قمصر را دوست دارم

قمصر را دوست دارم

چون همه گل فروشند

بوی گل محمدی و گل فروش ها و گلاب فروش ها در سرتاسر  شهر پیچیده است

و من شهر گل و گلاب را دوست دارم

کسی با کسی دعوایی ندارد

و توریست ها این  شهر زیبا را در می نوردند

چهار سوی قمصر را کوهها احاطه کرده اند

و شهر در میانه باغ های گل محمدی ارمیده است

و از هر کوی و  برزنی عطر دل انگیز گل های سرخ به مشام می رسد

و مسافرانی که گل می خرند و گلاب می برند

و شادمانه می خندند

و من همه را در این شهر شادمان دیدم

خیابان های پاکیزه و رودخانه ایی که از میانه شهر می گذرد

و ابادی شهر به همین رودخانه است

که از بالا دست باغ ها را ابیاری می کند

گردو  و گوجه سبز و به و سیب و  گلابی  و توت

من در این شهر دخترکان امده از شهر های دیگر را دیدم

که بالباس های رنگارنگ گلاب گیری را به تماشا نشسته بودن

و شادی را می نوشیدند

و شیرین بود شادی با گل ها بودن

می شد خدا را در خانه گل ها دید

مهربانی را می شد لمس کرد

و من در خانه گل ها رها بودم

و احساس بی وزنی می کردم

غم و غصه را در ابتدای شهر جا گذارده بودم

تا مزاحم من نباشند حالا برای لحظه ایی هم شده

پلیس راهنمایی شهر به تازه واردان می گفت

مگر نیامده اید  دلی تازه کنید

در این شهر خوردن غصه ممنوع است

دعوا کردن جایز نیست

در شهر کلانتری  نیست

بر سر گل که کسی دعوا نمی کند

غم و غصه را که به زمین  نهادید

شادی خود به خود می اید

و می توانید با  گل اب دلتان را شستشو  دهید

هم چنان که خانه خدا را با گلاب ناب می شویند

دل شما که از ان سنگ سیاه  بد تر نیست

دلتان خانه خداست اگر بدانید

چند چیز را که دور بریزید دل شما خانه خداست

می دانید ان چند چیز چیست

حسد و غرور و از

این ها که نباشند گل های محمدی در دلتان می رویند

و خانه دل شما خانه مهربانی خواهد بود

و رایحه ان دلتان را شاد و مسرور خواهد کرد

و من قمصر را دوست دارم

شهر گل  و میوه

و ادمیانی که گل به سوغات می برند

و مدتها خانه سوت  و کورشان را اباد می کنند

دوستم مرا افتاب به شهر دعوت کرده بود

و من روز خوبی را در این شهر گذراندم

و شادی را برای مدتها به اغوش بردم

و با گل اب چشم دلم را شستم

شاید  دل من مهربانی را بیاموزد