دو روزی است در خود نیستم

دو روزی است در خود نیستم

گاه می اندیشم برای چه هستم

و گاه می اندیشم چرا نیستم

هستی و نیستی من برای چیست

در این شهر پر هیاهو زندگی می کنم

زندگی که نه

نمی شود اسم ان را زندگی نام داد

ببین الکی هستم

می گویند ما عبث نیافریده شده ایم

پس برای چه افریده شده ایم

تو می دانی

امده ایی که جهان را کامل کنی

اون هم چه کسی من  و یا تو

عجب من امده ام تا هستی کامل شود

من عبث نیافریده شده ام

عجب

من خود را به ابدیت  پیوند زده ام

نه من و نه تو به اندازه یک گل هم ثمری برای این جهان نداریم

گل عطری دارد و رایحه ایی خوش

و قناری که برایش می خواند

من و تو چی

از ان روز که پا به هستی نهاده ایم

فقط کارمان خراب کاری بوده استت

به نام اشرف مخلوقات

و حال ادعا می کنیم امده ایم که جهان را کامل کنیم

رویا های خوبی دارم

اما راستش فرق من و تو با گربه چیست

گربه ها لااقل حق حیات را ازدیگران مضیقه نکرده ا ند

اما من و تو تا توانسته ایم حق دیگران را بالا کشیده ایم

به نام دانش به نام عقل

به نام دانایی و به نام هر چیز دیگری

درست است من و تو عبث نیافریده شده ایم

افریده شده ایم برای حق خوری

جنایت

و در طول تاریخ چنین کرده ایم

راستی جهان به چنین موجودی برای کامل شدن نیاز داشت

خدایا راستش من نمی دانم برای چه هستم

دیروز دوستم از بیماری سرطان مرد

و چشمان معصومش زیر خاک رفت

در حالی که فرزندانش مرگ او را به چشم دیدند

خدایا من نمی فهمم انان  که زنده اند دیگران را می درند

بی هیچ رحمی

و سرطان هم دوستم را به زیر خاک می برد بی هیچ رحمی

هستی من در نیستی پا گرفته است

و انگاه من به دنبال ابدیت هستم  

همین