شب زفاف

دل نوشته

شب زفاف

دل نوشته

خودم را نفرین می کنم

خودم را نفرین می کنم 

اگر بخواهم دلی را بیازارم

من زور مردم ازاری ندارم

خودم را نفرین می کنم

اگر خاک تو چش گل بریزم

نه نه دل من کویره

هیچ اب و علفی در ان نیست

بارانی و نه حتی سایه ابری

تصمیمت را برای زندگیت بگیر

به من چه کار داری

من که دیوانه  نیستم

شیدا

من دیوانه نیستم

انسانم باور کن

احساس را درک می کنم

اونم احساس جوانی را

من کجا و اسمان پر شور تو کجا

نه نه من سایه تو هم نمی شوم

راهت را برو

من کی باشم

باور کن راست می گویم

نکند باور نکنی

من دوستت دارم

اما نه به قیمت زندگی کسی

من فقط دوستت دارم

زندگی خودت را داشته باش

خورشید زندگیم از میانه اسمان عبور کرده است

و تو در طلوع انی

و من چه خود خواه باشم

تو را نبینم

من با خیالت خوشم

زندگیت را بکن

شادیت را داشته باش

من فقط دوستت دارم همین

سلام به گلم

سلام  به گلم 

به گل مهربونم 

سلام به شیدایم 

و سلام به عطر دل انگیز شیرازم 

سلام به تو 

سلام به روی ماهت 

و سلام به چشمان عسلی ات 

سلام به اون چشم ها ی روشنت 

سلام به تو 

کجایی 

خانه ام تاریک است 

در انتظارت هستم 

جانم بیا 

دوستت دارم 

مهر دل انگیز من 

دوستت دارم 

می بوسمت 

دل تنگی لباس تنگ نیست

دل تنگی لباس تنگ نیست لباس تنگ را می شه راحت از سر و پا بیرون کرد انداختش یه گوشه ایی تا هوایی بخوره دل تنگ را چه باید کرد می شه این کار را کرد می شه از تن روح و روان بیرون کرد چرا نمی شه می شه می شه با یه بوسه یه نوازش عاشقانه یه کنار هم بودن یه راز با هم گفتن یه کمی شیدایی کردن دل تنگی را بیرون کرد می شه با کمی اشک دل تنگ را را اروم کرد می شه اونم مثل یه لباس تنگ به گوشه ایی انداخت اگه یه یاری در کنارت باشه و شیدایی کنه

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد

عشق اتشی ست که اگر افروخته شد  

 سوزنده  تر خواهد شد 

و شعله اش به اسمان پر می کشد 

و دل سنگ را هم اب می کند 

با شیدای اش 

زبون هم را نمی فهمیم

زبون هم را نمی فهمیم

درسته مثل هم حرف می زنیم

 اما از یه واژه ممکنه دو تا فهم داشته باشیم

می شه ؟

چرا نمی شه !

خیلی هم می شه !

می دونی من می گم دوستت دارم

تو هم می گی دوستت دارم

اما من می خواهم دوستت باشم

تو می خواهی ازدواج کنی !

ببین چه فاصله ایی !

دوستی کجا ازدواج کجا !

ازدواج هم نوعی دوستیه

اما با دوستی کلی فرق می کنه

من می تونم دوستت باشم

دوست چی ؟

تو کجا زندگی می کنی

خیلی مونده تا به اونجا برسیم

خوب دل من ساده ست

عیبش همینه

اسمون ابی می بینه

خورشید را هم فروزان

ماه را  هم درخشان

تو هم که اینا را همین طور می بینی شیدا

مگه نه ؟

اما حق داری

من چی کار می تونم  بکنم برای تنهاییت

هیچی !

شایدم شیدایی می کردم

حالا می تونم دوستت داشته باشم

دوستت داشته باشم

حق را به تو می دم

می دونم  می دونم

 

سبزه ها برق میزدند

سبزه ها برق میزدند

ابی که سر و رویشان می ریخت

تنشان را می شست

سبزه ها برق می زدند

 افتاب پس از حمام صبحگاهی باغبان تن شان را  گرم می کردبا بوسه نور

و شیدایی تنشان  را صفا می داد

به امید وصالی که خیالی بیش نیست

چه کیفی داره اب دادن گیاهان و چمن ها و گل بوته ها

چه کیفی داره اب دادن گیاهان و چمن ها و گل بوته ها

خیلی لذت داره

صبح امروز رفتم سراغ شمشادها

باغبان ابیاری خوبی نکرده بود

فریادمی زدنداز تشنگی

هم سر و صورتشان را شستم

و هم دلشان را ابیاری کردم

یک ساعتی شد

سپیدارها و گل ها را هم  شستم

و خاک از تن زیبایشان برداشتم

کیفی کردم

کاش مردم باور می کرند گیاهان را

انها هم از تشنگی درد می کشن

انها چه گناهی دارند که ما زبان انها را نمی فهیم

شادی را ازگیاهان دریغ نکنیم

می گفت دوستت دارم

می گفت دوستت دارم
دوستت دارم رنگین کمان هایت را
گذشت و قولش را از یاد برد
رفت
باد بادکی بیش نبود
به همون سبکی
 و رفت در دل اسمون نا پدید شد
و من ماندم  با حسرتی دیگر
حسرتی که دوستی بهانه ست چه داری
 از داشته هایت بگو
چیزی ندارم
همین کلماته
گفت
نانی درشون نیست
و گفت بی خیال
برو خود را باش
برو خود را باش

شیدایی

شیدایی

برایش عاشقانه سردوم

گفت می خواهی مرا فریب دهی

شیدایش کردم 

 گفت عاقلتر از انم که بخواهی مرا به کوچه های بن بست ببری

گفتم قصد فریب ندارم

به من نیامده

گفت از کجا بدانم

تو راست می گویی

گفتم حق داری

گفت همین  سخنت هم به حق نیست

گفتم چه کنم شیدایی ام را باور کنی

گفت عاشقی شرط و شروط دارد

گفتم دوستت دارم

همین کافی نیست

گفت از کجا بدانم ؟

جاتان خالی

جاتان خالی
رفتم سری به بالکن خونه زدم
کمی هم تخمه افتاب گردون باخودم بردم
در طبقه هشتم
اسمون تهران ابری ست
بالکن رو به رویی تو قفس یه دونه عقاب داره
بیچاره را اونجا زندانی کرده
نمی دونم این کار چه لذتی داره
تو یه بالکن دیگه خانمی داره ترو تمیز می کنه بالکنش را
خیابون هم شلوغه
...
ماشین ها درترافیک دور میدون گرفتارند
ابنما هم داره کار می کنه
بچه ها بازی می کنند با دوچرخه های خودشون
یه عده ایی هم تو چمنا
منم نشستم یه مشت تخمه افتاب گردون را خوردم
خوش مزه بود
گلدون ها دارند سبز می شن
اما جایی شمعدونی ها خالی ست
با اون گل های نازشون
یه زمانی یاس هم داشتم
چقدم یاس می داد
هر روز یه مشت می چیدم
می ریختم روی کنسول ماشین
ماشینم بوی یاس می گرفت
یاد اون یاس ها به خیر
یاد اون شمعدونی ها لب بالکن به خیر
یا د دوستای نازم به خیر
شب شد و به خونه خزیدم
ع رحیمی

جاودانگی ارزوی انسانه

جاودانگی ارزوی انسانه
می خواد باشه
به هر قیمتی
زندگی کنه
افکارش را دوس داره
شعر می گه
می خواهد حافظ زمونه بشه
می خواهد شکسپیر بشه
می خواهد فرشته باشه
هیچکس دوس نداره شیطون بشه
...
همه می خوان تو اوج باشن
چنگیز هم همینه می خواست
هیتلر هم همینه می گفت
همه می خوان باشن
اهرام را برای همین ساختند
انسان دوس داره زندگیش تموم نشه
فکر می کنه بعدش می تونه باشه
فرق پیام برها و فیلسوف ها می دونی در چیه
حرف هاشون که یکی تقریبا
از امانت و درستکاری حرف می زنند
خوب همه اینو می گن
فرقشون اینه که پیامبرها انگشت می زارن اونجایی که همه دوس داریم
می خواهیم باشیم
می خواهیم نمیریم
می خواهیم جاوید باشیم
خوب اینا هم می گن شما می مونید
شما می مونید
دنیایی دیگه ایی هم هست
می رید اونجا
یه جای دیگه اس
یه جای خوب
بهشت
اونجا تو می مونی
زندگی را دوس داریم
می خواهیم بمونیم
بمونیم
ع رحیمی

دلم زیاده از حد با غم همزاد شده

دلم زیاده از حد با غم همزاد شده
جانم زیاده از حد ناتوان شده
مانده ام در پیچ و تاب غم چه کنم
کجا روم  به که گویم  غم دلم را
اشکی نمانده  رمقی نمانده  دوستی نمانده
دوستی نمانده
شب تاره
کویر بی اب و علف
نه پرنده ایی  نه نسیمی نه موری نه سموری  نه حتی ماری که نیشم بزند
نه اتشکده ایی  نه مسجدی  نه حسینه ایی
نه باغی  نه بری نه تاغی  نه انگوری  نه می ی
و اسمان خالی  از هرستاره ایی
و نه ماهی
 و نه ابی و نه عشقی
 ع رحیمی

شب و روزی ندارم

شب و روزی ندارم
شب و روز امد و رفت خورشیده
من چه کاره ام
زندگی هدیه هستی ست
شبیه شعله یه کبریته
...
اصطکاکی و اونو روشن می کنه
قد می کشه و فروزان می شه
می سوزه می سوزه می سوزه
فکر می کنه داره زندگی می کنه
سبزه سبزه
نه این طوری نیست
سبزی تو کار نیست همون شعله اتیشه
می سوزه
حاصلش نوریه که می تابه
یه کم تاریکی را روشن می کنه
بعضی ها نور خوبی دارند
از اون دور دورا پیدان
بعضی نه
دور خودشونرا هم روشن نمی کنند
نمی دونم
زندگیم سوخت
زندگیم سوخت
خاکستری مونده
و شعله ایی که بر باد رفته
ع رحیمی

هستی, نیستی را نمی خواهد

هستی, نیستی را نمی خواهد
و نیستی, هستی را بر نمی تابد
و من در میانه هستی و نیستی غوطه ورم
نمی دانم چه کاره ام
پیامبران می گویند زندگی جاویدست
و مرگ رویه دیگری از هستی ست
چون گیاهی که می روید
حس خودم شک دارد
می پرسد برای چه باید جاوید باشم
 و من پاسخی ندارم
 نمی دانم  نمی دانم
دوست دارم جاوید باشم
دوست دارم گل بی خزان باشم
دوست دارم گل همیشه بهار باشم
دوست دارم بوسه ام جاوید باشد  دوست دارم
 دوست دارم  در اغاز و انتهای جهان بایستم
و همه را نظاره گر باشم
خدا را ببینم  خدا را ببینم
مهربانی را وزن کنم
و با خدا رو در رو گفتگو کنم
و چراهایی را  که نمی دانم بپرسم
تا دلم ارام بگیرد

قصه امون را مرور کردیم

قصه امون را مرور کردیم
اون گذشته ها را
اون دوران شر و شور را
اون دوران زیبایی های دوران کودکی را
اون وقت که دور یه سفره بودیم
مادرم بود پدرم بود
برادرم بود و خواهر ها
محمد هم بود
اون برادر ناز و شاد
کاش محمد بود
کاش نمی رفت
کاش پدرم بود
کاش سفره مهربانی  بود
خواهرم مهمان ما بود
 دو شبی بود
 دو شبی که خاطره بود
پدر نیستی تنهایی داره مرا می کشه
تو که بودی همه چیز بود
هستی من جور دیگه ایی بود
عطر دیگه ای داشت
خیلی تنهام بابا
زمونه خیلی بده
خواهرم می گفت برادر غصه نخور
همه چیز درست می شه
نمی دونم
خدا جون خودت کمک کن
خیلی تنهام
ع رحیمی

روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته

روزی یه برگ از درخت زندگی ام می افته
با نسیمی  با پرواز گنجشککی  با گردش پروانه ایی
نمی دونم با کوچکترین بهانه ی می افته
می افته و اخر این قصه یه درخت بی برگه که می مونه
نه سایه ایی و نه گلی و نه دیگر پروانه ایی
من می مانم بی سایه ایی
که چوپان دهکده هم زیر ان نمی ساید
و گوسفندانش هم بهایی به ان نمی دهند
و تنها ارزشی که دارد هیزم شدنه
برای این که تنوری را گرم کنه
درخت زندگیم داره بی برگ می شه
دیگه از برگ های بهاری خبری نیست
از ولوله گنجشک ها خبری نیست
سوت و کوره
و تنها باده که نوازشم می ده
زندگیم دیگه برگی نداره

شادی

شادی
شادی را به هم تعارف کنیم
 سلام  را به هم هدیه کنیم
بوسه را با بوسه داغ کنیم
زندگی را شیرین کنیم
تلخی را از وجودمان دور کنیم
فضا را معطر کنیم
جانمان را نو کنیم
اخلاق را در همه جا جاری کنیم
خنده دستاورد انسانه
راهی است به بهشت
راهش را سد نکنیم
دوستی را دوست بداریم
شادی را به تعارف کنیم

میلیاردهای سلول روی هم سوارند و یا در کنار همند

میلیاردهای سلول روی هم سوارند و یا در کنار همند
اب و عناصر معدنی
و این ها در کنار هم زیست می کنند
زندگی می کنند
هم دیگر را می سازند
به هم انرژی می دهند
و خنده را بر لبان ما می نشانند
و اشک را در چشمانمان جاری می کنند
و عشق را می سازند
 و دوستی را بنا می نهند
و جهان زیبایی را در کنار هم خلق می کنند
و اگاهی را پدید می ارند
 اگاهی را
و این اگاهی چیست ؟
نمی دانم  نمی دانم
ذهنم چگونه کار می کند
و این میلیاردها سلول مغزی چه می کنند
و اگاهی را از کجا می ارن
 و من چگونه زندگی می کنم
و چرا باید بمیرم
و داستان این مرگ چیست ؟
 از کجا امده ؟
با زندگی زاده شده ؟
همزاد اوست ؟
رویه دیگر زندگی است  ؟
نمی دانم  نمی دانم
 این همه زیبایی چرا می میرد
چرا می میرد ؟
زندگی را دوست دارم
رنگ ها را دوست دارم
دوستانم  را دوست دارم
اون چشمان پاکیزه را دوست دارم
گل را دوست دارم
 عطر را
طراوت را
تازگی را
سیب را
زندگی را
اب را
انار را
دانه های انار را
اون دو سیب زندگی را
 همه را دوست دارم
مرگ
چه می خواهی ؟
چه بی رحمی تو
این همه زیبایی را نمی بینی ؟
روزی نه چندان دور تو را به زمین خواهم زد
منتظر باش
تو خیلی بی رحمی
 همه زندگی را به کام می بری
من زندگی را دوست دارم
من اگاهی را دوست دارم
من بوسه را دوست دارم
بوسه ایی که بر گونه دوست بنشیند
و تو نمی فهمی
 زندگی را جاوید خواهم کرد

افتاب که می اد شب خودش می ره

افتاب که می اد شب خودش می ره

نور که می اد ظلمت فرار می کنه

شادی که می اد غم نمی مونه

بهار که می اد زمستون تمام می شه

زندگی که می اد مرگ می میره

مرگ می میره

دنیای بدی داریم

دنیای بدی داریم
راحت برای خود دروغ می بافیم
راحت احساس را خونی می کنیم
راحت ابرویش را می بریم
راحت دلی را می شکنیم
به روی خودمان نمی اوریم
بادا باد باد
هر چی شد بشود
خانه من که امن است
خانه رویاهای من رنگی است
هر بلایی به سرش بیاد حقشه
و حق را من می فهمم
حق منم
دنیای بدی داریم
ترازوی عدالت همیشه کج است
شاهینی نیست
این ها برای فریب من و توست
جیبت را قبلا خالی کرده اند
به چه می اندیشی
دنیای خوبی نیست
عشق هم فروشی است
مگرمرغ عشق را نمی فروشند ؟
دنیای بدی است
همه چیز وارونه است