با رویایت دل خوشم
سیمایت برایم دل انگیز است
گلی است در دل خاطره وجودم
می دانی چه زیباست با تو بودن
مهسا
می دانم افتابم در حال غروب است
می دانم دستم به تو نمی رسد
می دانم دوستم داری
چه کنم ؟ با رویایت هم پرواز نکنم ؟
کنار سفره ام هستی
صبح در کنار سفره مهربانی ان نشسته ایی
یادت مرا افسون می کند
برایت چای دم کرده ام
نان سنگگ که دوست داری
و تازه تازه
نگاهت که می کنم
زندگی در من جوانه می زند
انگار دو باره زنده می شوم
تو که هستی منم شادم
می دانی چقدر دوستت دارم
باغی که تودر ان باشی
و خانه ایی که تو در ان باشی
روشن است
گل ها همه می خندند
سفره من می خندد
چون تو هستی مهسا
سیمایت مرا افسون خود کرده
دوستت دارم سیمای شب فروز من
سیمای دل انگیزم جام با فروغم
مگر دل عاشق من چه کم دارد ؟
دلم برای تو می تپد مگر نمی بینی ؟
من چه کم دارم ؟
باورم نداری
دو چشم نگران یک دل مهربان سینه ایی داغ
و دستانی گشاده !
مگر من چه کم دارم ؟ نکند فقیرم
نکند مرا با فرهنگ نمی دانی
نکند در تراز تو نیستم
نکند از نگاه دیگران می هراسی
می دانم دوستم داری سیمای وجودم
مهسا تو را در اسمان خیالم با خود دارم
این را که نمی توانی از من بستانی
من دوستت دارم و ان خال نمکین را می بوسم
دوستت دارم بیا به اغوشم
دو باره تنها شدم
تنهای تنها
نه خاطره ایی هست و نه از مهسا خبری
و نه شادی سراغم را می گیرد
شادی رفت و من ماندم با حیرتی تمام
دوستی را بر نمی تابند
نکند بیمارم و خود نمی دانم
نکند زبان عشق را بلد نیستم
نکند دوستی را نمی فهمم
نکند تیغ را سبزه می بینم
نکند نگاههای مهربان را درک نمی کنم
نمی دانم فقط می دانم تنهایم
دوستی ندارم همین
نجوایی درونی همیشه مرا می ازارد
دوست دارم فراموشش کنم
اما نمی شود
گویی با من زاده شده
در هستی من جای محکمی دارد
چه می توانم بکنم
تنها دوست است که ارامشم می دهد
و این هم نادر است
برای دادن یک بوسه هزار شرط می گذارد
دنیای عجیبی است
محبت را هم می فروشند
تنهایم و دلی را در کنار خود ندارم
می خواهم دلش را به دست بیاورم
می خواهم دوستم داشته باشد
می خواهم سیمایش را با جانم عجین کنم
و به جانم بیاویزم
به اغوشم ببرم
شیرینی وجودش برای من بهشتی روح افزاست
وقتی دوستم چنین می خواهد چه باید بکنم ؟
دوستش دارم دوستم دارد
یاقوتش را هدیه می دهد
نهایت ایثار
دوستش دارم
سیمایی که در اسمان می درخشد
سیمای وجودم تو را از خدا دارم
مگر نمی دانی در دلم جا داری
گرمی وجودت برایم سرود زندگی است
و دلم را به وجد می اورد
مگر نمی دانی دشت خشک منتظر باران است
ببار
و برایم زنبیلی پر از بوسه های اتشین بیار
دوستت دارم
دلم روشنه
چون تو هستی
شادی با تو برایم همراهه
عزیزم عزیز دلم مگر مرا نمی بینی
من که سیمایت را از باد نخواهم برد
در خاطرم زنده ایی
با تو می خوابم
با تو بیدار می شوم
با تو زندگی می کنم
با تو سفر می روم
با تو زندگی می کنم
می خواهی مرا از زندگیت بیرون کنی
مگر می شود
عزیز من یاقوتت نشانه توست
دوستت دارم
گل بهاری منی
گلم اینم جواب تو گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چو ن ندیدند حقیقت ره افسانه زدند و اما عزیز ادرسی بده که باهات بتونم حرف بزنم ؟! | ||
| ||
| ||
| ||
| ||
برای من و خاطره | ||
| ||
| ||
| ||
| ||
به داستان من و تو بی شباهت نیست گلم ! شتر بی دم و سر و اشکم که دید این حکایت بشنو از صاحب بیان در طریق و عادت قزوینیان بر تن و دست و کتف ها بی گزند از سر سوزن کبودی ها زنند سوی دلاکی بشد قزوینی ای که کبودم زن ، بکن شیرینی ای گفت : چه صورت زنم ای پهلوان ؟ گفت : برزن صورت شیر ژیان طالعم شیر است و نقش شیر زن جهد کن رنگ کبودی سیر زن گفت : بر چه موضعت صورت زنم ؟ گفت بر شانه زن آن رقم صنم تا شود پشتم قوی در رزم و بزم با چنین شیر ژیان در عزم و حزم چون که او سوزن فرو بردن گرفت درد آن بر شانگه مسکن گرفت پهلوان در ناله آمد کای سنی مرمراکشتی ،چه صورت میزنی ؟ گفت : آخر شیر فرمودی مرا گفت : از چه اندام کردی ابتدا ؟ گفت : از دمگاه آغازیده ام گفت : دم بگذار، ای دو دیده ام از دم و دمگاه شیرم دم گرفت دمگه او دمگهم ، محکم گرفت شیر بی دم باش ، گو ای شیر ساز که دلم سستی گرفت از زخم گاز جانب دیگر گرفت آن شخص ،زخم بی محابا ، بی مواسا ، بی ز رحم بانگ زد او کاین چه اندامست ازو گفت : این گوش است ای مرد نکو گفت : تا گوشش نباشد ای حکیم گوش را بگذار و کوته کن گلیم جانب دیگر خلش آغاز کرد باز قزوینی فغان را ساز کرد کاین سوم جانب چه اندام است نیز گفت : اینست اشکم شیر ،ای عزیز گفت : تا اشکم نباشد شیر را چه شکم باید نگار سیر را ؟ خیره شد دلاک و بس حیران بماند تا بدیر انگشت در دندان بماند بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد گفت : در عالم کسی را این فتاد؟ شیر بی دم و سر و اشکم که دید ؟ این چنین شیری خدا خود نافرید |
| ||
| ||
| ||
| ||
| ||
| ||
چشم گل را شستم خاک گرفته بود دیده باز کرد مرا دید سلام کرد گفتم دوستت دارم گلم گل خندید و مرا به بوسه ایی دعوت کرد همراه با نسیم دوستت دارم گلم | ||
| ||
ساعتی امد نوری تابید دلم را روشن کرد رعد و برق رنگین کمان دریای مرده ایی بود گویا قیامت واقعی است همه زنده شدند عشق پیش از همه امد عشق بود پس از ان بارانی بر دانه های خشکیده دلم ریخت سبزه شد و بر دمید و گل داد و سلام کرد به خورشید دلم زنده شد ابی جاری شد گل ها روییدند و من امیدم به او بود افسوس همه خیال و خواب بود خواب می دیدم دریای مرده زنده نمی شود ! | ||
برای من به یادت شب را سبک کردم تو بودی و من بودم که در خیالت غوطه ور شدم چه شیرین بود نگاهت چه دلنشین بود سخنت و چه بر دلم نشستی به زیبایی دوستت دارم به یادت گل سرخی را چیدم بوییدم تا یادی از تو کنم صبح سپیده تویی که دلم را روشن کردی دوستت دارم | ||
برای من برای تو من که را می جویم ؟ در این هستی بی کرانه چشمانم اسمان را رصد می کند زمین را می کاود ماه را می بیند تو همین جایی در دل من و من در نگاه تو خودم را می بینم در ایینه وجودت هزار هم که باشی هزار گونه هم که باشی هزار وجه هم داشته باشی من تو را می بینم گلم
| ||
چه شعری از این زیباتر هیچ شعری تاب لطافت این گل را ندارد با بارانی که بر دوش گل برگ ها و برگ ها دارد به اسمان فخر می فروشد در جهان یک تاست می شود گفت اعجاز طبیعت ایه خدا این است نشانه خدا بی هیچ ادعایی برای تو برای من تو را به این باغ می خوانم باغی با گل های سرخ | ||
شکوفه های گیلاس برای من برای تو ارمغان من برای تو هزاران هزار شکوفه های گیلاس برایت دارم چشمانت را باز کن باغ را ببین دلم باغ توست بی تاب توست بیا به باغ گیلاس به باغ بهاری گیلاس در انتظارت می مانم تا بهار | ||
گلم صبحم را با تو می اغازم سپیده را در چشمان تو می بینم و خورشید را در دل تو دوستت دارم جانم را روشن می کنی چای را با تو می نوشم و گرمی بوسه را حس می کنم وقتی سلامم را سلام می گویی دوستت دارم صبحم تویی | ||
| ||
oky | ||
برای من | ||
گلم کاش کنار درخت گردویی بودیم و این گردوها را می چیدم و به تو می دادم و تو هم به من بوسه ایی این به اون در چه حالی می داد زندگی همینه کاش می دانستیم همزیستی مهربانی بوسه نشانه زندگی ست کاش می دانستیم خدا بوسه را دوست دارد دوستت دارم بیا |
من زاده این خاکم
من زمینم را دوست دارم
و جایی را که در ان متولد شده ام
من از همین خاکم
باغچه ام گل خانه ام سبزی روی سفره ام
از اینجا امده است
من با این خاک تنفس می کنم
و ابی که در ان جاری است
و یا از کوهسار می اید
و بارانی که بر تنم می ریزد
و بوسه ایی که بر لبانم می نشیند
همه همه نقش این خاک را دارند
و ابی که به ان زندگی داده است
من خاطره این خاک و ابم
من باغچه ام را دوست دارم
گل های نرگس را محمدی را نعنا را و کاکوتی صحرا را
من در این خاک زاده شده ام
دوست دارم خاطره ام را
پدرم را مادرم را نیاکانم را زمینم را و باغم را
دوست دارم
ان درخت چنار پیر را
و ان کلاغ را
و بهار را و زندگی را بوسه را و مهربانی را
دوستت دارم
چشم به اسمان دوخته ام
اسمان شهر من ابری ست
و قلبم هنوز می تپد
و غنچه ها در انتظار بهار روز شماری می کنند
و باران چشم و دل غنچه ها را به لطف می شوید
و من در انتظار بوسه یار هنوز در بدر کوچه های نا اشنا هستم
هیچ کس باورم نمی کند که من هم بوسه را دوست دارم
و اغوش دوست را
و گرمی دستی که به سویم دراز شود
من اواره کوچه های شهرم
سرک می کشم
و حتی به کوچه های بن بست سر می زنم
چه می دانی و چه می دانم
در ان خانه بن بست
شاید دلی در انتظارم باشد
یاس های خندان پرچین خانه مرا می خوانند
اری
شاید اشنایی بیابم
شاید کسی مرا هم دوست داشته باشد
چه می دانی
خاطره شاید تو در ان خانه باشی
خاطره دوستت دارم
حتی اگر دلم راهی نیابد
چای برایت ریختم
در استکان کوچک کمر باریک
دو تا
یکی برای تو
یکی برای خودم
قند ندارم
قند نمی خواد
تو خودت قندی
شیرین تر از هر عسلی
از کجا می دونی ؟
می دونم
وقتی بوسه روی لبت نشست
حس کردم که چه شیرینه
خاطره
دو تا چایی ریختم
تو قند دل منی
شیرینی زندگی منی
کاش تو کلبه ام بودی
در این هوای سرد رابطه ها
کاش مهمانم بودی
و بی هراس از نگاه
به اغوشم می بردی
خاطره دوستت دارم
چگونه تو را حس کنم
وقتی در برم نیستی
چگونه عطر دوستی را حس کنم
وقتی عطری نیست
چگونه گل را به بویم
وقتی گلی در کنار نیست
زندگی هستی عشق محبت مهربانی و بوسه
تنها با بودن تو معنا می یابد
اما باکی نیست
کاری نمی توانم بکنم
این است که با خیالت خوشم
خیال هم صورتی از واقعیته
شاید روزی خیالم مجسم شد
شاید روزی در کنارم بودی
شاید دلت مجنون خیالم شد
دوستت دارم
خانه ام خشک و خالی است
وقتی تو نیستی
خانه ام مرده است
وقتی تو نیستی
دلم بی تابه وقتی تو نیستی
زندگیم بی معنا است
وقتی تو نیستی
می دونی زندگی بی تو لطفی نداره
بیا دلم برات تنگ شده
بیا دلم برات یه ذره شده
بیا به خانه ام
اگر نیایی دوستت می میرد
خورشید می درخشد
زندگی جاری ست
گنجشک ها به امید بهارند
غنچه ها بی تابی می کنند
برای باز شدن
برای طنازی و عطر افشانی
منم زنده ام
هنوز بر لبانم بوسه می روید
برای تو
برای عشق ورزیدن
برای دوستی
منم دوستت دارم
تو خاطره منی
خاطره ایی که برای من شیدایی می کند
حالم خوب نیست
اسمان دلم طوفانی است
رعد و برق انی ارامم نمی گذارد
گاه بارانی می شوم
و به ارامی بر دشت و دمن و دریا می ریزم
و گاه دانه های درشت اشکم یخ می زند
و گاه رنگین کمانی از رنگ ها می سازم
نمی دانم
دلم بد جوری ابری ست
کجایی دوستم ؟
چرا غایبی ؟
مگر با تو چه کرده ام
دلم را طوفانی کرده ایی
بیا و مرا به اغوش ببر
ارامم کن
تنها بوسه ایی از لب گرم تو کافی است
منم خاطره توام
شیدایت هستم
باور کن
دوستت دارم
سلام دوستم
خاطره جان
شیدایت هستم
برای من ! برای تو
که غریبگی می کند
می خواهد بوسه دهد
اسمان ابی را بهانه می کند !
دوری راه را
نگاه ملامت بار مردم را
درون محاسبش را
دروغ هایی که به نام مصلحت در جانمان ریشه دارند
چرا نوروزی نمی شویم ؟
نوروز
نو کنیم جانمان را
عقاید دست و پاگیر را باز کنیم
بیرون بریزیم
به ما دروغ گفته اند
بوسه گناهی ندارد
خدا خواسته است
نباشد زندگی بی معنی است
روزمان را نو کنیم
به بهانه تو هستم
پاییز را بهانه نکن
دلم جوان است
بهانه مکن
عید است
عید را بهانه کن
بوسه ایی بده
سبزه ایی در دلم روییده است
اب زندگی می خواهد
بیا با بوسه ایی دلم را گرم کن
زنده می شود
چون دانه ایی که در دل دشت به انتظار باران است
دوستت دارم
وای خدا چه شگفت انگیز است هستی
وای خدا چه پر شور است عشق
وای خدا چه شیرین است بوسه بر لب یار
وای خدا چه انتظار زیبایی است در انتظار یار
وای خدا هستی ام گره خورده است به او
به او که خاطره وجودم هست
جانم به او بسته است
دوستت دارم
خاطره
اگر نباشی هستی ام
زمینی است سوخته
بی گل بی اشیانه و بی بر
لطفی ندارد این زندوای خدا چه شگفت انگیز است هستی
وای خدا چه پر شور است عشق
وای خدا چه شیرین است بوسه بر لب یار
وای خدا چه انتظار زیبایی است در انتظار یار
وای خدا هستی ام گره خورده است به او
به او که خاطره وجودم هست
جانم به او بسته است
دوستت دارم
خاطره
اگر نباشی هستی ام
زمینی است سوخته
بی گل بی اشیانه و بی بر
لطفی ندارد این زندگی بی تو
دوستت دارم خاطره گی بی تو
دوستت دارم خاطره
وای خدا دوستی و عشق از چه جنسی است ؟
خاطره
بوی خوش یار از چه جنسی است ؟
شیرینی بوسه از چه جنسی است ؟
مهربانی را می شود وزن کرد
عشق را چی ؟
این ها در هستی چه می گویند ؟
من تو را دوست دارم
بر گونه ات بوسه می زنم
در چشمانت غوطه می خورم
بی ان که جایی را تنگ کنم
این ها چیست خاطره ؟
بوسه بر لبانت مرا رویایی می کند
این ها چیست ؟
من کجایم ؟ هستیم چه می گوید ؟
خاطره دل تنگیم با بوسه بر تو محو می شود
چرا ؟
نمی دانم
می دانم دوستت دارم
تا زنده ام
تا چشمانم برق می زد
تا زمانی که دستانم گرم است
تو را می جویم
خانه ام با تو گرم می شود
حتی در یخ بندان
تو را دوست دارم
تا هستی
وای خدا دوستی و عشق از چه جنسی است ؟
خاطره
بوی خوش یار از چه جنسی است ؟
شیرینی بوسه از چه جنسی است ؟
مهربانی را می شود وزن کرد
عشق را چی ؟
این ها در هستی چه می گویند ؟
من تو را دوست دارم
بر گونه ات بوسه می زنم
در چشمانت غوطه می خورم
بی ان که جایی را تنگ کنم
این ها چیست خاطره ؟
بوسه بر لبانت مرا رویایی می کند
این ها چیست ؟
من کجایم ؟ هستیم چه می گوید ؟
خاطره دل تنگیم با بوسه بر تو محو می شود
چرا ؟
نمی دانم
می دانم دوستت دارم
تا زنده ام
تا چشمانم برق می زد
تا زمانی که دستانم گرم است
تو را می جویم
خانه ام با تو گرم می شود
حتی در یخ بندان
تو را دوست دارم
تا هستی