون و با هزار قانون
و من غم نمی سرایم
شادی کجاست
امروز حرفی برای گفتن ندارم
در غار تنهایی خود بودم
و گاه به خواب می رفتم
و چرتی می زدم
و گاه دربیداری غوطه می خوردم
فرق زیادی با هم ندارند
بیداری و خواب ما
تنها یه فرق داره
و ان اینه ادم خواب ازاری به کسی نداره
اما ادم بیدار داره رصد می کنه چه جوری به امیالش برسه
و داشتم یه کتاب رنگ و رو رفته توی ماشین را ورق می زدم
که دوستی بهم داده بود
توی این کتاب نوشته بود
که یه ادم ۷۰ ساله در طی این مدت بیش ۵/۲میلیارد بار قلبش می زنه
و بعد هم شعری خواندم که جالب بود
در این شعر هم امده بود عمر ادمی دو روزی بیش نیست
که یک روز اون به عشق و عاشقی می گذره
و روز دیگرش هم به دل کندن از این عشق و عاشقی
هوا تو غار گرم بود
و کمی ناراحتم می کرد
و من گاه در دوستم غوطه ور می شدم
و شرابی که دوستم داد
و من نوشیدم
و کلاغی غار غار کنان در کنار غارم سر و صدا می کرد
و مرا به زندگی می خواند
و درخت توتی را دیدم
که مرا می پایید و با برگ هایش به من سلام می کرد
و عابرانی که می امدند بدون ان که نگاهی به غار بیندازند
و من در غار تنهایی خود خوش بودم
چه می توانستم بکنم
کی گقته ادم ها باید جاودانه بمانند
کی گفته این حق برای ادم هاست
اخه این ادم های بدجنس مگه چی دارند
ما ادم ها که دست کمی ازمار و عقرب و سایرحیوانات نداریم
تو دور و برت نگاه کن
ببین چی می بینی جز یه مشت ادم هایی که دارند هم دیگر را سلاخی می کنند
حالا هر کس یه طوری
چه فرقی می کنه
نمی گم ادم خوبی نیست
نه اما وجه غالب ادم ها همین طوری اند
دلسوزی و رحم و مروت هم در معنی وجود نداره
وجود داره تو بگو
د اگه وجود داشت که یه قوه برای دعواها تشکیل نمی شد
و این همه توپ و تانک
برای چی
تو می دونی
من که باور ندارم ادم اشرف مخلوقات است
شاید در حق خوری این طوری باشه
شاید در بی رحمی این طوری باشه
سلام
سلام به باغبان که چمن ها را ابیاری می کند
و سلام به نانوا که برایمان نان می پزد
و سلام به چای و سفره پر مهر صبحانه
و سلام به افتاب که همه را بیدار کرده است
و سلام به گل فروش
و سلام به گل های وحشی
و سلام به نسیم صبحگاهی
و سلام به دوستی
و سلام به پدر و مادر پیرم
و سلام به گنچشک ها که انی ارام و قرار ندارند
و سلام به بوسه که گرمترین سوغاتی هستی است
رفته بودم برای دیدار پدر و مادر
پدرم در روستا زندگی می کند و در خانه بزرگی
ان سوی کرج
دیروز در ترافیک کشنده ایی اتوبان تهران قزوین گرفتار شدم
راه نیم ساعتی تهران تا کرج در ۳ ساعت طی شد
به خانه پدر رسیدم
پدرم خواب بود
نهاری اوردند و خوردم
و بعد پدرم بیدار شد
او از بیماری پارکینسون رنج می برد
دو سالی گرفتار است و روز به روز این بیماری بد دارد پیشرفت می کند
پدرم به به حیاط خانه امد
و با کمک خواهرم روی صندلی خود نشست
حال و احوالی کردم
گفتم پدر حالت خوب است
گفت نه
راست می گوید
اما چه می توانیم بکنیم
زد زیر گریه
گفتم پدر گریه نکن بعد از دقایقی لرزه به اندامش افتاد
پدرم را به خانه بردیم
همان طور می لرزید
خواهرم به گریه نشست
فشارش را گرفیتم ۱۷ بود
خدایا راضی هستیم به مشیت خودت
چه می توانیم بکنیم
کمی ارام شد
خدایا پدرم در تمام عمر خود کار می کرد
کار سخت کشاورزی و دامداری که عشق او بود
و اکنون چنین زمین گیر شده است
اکبر دادمان هم خوابیده بود
پس از ساعتی بیدار شد
اتشکده او روشن بود
در تمام مدتی که در خانه پدر هست قلیان او بر پاست
و اتش او مدام در حال سوختن است
و چای اتشی
سارها و گنچشک ها ولوله ایی در حیاط راه انداخته اند
و کلاغچه ها می خوانند
و گل های ختمی در رنگ های قرمز و صورتی و سفید جلوه خاصی به خانه پدر داده اند
درختان سر به فلک کشیده خانه در اسمان می رقصند
و افتاب به زمین نمی تابد
عینهو در میانه جنگلی با صفا هستیم
و هوا ابری است
وباد تندی هم وزیدن گرفت
و بارانی امد
اما بیماری پدرم در این خانه حالی برای ما نگذاشته است
و من در این فضا غم گینم
هر چند مادرم درباغچه میانه درختان سبزی هم کاشته است
و در انباری خود ۱۳ جوجه نگهداری کرده است
که یکی از انها را گربه خورده بود
و حالا شده اند ۱۲ تا
شب در خانه انها ماندم و در حیاط خانه انها خوابیدم
هر چند نگران حشرات موذی بودم
و به همین خاطر خواب خوبی نداشتم
سحر هنگام بیدار شدم
و رفتم برای ابیاری درختان
بیشتر درختان را شستم
و گل های ختمی را اب دادم
خاک را از سر و روی درختان بر داشتم
ساعتی گذشت پدرم با کمک دیگران به خیاط خانه امد و روی صندلی نشست
و بعد از من خواست کمک کنم تا مقداری راه برود
امدم زیر بغل پدرم را گرفتم و یک دستش را روی شانه ام انداختم
با این وجود قامت او رسا نمی شود
در حالی که به من تکیه داده بود
به خیابان رفتیم
و کشان کشان ۱۰۰ متری راه رفتیم
بچه ها در کوچه پدر را می شناختند
سلام کردند
که من سلام انها را پاسخ دادم
چیپس تعارف کردند
تشکر کردم
و بعد راه خود را به سمت خانه تغییر دادم
و به همراه پدر باز گشتیم
و وارد حایط بزرگ انها شدیم
و به زحمت او را روی صندلی نشاندم
کلاغچه هم فرصت را غنیمت داسته بود
و داشت انجا وارسی می کرد شاید چیزی برای خوردن بیابد
در بالادست هم کلاغی داشت به فرزندش خوراک می داد
و نور خورشید را از همان جا به تماشا نشسته بود
بعد از ظهر در حالی که در اندرون می گریستم خانه انها را به مقصد تهران ترک کردم
پدرم سخت بیمار است
خدایا سلامتی پدرم را تو می خواهم برای پدرم دعا کند به خدا او مرد خدا بود
و در عمرش قسم می خورم گناهی نکرد
من خود به هزار گناه الوده ام
اما او خدا هم می داند فقط مرد کار بود
و به کسی هم ظلمی نکرد
خدایا رحمتت را از او دریغ نکن
سلام به زرد الوی خنک و شیرین
سلام به هلوی ابدار و شیرین
سلام به سیب های قندک وشیرین
سلام به گیلاس های درشت و شیرین
سلام به هندوانه سرخ و شیرین
سلام به بوسه های ابدار و شیرین
سلام به ادم های شیرین
سلام به دل های شیرین
و سلام به رویاهای شیرین
و سلام به ارزوهای شیرین
و سلام به دوستی که شیرین است
و سلام به خدا که خالق شیرینی است