دانه های شادی را بلعیدم

دانه های شادی را بلعیدم

دل انگیز و بهاری بود

جانم به طرب در امد

ساعتی را در جاودانگی سیر کردم

نه زمان مفهومی داشت و نه مکان

و من نبودم شادی بود

عطر سحر انگیزی به مشام می امد

و مرا به سبزه زار معرفت می برد

یکتایی را می فهمیدم

هزاران قناری خوش الحان می خواندند

و من نمی دانستم این ها از کجا امده اند  

هرچه بود و هر چه نبود

من شاد بودم