از باران خبری نیست

از باران خبری نیست

ابر ها می ایند و می روند

قطره ایی باران نمی اید

گرد و خاک اسمان تهران را پوشانده است

و من در عمرم بهاری  به این خشکی ندیده ام

دلم لک زده است برای رعد و برق های زیبا و افسونگر

سرای من ایران تشنه است

سال پیش همین موقع گل های شقایق دشت ها را رنگین می کردند

و سمورها جست و خیز کنان به تماشای باران می نشستند

و من دلم گرفته است

ساقه های گندم   ایستاده می میرند

و کشاورزان  چشم به اسمان دوخته اند

شاید بارانی بیاید

خدایا چه باید بکنیم

همه تشنه اند

باران  رحمتت را دریغ نکن

ناودان ها در انتظار موسیقی ریبای ترنم اب اند

و سارها اب می خواهند تا لبی تر کنند

خدایا در انتظار رحمتت می مانیم

تا جویبارها و رودخانه های مان پر اب شود

و گاو هایمان لبریز از شیر

و دشت هایمان پر از گل

وگندم زار ها شکوفه باران