سلام به دوستی که دوستش را از ته دل دوست دارد

سلام به دوستی که دوستش را از ته دل دوست دارد

و اشکارا با دوستش باده مستانه می خورد

و هراسی از منهیات ندارد

دلش  را به ضیافت مهتاب  می برد

و در شب تار خورشیدی می شود

که همه جای وجودش راروشن می کند

و من چنین دوستی را بهشت خود می دانم

و بهشت مگر رهایی نیست

و دوستم مرا از بدی ها و زشتی ها رها می کند

و جانم را به شربت شیرین دوستی شیرین می کند

و من دوستم را دوست دارم

که شادی را در من جاودانه کرده است